فارسی – ANARKISTAN https://anarchistan.blackblogs.org Blackblog to blog back Tue, 05 Apr 2011 14:00:38 +0000 ckb hourly 1 https://wordpress.org/?v=5.7.1 بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 25 https://anarchistan.blackblogs.org/2011/04/05/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-12/ https://anarchistan.blackblogs.org/2011/04/05/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-12/#respond Tue, 05 Apr 2011 14:00:38 +0000 http://anarkistan.wordpress.com/?p=2172 Continue reading بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 25 ]]> م_ع آوریل 2009

ژیژک گرفتار در مرز جنون و امر واقعی قدرت اَبَر من

روانکاوی ژیژک همانطور که قبلاً هم اشاره شد کاملاً در حیطۀ جنون قدرت تنیده شده است این اتفاقاً همان مرز متزلزل امر خیالی و امر واقعیت تلخ روانکاوی شکنجه و سادیسم است. نظریات سادستیک فرویدی به واقع به طرز وحشتناکی به درون روانکاوی جنایی ژیژک خزیده است و تلاش میکند با شور و هیجان مرگ پرستی، جامعه انسانی و طبیعت اکوزیستی را تا مرز جنون به بازی گیرد و بعد به تجزیه و تحلیل حالات بحران های روانی و رفتاری آنها در نقطۀ اوج اضطرابشان بپردازد.حال ژیژک خودش را باصطلاح جسورانه در یک لبه برزخ ترسیم میکند، تسلیم یا مرگ، خودکشی سیاسی یا پیشروی تا به آخر. این تنها ژیژک است که با فلسفه مالیخولیایی خودش، به توجیه جنون دیکتاتوری لنین در پیشروی تا به آخر یعنی قتل عام عمومی پیش میرود. از این منظر پس کاری بزرگ مثل عمل هیتلر هم میتواند در عین حال یک خودکشی لازم سیاسی باشد، چون که به عنوان یک رهبر مقتدر وظیفه اش این بود که تا آخر پیش رود؟! پس نابود کردن عشق برای امری والاتر و مهمتر که گاهی تنها در چهره قهرمانان افسانه ای برای انتقام بَزک میشود در امثال ژیژک ها تجلی می یابد. در واقع این همان عشقی است که دیکتاتورها به ملتشان دارند تا زمانیکه مطیع و وفادار مانده باشند. در چنین شرایطی اعتراض به ابرمن، توهین به ملت و پرولتاریا محسوب میشود و چون مردم تابع امنیت ابرمن قلمداد میشوند بنا براین ابرمن، اعتراض را خیانت به کشور میشمارد و سزایش مرگ است. این مثلاًآن وضعیت پارادوکسی است که ابر من خود دست به کارهایی میزند که ما را از انجامش باز میدارد(ص295 ژیژک) . پس فاشیسم در خودنمایی قهرمانانه اش وظیفۀ وقار سیاسی در حفظ قدرت را بالاتر از هر چیز قرار میدهد و باصطلاح هدایت مردم به سر منزل شوکت ، عظمت و اقتدار!!!

 

برای حکومتیان توجیه قدرت اساسا برای حفظ آن مردمیست که عادت داده شده اند که نیازمند به رهبری شدن باشند تا ملت شناخته شوند و اقتدار دولت و حکومت هم از فرمانبرداری ملت سرچشمه میگیرد. پس ملت باید یکسره تسلیم و وفادار به دولتِ قانون باقی بماند تا از جایگاه اقتدار اربابش، بقای عمر و خوشبختی اش را تمنا کند. هشداری که امروزه به طور دائم به کودکان داده می شود آیا به خطرات رفتار و گفتار مخالفت آمیز خود واقف هستید اگر دردسر های زیادی نمی خواهید راههایی را که بر شما تعیین کرده اند بروید پس سرتان را پایین اندازید و وظایف محوله را انجام دهید. این آن چیزیست که حزب، دولت، کلیسا، کمپانی، اداره، سیستم آموزشی ودر غرب و شرق از شما میخواهند و جاهای قدرتی دیگرهم بهتراز این نیست. جالبه که کشته شدن شور زندگی وتخریب اعتماد بنفس، خلاقیت، کنجکاوی، حس شریک شدن و اندیشۀ انتقادی کودکان و جوانان حتی از جانب برخی از والدین آن قدر اضطراب آور و دردناک برای آینده شان ترسیم نمیشود تا اینکه در مقابل قوانین و اوامر ابرمن و اربابان سلطه، ایستادگی کنند. آیا از فرایند منش اطاعت و خاموشی در مقابل روند ساختار خشونت مدرن و تن دادن به اجتماعیت خشک و بی روح نظام حقیر سلطه، آن هم صرفاً برای کسب امنیت دروغین پرستیژهای توخالی هویتی، انتظار داریم چگونه مناسبات عاشقی ای در جامعه بشکفد؟ تازه آنهم در ازای کسب یک پرستیژ باید شخصیت آزادۀ خویش و صداقت در رشد و پویایی دیگری را زیر پا له کنند.

ژیژک بازی نفیِ نفی دیالکتیک هگلی را هم به خوبی به روانکاوی مالیخولیا یی اش تزریق میکند. اما او تنها کسی است که به خیال خودش ماهرانه و مغرورانه خطر میکند تا بیمارش را (بخوان مردم و جامعه) از نگاه والای خویش به لبۀ پرتگاه بکشاند تا شوک لازم برای بیداری آنان را ایجاد کند. چون از نظر او تنها راه نجات مریدانش عبور از کناره های پرتگاه است، گویی قهرمان ما، ژیژک، از لحاظ هنری ، فلسفی ، سیاسی، اقتصادی، روانی به تمامی مرزهای جنون این بحران آشناست یعنی مردی مقتدر که اوضاع پارادکسیکال مرگ آور فعلی را به خوبی تشخیص داده است و به همگان همان هشداری را میدهد که لنین در لحظات بحرانی به پیروان وکادرهای حزبی اش در ارتباط به ضرورت اطاعت کردن از تشکیلات آهنین دولت مقتدر خود را میداد زیرا دائما اجرای یک سری کشتار های دست جمعی برای تثبیت ساختار دولت سوسیالیسم تا رسیدن به جامعه بدون طبقه( بدون آدمیزاد و متشکل از رباط های آهنی) الزامی بود. برخی از نوشته های دیکتاتورها و رهبران و حاکمان قدرت را اگر از کلیت متن آن جدا کنیم البته بدون رسوا کردن نامشان و همچنین حذف اعمال دیکتاتوری شان، گاهی شاید بسیار زیبا هم جلوه کند. تاریخ دیکتاتورها مملو از بهره وری فرصت طلبانه و فریبکارانه برای آرمانهای جاه طلبی و حفظ سلطۀ قدرتشان بوده است که با همکاری ده ها مشاور و کارشناس حیله گر و سیاستمدار، حکومت رانی را بر دوش مردم به پیش رانده اند. مردم در تصور ژیژک همان بیماران و عوام توسری خوری هستند که قادر به نجات خود نیستند اما در عین حال چون قهرمانان و رهبران واقعی خودشان چون ژیژک را درست تشخیص نداده اند، از این نظر سزاوار تیغ روانکاوی جراحی آقای ژیژک و الگوی نئو لنینی او قرار میگیرند و به زور و نیرنگ هم که شده آنها را باید به پرتگاه امر محال ژیژکی نزدیک کند. جایی که دقیقا ژیژک قهرمان ایستاده است و اینجا همان جاییست که مکان امن قدرت ابرمن او به حساب می آید و این آن مسئله اثباتی ژیژک به رقبای قدرتی خویش است که برای چنین زیرکی جاه طلبانه ای اعتبار رهبری قائل شوند. این درس های هنر شکنجه گری حرفه ای است که فرد یا جامعه را به مرز جنون و برزخ بکشاند تا مثلاً راهی جز تسلیم نباشد. بله، این هوش روانکاوی قدرتی آقای ژیژک است، جایی­که نخبگان سیاسی و اشراف عالی رتبه و ستارگان فیلم وهنر به راستی بتوانند به او ببالند و ستایشش کنند پس بی جهت نبوده و نیست که روانکاوی مالیخولیایی فرویدی همواره در خدمت حاکمان قدرت و ساختار ابرمن سلطه گر مدرن قرارداشته است. ژیژک صرفاً نظرگاههای سیاسی و فلسفی را اقتدارگرایانه به نفع گرایش شدید شهوتِ قدرت خواهی و وسوسه های روانی هژمونی طلبی خودش بر دیگران فرموله میکند. نقد چند سویه، وارونه و متناقض خود او به کانت، لنین، هگل، فروید و لاکان کاملاً اقتدارگرایانه و بی سر و ته است، آن هم صرفاً در جهت دادن و کانالیزه کردن نظریات سلطه جویانۀ آنها(لاکان در درجه کمتری) به نفع تثبیت جایگاه والای نخبگی روانکاوی سادستیک ژیژکی اش می باشد. درست همان نقد و نصیحت های سطحی عالیجنابانه و درون قدرتی ای که لنین به دزریژینسکی، تروتسکی ، کامنف، زینوویف ، استالین و…..که در رقابت قدرتی و حذف دیگری برای ریاست میجنگیدند، انجام میداد. لنین از ابتدا با چنین سیاست آهنینی هم سلطه قدرت خویش را بر آنها نشان میداد و هم پروژه نظام دولت مقتدر را در محوریت آنها به پیش می برد، همانگونه که کابینۀ بوش(رییس جمهور اخیر آمریکا) از طریق پروژۀ نئوکان، منافع جدید بازار نئولیبرال جهانی را کانالیزه می کرد.

اگر مردم بخواهند به آزادی حقیقی برسند و هیچگونه ارباب ، رئیس و دلال و واسطه های حزبی و قدرتی را نپذیرند و به آنها تن ندهند مطمئنا سیاستمداران عصبانی خواهند شد که چگونه جوانان ، زنان و جامعه انسانی بدون امثال اربابان و حاکمان جرات میکنند برای خودشان شعور تصمیم گیری، خودگردانی و استقلال در مناسباتشان قائل شوند و اگر بیماران قدرت نتوانند بر زیردستان حکومت کنند آنگاه به جان خود خواهند افتاد. از این جهت ریاستمداران با زرنگی کثیفی تیپ خاصی از جوانان خلاق و در عین حال خام اندیش، مطیع و باب دندان را مدام نشانه گیری میکنند که قادر باشند این دلالان مرد سالار قدرتی را در چشم دیگران برجسته سازند و نام آنها را بر سر زبان ها اندازند تا کانال های ورود به تالار قدرت تدریجا برای آنها فراهم شود و طبعا انرژی چنین لشکر جوان و بی ثباتی را علیه زیبا ترین مناسبات افقی شورایی و تصمیم گیرنده خود آنها وجامعه شان به کار گیرند. پس چون حکم فرما قادر نیست از کامجویی مریضگونه خود دست بردارد پیروان جدیدی را در بین مردم پخش میکند تا معترضین نتوانند به راحتی از فرصتها و امکانات تجربه آموزی و فراگیری همکاری و همفکری مستقیم با یکدیگر بدون دلالان قدرتی بهره مند شوند و کوششان برای خلاصی از مکانیزم ها ی کنترل کننده بیماری سلطه گری از طریق ایدئولوگها و کارشناس های رقابت قدرت سیاسی خنثی و کند شود. دیوانسالاری قدرت پروژه ها و استانداردهای مدرن آموزشی را برای پرورش افکار کودکان، آگاهانه در جهت حفظ مناسبات مخرب سلطه، تسلیم، اطاعت، مرید و مرشدی، رتبه سازی، مقام پروری،کادر سازی و رئیس مرئوسی و….برنامه ریزی میکنند تا دگماتیسم و پراگماتیسم ایدئولوژی های حزبی چپ و راست قدرت طلبانه را در درون جامعه باز تولید کنند. همه این تلاشهای مذبوحانه برای ممانعت از رشد و پرورش اندیشه انتقادی و مناسبات همفکری و همبستگی صمیمانۀ و مساوات جویانه انسان ها، تنها اوج دیوانگی ابرمن را نشان میدهد. جوانان آگاه باید بدانند که اهمیت بر رسی و کندوکاو این واقعیات اجتماعی در تحلیل ماهیت محرکه های سادیستی قدرت که در عرصه های متنوع زندگی زیستی رخنه کرده و مدام برنامه سرکوب غرایز طبیعی زندگی رنگین آزاد اکوزیستی کودکان عاشقی را طراحی میکنند، همچنان ضروری و پا بر جاست.

بر همین پایه، بازیهای فلسفی مصرفی در عصر تکنولوژی نجومی اتمی در دفاع از مدرنیته و نئو مدرنیته، حالتی خشک و بی روح و استیصالی مالیخولیایی پیدا کرده است. فراسوژه هاست که مثل الکترونها به یکدیگر اثابت می کنند و فراتفسیر هاست که از برخورد فراتفسیرهای دیگر به شکل گفتمانهای مشوش نخبه گرایی به بیرون فوران میکنند. آقایان و فیلسوفان نخبه گرا و دولت مداری که بنا هست در جام جهان نمای کره اتمی شده بنگرند تا طالع طرفهای قدرت را به بحث و بررسی بگذارند، اگر آنزمان که ارسطو و افلاطون در تالار دربار سلاطین ، بندگان را به اطاعت از منزلت معنوی ساختار دولت جمهوری حکم میدادند، امروز این نخبگان فیلسوف که تنها تک و توکی از زنان ممکنه در این بحثهای فرسایشی و احتمالاً مشمئز کننده گرفتار شده باشند، اکثر تریبونهای آکادمیک دانشگاهی را قبضه کرده و مخ جوانان مضطرب از اوضاع نابسامان عصر نئولیبرال را در یک سیر بحثهای مبهم سوژه بافی بی سر و ته و سرگردان به کار گرفته اند. آن زمان که اوج مباحث فلسفی در عصر رنسانس بود نهایتا به فاشیسم مدرن خاتمه یافت آنهم با حضور ستارگان بلند پایه ای چون کانت، روسو، هگل و مارکسو حتی آن اراده عمومی ای که روسو برا ی تضمین عدالت اجتماعی در قالب قانون جهان شمول در دست دولتی مدرن و متمرکز برای ایجاد دموکراسی در جامعه دنبال می کرد در واقع همان چیزیست که اکنون به فاشیسم و عصر نئو لیبرال منتهی شده است. به همین صورت فلسفۀ هگل که با موشکافی دیالکتیکی زبردستانه ای به مداحی عظمت سرمایه داری بر می خیزد نمونه بارزی از توجیه فرآیندتاریخ در دفاع از حاکمان قدرت و ایدئولوژی سلطه جویی ابرمن برتر میباشد که سرانجام در چهره استبداد مطلق اروپا در کشورگشایی ها و تاراج طبیعت اکوزیستی دیگر سرزمینها تجلی می یابد. در چشم هگل آلمانی که به عنوان پدر مدرنیسم و مدرنیته هم نامبرده می شود ،تاریخ تعالی روح را تنها در توان و شهامت و اخلاقیات جهان شمول مرد قدرتمند غربی در چیرگی بر طبیعت اکوزیست که در چشم او خصلتی پست و خشن دارد، ارزیابی میکند . این خود مرکز بینی سلطه جویانه هگلی به طرز وقیحی دیگر مردمان هستی شرق، لاتین و آفریقا را از سرشتی پست و بی مایه می انگارد که لایق آزادی یعنی آن دموکراسی لیبرال اشرافی اروپایی ها نیستند غافل از اینکه سیر تحول تاریخ زندگی زیستی هرگز یک خطی نبوده و از پویایی هزارسویه ای برخوردار بوده است . اما تاریخ کوتاه ساختار مخوف سرمایه داری بسیاری از آن تجارب و فضاها و امکانات سرزندگی را به نابودی کشانید. طبیعت دوستی و ستایش عناصر زیستی در ادوار مختلف گذشته در نزد مردمان عاشقی صرفاً در قالب اندیشه های بت پرستی نبوده است و نسل آزاد اندیش معاصر برای زنده کردن و بازگرداندن بسیاری از عناصر و آگاهی های تاریخ زندگی گذشتگان تا قبل از نابودی کل زمین زیستی تلاش خواهند کرد. بت پرستی کالایی امروز و ستایش دیوان سالاری قدرت و لذات هیجانی هیستریک از قتل عام های تکنولوژیکی بشریت و اکوزیست در عصر نئولیبرال بسیار وحشتناکتر از تاریخ باستان است و این تنها از ثمره تکامل تخریبی یک خطی عقل ابزاری مدرن و تاریخ ساختار فیزیکی و روانی سلطه و مالکیت بر امکانات و منافع قدرت سیاسی، اقتصادی ، جنسی و ….. بوده است که تاریخاً در تقابل با چند هزارسویگی تاریخ مبارزه پنهان و آشکار مردمان اکوزیستی و زنان زندگی آفرین برای آزادی و رهایی از ظلم بوده است که همچنان ادامه دارد. این دو نحوه از زندگی تا به امروز در کنار هم تجربه آموزی کرده و در دو مسیر شور زندگی و مرگ پرستی تکامل یافته اند، یکی در بر پایی جشن تداوم زندگی عاشقی در سیمای جنبشهای افقی و آنارشیک، دیگری در هیبت مخوف بت واره تکنولوژیکی ویروسی اتمی ابر من مدرن. بنابر این طبقات سرکوبگر در طی تاریخ سلطه گری همواره زیر فشار اعتراضات اجتماعی دست به عقب نشینی و سازش زده و ناچاراً به جناحهای جدید طبقاتی قدرت در درون ناهنجاری های جامعه آزاد اکوزیستی اجازه رشد داده اند که نیروی دینامیکی رنگین جامعه را در نیازهای سادستیک رفاهی خودشان حل کنند و به فرآیند دست به دست شدن سلطه جویی ها، بخیال خودشان جلوه ای طبیعی و ماندگار بدهند تا اعتراضات مردمی و تنشهای برآمده از فشار حاکم بر آنها را نهایتاً به سود تداوم شکل گیری جناحی از شبکه ساختار قدرت از بالا کانالیزه کنند. اگر چه خطرتخاصم بین قدرتها همواره حتمی است اما هیجان سادیستی قدرت طلبی، سیاست فرصت طلبی را هم میشناسد. قدرت همیشه از لحظه مرگش وحشت دارد چه به لحاظ سیاسی هویتی و چه فیزیکی، ولی برگهایش را براحتی رو نمیکند و حیله گری هایش را هم همیشه پنهان نگه میدارد. همان درس های شنیع ماکیاولی که همواره مورد علاقه حاکمان قدرت بوده است. معامله لنین با کایزر رهبر آلمان در زمان پایانی جنگ جهانی اول که زمینه سفر او را از سویس به روسیه با قطار مهر و موم شده فراهم آورد و یا سیاست استالین در حذف فیزیکی تمامی اعضای اصلی و خودی حزب بلشویک تا تهدیدی برای قدرت او نباشند، جملگی از این فرایند بیمار گونه رقابت قدرتی بر می خیزد.

این مسئله از خود بیگانگی انسان در نظام سرمایه داری و ساختار دیوانسالاری تقسیم کار کالایی اتمیزه در ارتباط با کل طبیعت زندگی ،که مارکس پیش زمینه اش را در دست نوشته های اولیه تا حدی مطرح کرد، متاسفانه نه تنها در بررسی عمیق تر او از تاریخ نظامِ ساختار سلطه و کنترل اشاعه داده نشد، بلکه در روند یک بعدی شدن نگاه مارکس به موضوع قدرت سیاسی و اقتصاد سیاسی سرمایه داری و طبقه سیاسی دیکتاتوری پرولتاریا اساسا به بیراهه رفت و نتیجتاً زمینه استحاله جنبشهای کارگری و آزادیخواهی را به طور یک بعدی در روند بورکراتیزه و مدرنیزه شدن روح مرد سالاری سرمایه داری هگلی، فراهم آورد . همانطور که مارکس خودش گفت کافی بود که هگل را از حالت کله پایی اش خارج کند اما او با بینشی مکانیکی و یک خطی برمبنای ماتریالیسم تاریخ اقتصادی این کار را دنبال کرد تا به طور دیالکتیکی اراده پرولتاریای صنعتی(تشکل خشک رتبه ای و اتمیزه مردان کارخانه ای) را خواست عمومی جامعه چند بعدی جلوه دهد و دیکتاتوری مدرن حزب نخبگان پرولتاریای قدرتی را قانون جهان شمول دولت گذار کمونیستی بخواند و نهایتاً در جهت تکمیل نظریه عدالت دولتی روسو پیش رفت. مارکس ساختار دیوا نسالاری قدرت دولتی و چنگالهای پلیسی قضایی و بورکراسی کنترل روانی فیزیکی را صرفاً از جنبه روبنایی (غیر عینی؟ غیر آبژکتیو؟) و آن را وسیله ابزار ی تاکتیکی موثری قلمداد می کرد که می تواند به فرم مثبتی در جهت دیکتاتوری روشنفکران حزب مردان کارگر صنعتی قرار گیرد. بنابراین در آنچنان برهه ای مارکس فریفته این شتاب و پیشرفت تخریبی قدرت خارقالعادۀ سرمایه داری قاره پیما شده بود که اروپا تجلی و مرکز چنین عظمت باشکوه استعمار گرانه ای بود. همان تجسم روح متعالی و مطلق هگلی که معتقد بود همه قاره های دیگر به نفعشان هست که در جهت رشد این قدرت اقتصادی سرمایه داری مدرن و روح مدرنیته قربانی شوند. چراکه این تنها قدرت یکپارچه و جهان شمولیست که پرولتاریای صنعتی مدرن را از دل خود می آفریند و به زودی دودمان سرمایه داری را بر می­چیند. این برخورد نژاد پرستانه، سلسله مراتبی ممتازانه، کلیشه ای و یک بعدی به سیر تاریخ زندگی اکوزیستی حتی با مدعیان رقابت روشنگری عصر رنسانس به اصطلاح شکوفایی دوران سرمایه داری نوپا و مدرنیته در تضاد بیشماری با همان تز و سنتز های ناسازگار و بازی ساز دیالکتیک قرار میگیرد و هرکس به فراخور نیازهای ایدئولوژی قدرتی اش طیِ طریق مراحل گذر تاریخ را مرجع هویت راستین خود و یا بی هویتی دیگری در دنیای پر مخاطره معاصر می پندارد. بسیاری چه ناشیانه برجستگی رنسانس را در فرهنگ عقلانیت مدرنیته آن می انگارند و چه مصنوعی به جداسازی باصطلاح ناسازۀ خشونت مدرنیسم اقتصادی جنگ طلبانه و استعماری آن رو می آورند . اما پست مدرنها که به خیال خویش فراسوی مدرنیته رفته اند و اکثراً به زبان خودشان آنرا تداوم و یا تکامل آن میدانند، ترجیحاً در سایه رفاه دانشگاهی و انجمنهای هنری، روانشناسی، معماری و گفتمانهای حقوقی سیاسی سازمان ملل قرار گرفته اند تا خود را از مکافات و جنایات سرمایه داری مبرا بپندارند. این تفکیک عینی عقلانی و آبژکتیو ابزاری جایگاه فعالیتهای نخبگی فردگرایی در نقاشی، موسیقی، تئاتر و فیلم، مجسمه سازی، هنرهای دستی، معماری ، نجوم ، شاعری و نویسندگی، فلسفه، اخلاق، زبان، حقوق جزایی، دین، سیاست و علوم و فنون ،اقتصاد، مکانیک، شیمی، فیزیک، ریاضی، زیست، روانشناسی، پزشکی، آزمایشگاهی و غیره همه به صورت تخصصی کلیشه ای خودمحورانه و اتمیزه، نمایان شدند. و در این راستا، فرایندِ تاریخ مبارزاتی و تجربی هم پیوستگی ارتباط عاطفی زندگی زیستی را در چهره جدید ساختار از خود بیگانه جامعه مدنی سرمایه داری، یکسره از هم درید. این ساختار تقسیم کار مدنی اتمیزه کارخانه ای در خدمت تزیین توسعه دیوانسالاری انتحاری و تخریبی تسلیحاتی، لوجستیکی، ارتش و زندان و سرمایه داری کالا سازی انسان و طبیعت و همینطور در جهت حذف و دفرمه کردن جنسیت زنانه و نگاه عاشقانه اکوزیستی به طبیعت زندگی و ارزشهای زیست کشاورزی پیش رفت (از نظر مارکس ، مائو، لنین وکشاورزان، آغشته به خرافات و نظم ناپذیری و گرایشات بوژوازی هستند!!! ). اگر بنا باشد معماری رنسانس در تالارها ی قدرت عرض اندام کند و از منافع ساختار سلطه بهره مند شود و ارزشهای زندگی صرفاً جنبه انحصاری برای عده ای خاص پیدا کند پس آنهمه سخن از بهره مندی عموم جامعه از آزادی دروغی بیش نبود. این سیر عقلانیت بی محتوایی و دفرمه شدن ارزشهای زندگی در گسست از تمامی ابعاد زندگی حقیقی زیستی است که عده ای می توانند ثمره محصولات کشاورزان را با حرص و ولع ببلعند اما به رشد آزادی و سلامت زیستی آنها نه تنها بی تفاوت باشند بلکه آنها را خار و عقب مانده قلمداد کنند و نتیجتاً احساس زنانه و طبیعت متنوع عاشقی اکوزیستی را در این مسیر ناهنجار و مخرب سلطه صرفاً وسیله ارضای ساختار ابزاری عقلانیت مردانه رنسانس و تداوم مالکیت سرمایه داری بی عاطفه قرار دهند. همین ساختار نظامی کارخانه ای که بطرز هولناکی با پروژه دیکتاتوری مارکسیسم لنینیسم علیه آزادی شورا ها به طرز بیرحمانه ای آغاز گشت و در فاشیسم سرخ استالینیسم به اوج رسید.

]]>
https://anarchistan.blackblogs.org/2011/04/05/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-12/feed/ 0
بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 24 https://anarchistan.blackblogs.org/2011/04/01/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-11/ https://anarchistan.blackblogs.org/2011/04/01/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-11/#respond Fri, 01 Apr 2011 13:58:45 +0000 http://anarkistan.wordpress.com/?p=2160 Continue reading بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 24 ]]> م_ع آوریل 2009

توجیهات روانکاوی مالیخویایی ژیژک از دیکتاتوری

برای ژیژک عشق ، دوستی ، محبت و مناسبات همسایگی و اکوزیستی هرگز حضور حقیقی نداشته است. برای او این عناصر واقعی فعالیت زیستی انسان چیزی جز همان نفرت، دروغ، دورویی و مناسبات خود شیفتگی و قدرت طلبی که حتماً از نظر او از طبیعت گرگ سرشت آدمهاستچیز دیگری نیست.

 

برای ژیژک عشق همان نفرت و نفرت همان عشق است هر عمل زشتی در عین حال می تواند زیبا جلوه داده شود و همینطور برعکس. طبیعی است زمانیکه فردی مثل او نتواند نمود واقعی عشق، دوستی، آزادی و همکاری صادقانه را در فضای زندگی زیستی اجتماعی لمس کند به این ایده می رسد که همه در پی فریب یکدیگرند و او نتیجتاً طرف سلطه و منافع قدرت را میگیرد تا در پناه ابزار کنترل بر دیگری امنیت کاذب خود را حفظ کند. از نظر او کسانی که می خواهند نظم و کنترل ژیژک را بهم بزنند خود دیکتاتورند و یا از سر نادانی ضرورت دیکتاتوری خوش خیم(لنین) این قهرمان بزرگ را نفهمیدند. چنان که او میگوید دیکتاتوری با ارزش لنین برای پرولتالیای جهان شناخته نشده و وارونه جلوه داده شده است(ص 320-340). او مدام از جایگاه فکری لنین به قدرت لنین نگاه میکند: که شما نمی فهمید آرزوها و اهداف آن مرد چقدر والا و با عظمت بود و حتی یاران بلشویکش هم او را درست درک نمی کردند و ترجیح می دادند راه کائوتسکی و منشویک (معتقدین به ضرورت رشد کارگران صنعتی زیر نظر قدرت سیاسی سرمایه داری وطنی برای آمادگی به گذار سوسیالیستی_م) را در پیش گیرند و به انقلاب اول دموکراتیک سرمایه داری بسنده کنند در حالیکه لنین استراتژیست برجسته ای بود و در اوضاع پارادوکسیکال می توانست فرصتهای مهم تر را در قبضه کردن کل قدرت سیاسی حس کند. در حالیکه تمام افراد کمیته مرکزی بلشویک در پی فرصت طلبی های کوچک درون پارلمان کرنسکی(وزیر لیبرال تزاریسم قبل از انقلاب اکتبر1917) بودند(همان صحفه). اما ژیژک زیرکانه و موزیانه این واقعیت را کتمان میکند که کارگران و دهقانان و دیگر آزادی خواهان روسیه اوضاع را برای برپایی قدرت شوراهای مستقل فراهم آورده بودند. و اینجا لنین از آنها به کلی عقب افتاده بود ولی ژیژک ما تنها مسحور مانورهای زبردستانه قدرت لنین در تسخیر انقلاب است زیرا خودش در کسب قدرت سیاسی در پارلمان اسلونی شکست خورد و حسرت داشتن ارگان های قصابی چکای دذرژینسکی و شمشیرکمیته نظامی و ارتش سرخ تروتسکی به دلش ماند. ژیژک ها قادر نیستند که انقلاب را از چشم خواستگاه و اهداف انقلاب کنندگان واقعی روسیۀ اوایل 1900 که همان کارگران، دانشجویان و کشاورزان فقیر و آزادی خواهان بودند نگاه کنند که آزادی بلاواسطۀ شوراهای خودگردان و تصمیم گیرندۀ خودشان را می خواستند تا مناسبات شورایی را به طور مستقیم تجربه کنند و از درون آن فرآیند بارور شوند یعنی کاستیهایش را بشناسند و در رفع موانع و ایجاد مکانیسمهای ارتباطی متناسب با نیازهایشان ، تجربه اندوزی و خودسازندگی کنند. نه اینکه به انقیاد حزب حکومتی انحصار طلب بلشویک درآیند که تا چند ماه قبلش در دربار کرنسکی بر سر مناصب قدرتی چَک و چونه می زدند. ژیژک اساساً خواستهای زحمت کشان را نمی بیند که لنین را مجبور کردند تا فرصت طلبانه از طریق شعار قدرت به دست شوراهای انقلابی کارگران و دهقانان خود را به آنها نزدیک کند تا در خیز بعدی قدرت را تماماً برای حزب خودش قبضه کند و این همان بالاترین قدرت سادستیک آتوکراسی(تک قدرتی) و دستگاه مطلقه است آنگونه که حتی ناپلئون خود را مظهر انقلاب فرانسه خواند چیزیکه لنین بارها ناپلئون را در این زمینه سرمشق خود قرار داده بود و شدیداً ستایشش می کرد. ژیژک از جانب دیگر به طور ناشیانه و احمقانه ای به جنبۀ راستگرایی پلورالیسم احزاب پارلمانتاریستی لیبرال می تازد در حالیکه خودش در پایان کتابش در مصاحبه ای با او به این سؤال پرسش کننده که…….شما در سال 1990 در انتخابات چند حزبی( بخوان پارلمانتاریستی) جمهوری تازه تأسیس اسلوونی نامزد شدیداو می گوید : “فعالیت سیاسی من هدف بسیار محدودی داشت صرفاً در جلوگیری از اینکه مبادا اسلوونی به کشوری همچون کرواسی یا صربستان بدل شود، و یک جنبش بزرگ ناسیونالیستی همه چیز را تحت پیشوایی خود درآورد. ما به این هدف رسیدیم اسلوونی حالا کشوریست که فهم بسیار گسترده تری از مکان در میان مردمش وجود دارد و وسوسۀ ناسیونالیستی از بین رفته است…” (ص634-633 )

آیا این ما را به یاد مزخرفات متناقض استالین نمی اندازد که میگفت ما اقتصادی کاملاً سوسیالیستی داریم؟!! یا اینکه دولت دیکتاتوری پرولتاریا باید آنقدر قوی شود تا دیگر نیازی به دولت نباشد؟!! اما ما دیدیم که ساختار دولت سوسیال ناسیونالیسم مدنی اروپایی هیتلری و اصول مارکسیسم استالینی لنینی چگونه بر روی گورستان های مرگ پایه ریزی میشدند و طرفداران اقتدار دول راست چپ سرمایه داری همگی هورا میکشیدند.

ژیژک می گوید :” من فکر میکنم اگر قرار است به بازی سیاست وارد شوید باید به نحوی عمل گرایانه و سنگ دلانه تا آخر خط بروید. من از این نظر هیچ مشکلی نداشتم.” مطمئناً در اینجا علت علاقۀ او به سازمان ترور چکیستی استالین و لنین مشخص میشود. اینها الگوهای آقای ژیژک هستند. چونکه در این پراگماتیسم سنگدلانه آنها کوچکترین تردیدی نشان ندادند و اعتراض وسیع اقشار مختلف روس را تحت عنوان حملۀ امپریالیستها و بعد خرابکاران، ضد انقلاب، ضد خلق وتوسط چکا حتی تا سالها بعد از مرگ لنین همچنان جامعه را به خون کشیدند. حال همین سؤال از آقای ژیژک می شود که آیا این یکی از دلایل ستایش شما از لنین نیز هست؟ بله، ولی لنین همیشه تعهدی سفت و سخت داشت کسانی که می دانند بالاخره یک نفر باید دست به کار شود ، همیشه مورد ستایش من اند….من کسانی را ستایش می کنم که آماده اند زمام امور را به دست گیرند و کار کثیفی که باید انجام شود را انجام دهند…”(همان صفحات) بنابر این ژیژک سوژه های معلق را با آنالیزهای روان پریشی لاکانی به ریسمان آسمان می بندد تا شاید بتواند یکبار دیگر با ساختارهای بحران زده و پوسیدۀ قدرت استعمار، استبداد و استثمارِ عصرِ توسعۀ انتحاری نئولیبرال مدرن، همان کار کثیف پسا لنینی را که لازم میداند، به اتمام رساند. یعنی حتا دیگر یک انسان منتقد به فاشیسم کمونیسم دولتی لنینی و ساختار دولت سرکوب در جهان را باقی نماند.

دوران ناستالژیک خاکسپاری مدرنیته در عصر جنون گاوی و شبیه سازی فرا مدرنیسم

فلسفۀ فکری و فعالیت عاطفی نسل آگاه امروز بدون شک نیازمند یک هماهنگی بلاواسطه با فعالیت عاطفی زندگی اکوبوم زیستی است. مدرنیسم در بهترین فرم فلسفی اش درواقع همان عقلانیت ابزاری مدرنیته و گفتمان رسمی و رقابت جویی تاریخ جزم گرایی سلطه ،استثمار و استعمار می باشد. گفتمانی تکنیکینخبگی و خودمحور که منطبق بر منطق اصلی تفکر کنترل گر مرد سالاری است. مدرنیته اساساً یک گفتمان و فلسفۀ فکری انتزاعی که توجیه گر ساختار خشک و پوسیدۀ عصر تسلیحاتی اطلاعات رباطی مدرنیسم است و به عنوان زبان فریب دیپلماتها ، آکادمیسین­ها و سیاسیون به کار برده می شود و در بهترین حالتش تا کنون هیچ مسئولیت اجرایی را در قبال اینهمه جنایت بشری و بوم زیستی به عهده نگرفته است حتی مدعیان حقوق بشری آنها به یک هزارم آنچه که بخیال خود مکتوب هم کرده اند، ولی هرگز در اجرایش ذره ای به آن عمل نکرده اند و تنها پوششی برای ضربه زدن به شکل گیری جنبشهای مستقل آزادیخواهی بوده است. چرا که مدرنیته اساساً با شروع رنسانس آن منش و جوهرۀ تحول معنوی زندگی و هویت عاطفی مناسبات بومزیستی را بی رحمانه به روش عقلانیت ابزاری در وجود خود و جامعه کشت. آزادی های کنونی در ایجاد برخی مناسبات انسانی صرفاً از طریق مبارزه و تجربه تاریخی جنبشهای آزادی خواهانه و فشارهای مردم بوم زیستی علیه ساختارهای دیوان سالاری مدرن سرمایه بدست آمده است که سرانجام زمینه ساز شکوفایی هر چه بیشتر مناسبات افقی شده است و نه از طریق گفتمانها ی مدرنیته درون سرمایه داری.

اما چرا ژیژک خشمش را نسبت به موضوع ضد ادیپ دلوز همچنان برجسته می سازد؟ چراکه ژیژک معتقد به روانشناسی ایدئولوژیکی سرکوبگرانۀ فرویدیست که نظریۀ عکس خودش را، نشانۀ انکار امیال سرکوب شده خود آنان می داند. درست به مانند آن دختر 12 ساله ای که از خون ریزی و آدم کشتی وحشت داشت و سیستم آموزشی حکومتی بلشویکها می بایست شیوه ای را پیش گیرد که او ترس از جنایت را از خود دور کند. یعنی از نظر ژیژک این امر طبیعی میل به جنایت است که در دختر جوان خفه شده بود و آنها (سلطه گران) وظیفه دارند که آن میل را در او دوباره بیدار کنند. این است درس های روانشناسی سلطه گران که میل به جنگ، آدم کشی، مردسالاری، ناموس پروری، تسلیم، کنترل، ریاست،رقابت ،فخر فروشی، دیپلماسی، حیله گری، منفعت طلبی، جاه طلبی، زن ستیزی، دسیسه چینی ورا از طریق شبکه های اختاپوسی دیوانسالاری قدرت، زنده نگهدارند. بله، البته از طریق وزرات جنگ، ضد اطلاعات، امور خارجه، بازرگانی و تجارت، کار (بردگی مزدی)، آموزش و فرهنگ و….به جوانان از کودکی آموزش دهند تا آنان برای منافع ساختار مردسالار، استثمارگر، استعمارگر، سلطه گر وتربیت و آماده کنند. و این زندان میل به قدرت است که امثال ژیژک ها در درونش اسیرند و چون از جسارت و عشق به آزادی تهی شده اند تلاش میکنند دیگران را با بازی های فلسفی تخصصی بیمارگونه به داخل کشند. این همان گرداب طراحی شده ماکس وبر است که ژیژک در آن دست و پا میزند زیرا او هیچ گونه راه نجاتی برای فرار از ساختار قدرت سیاسی و قفسۀ آهنین ساختار بورکراسی را برای جامعه متصور نمیشد. اما این تهدیدهای متخصصین قدرت که راه فراری برای رهایی نیست اساسا دیگر رنگ باخته است و این خودشان هستند که در دخمه های تاریک ترس و نفرت خویش زندانی شده اند وجنبش های افقی و آنارشیک به خوبی از این موضوع آگاه هستند که این ساختار کهنه شبکه قدرت چنان پوسیده و فرسوده شده است، که حتی90 درصد آنان که در چنگش هستند از وجودش خسته اند. کمتر سربازی، کارمندی، کارگری، معلمی واز استثمار شدنش و سلطه دولتش بر خودش ابراز خشنودی میکند. در غرب آن ها به تدریج به جنبشهای افقی و آنارشیک روی میآورند زیرا این تنها از پژواک فرزندانشان برای آزادی نیست بلکه این بار طبیعت زیستی برای نجات زندگی بهمراهی جنبشها به پا خواسته است. این نیلوفر و زنبق و لاله و شقایقند که از دل گلزاران، دختران و پسران محله عاشقی را میجویند تا دست در دست هم، به یاری دلفین ها، کبوتران آزادی را به سرزمین رستنی ها برگردانند.

بنابراین هنوز برخی از مردم ممکن است تحت تأثیر و نفوذ ایدئولوژی های کاذب آزادی خواهی احزاب قدرت قرار گیرند و شعارهای آزادی، عدالت و برابری که بخصوص دولت های غربی سنگش را در انتخابات زیاد به سینه میزنند برایشان جلوه ای فریبنده داشته باشد درحالیکه در ماهیت تفکری اعلام کنندگان آن به لحاظ پایگاه حزبی قدرتی شان صرفاً جنبه شعاری عوامفریبانه دارد زیرا احزاب حکومتی برای رسیدن به اهداف و تمایلات واقعی سلطه گری، ویرانگری و کنترل بر طبیعت زیستی به قوای فریب خورده مردمی در پشت سر خویش نیاز دارند. کمونیسم و سوسیالیسم دولتی و حزبی تنها کاری را که کرد بت پرستی قدرت سیاسی زمینی را جایگزین آرزوهای توجیه گرانۀ قدرت آسمانی کرد واصول گرایی، جزم اندیشی و اطاعت از بت حزبی را در قانون دیکتاتوری پرولتالیا فرموله کرد همانگونه که تخطی از آیین امپراطوری رم یعنی توهین به خدا و مسیحیت و برگزیدگان نماد قدرتی که کسی غیر از سلطه آن پدر و پسر برگزیده شان نبود. در کمونیسم دولتی لنینی، تخطی از ایدئولوژی مذهب نمای مارکسیسم بعنوان سرپیچی از قوانین و آیین امپراطوری و دیوان سالاری حزب کمونیسم بلشویسم شمرده میشد. یعنی مخالفت با روند سرمایه داری دولتی مدرن و شبکه اطلاعات چکیستی آن، کفر در اصول لنینیسم، و بعنوان رویزیونیسم، مرتد وگناهکار شناخته میشدید( در روسیه امروز همچنان به مامورین اطلاعاتی کی جی بی، چکا، یا چکیست میگویند). برای همین امثال ژیژک ها و دیگر شیفتگان قدرت دولتی آنهم در چهرۀ برگزیده دیوان سالاری آیین حکومتی، تحت عنوان خیر خواهان جامعه، گروه حزبی ایدئولوژیک خود را تنها شانس نجات دیگران می پندارند و این خود محوری را به عنوان قانون و اخلاق مرجع اَبر من فرویدی (supper ego ) ستایش میکنند، تا این نیاز تنش هیجانی هجومی بر آمده از کمبود شدید روانی حس حقارتشان را در نماد کاذب و پوشالی قدرت، پر کنند چرا که از ارتباط خلاق زیستی شان تهی شده و به صورت ناهنجاری می خواهند آنرا در رقابت قدرتی به دست آورند. تمام قدرتهای حکومتی عملاً با حربه های سیاسی ایدئولوژیک و قدرتهای تبلیغاتی رسانه ای شان تلاش میکنند مردم را برای ارضاء نیاز شهوانی قدرت خودشان تحت تاثیر قرار دهند. در واقع افراد خودخواه و جاه طلب اتحاد مردم را تنها در پشت سر خود قابل قبول می دانند چرا که خودشان از پویایی زندگی برای پیوستن به جامعۀ عاطفی همسایگی و مناسبات خلاق آزاد عاشقی زیستی خالی شده اند و حضور هیجانی عطش قدرت خواهی، آنها را از همکاری آزادانه با دیگری در جهت شکوفا کردن توانایی های یکدیگر در فرآیند رهایی زندگی زیستی عاجز می سازد. بی دلیل نیست که امثال ژیژک ها فعالیتهای جنبشهای افقی را علیه قدرت سیاسی خود میدانند چراکه محرکه ها و کشش های سادستیک آنها در چنین شرایطی به خطر میفتد آن هم در جایی که یکسره تسلیم جنون قدرت شده اند. بنابراین سیاستمداران با روش تجارت سیاسی عصر نئولیبرالیسم رسانه ای، تلاش میکنند برای عضو گیری از لشکر رمه ای به آنها اطلاعات سیاسی بفروشند تا این گونه برخی از مردم و بخصوص جوانان را براساس ضعف ها و تربیت ناسالم عادات تسلیم طلبانه شان، مطیع نمادهای قدرتی خود سازند.

]]>
https://anarchistan.blackblogs.org/2011/04/01/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-11/feed/ 0
بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 23 https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/31/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-10/ https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/31/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-10/#respond Thu, 31 Mar 2011 16:00:23 +0000 http://anarkistan.wordpress.com/?p=2146 Continue reading بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 23 ]]> م_ع آوریل 2009

آیا جوانان آزادی خواه این بار بدام نمایش مدرنیسم چپ و راست قدرتی خواهند افتاد؟؟

از آنجاییکه راست چپ های نوع ژیژکی عاشق ویترین های مدرن نمایش قدرت هستند تلاش میکنند که تاریخ فرهنگ شعر و ادب و عرفان عاطفی شرقی را که با زبان طبیعت زیستی وهنر عاشقی پیوند عمیق تاریخی دارد، با زیرکی به ناف جریان های بی سر و ته New age (عصر جدید زمان نو) که نوعی عرفان دفرمه شده در قالب تکنوکراسی مصرفی غربیست، ببندند و به نقد کشند. پس باین ترتیب باید بگوییم در شرق مبارزه علیه ظلم، استبداد و خرافات وجود نداشته است!! ژیژک فراموش میکند که این همان عناصر بی عاطفه ساختار استبداد اشرافیت مقدس مدرنیسم است که فرهنگهای شرق و غرب و لاتین و آفریقا را از پویایی عاطفی، همسایگی و بوم زیستی اش خالی میکنند و مستقیم وغیر مستقیم به دفاع از نیروهای تاریک اندیش خود و آن جوامع بر می آیند تا از سلطه بر مردمانشان سهمی ببرند و در عین حال جلوه ای پسندیده از نمادهای دروغین سلطه دمکراسی مدرن را به رخ ستمدیدگان بکشند تا زمینه بهره برداری از شورش های بعدی را برای منافع خودشان حفظ کنند و اتفاقا همین دول مدرن امروزی ایشان هستند که ازسیاست نسبیت گرایی فرهنگی پست مدرنیسم در دفاع از تشعشعات سنت مافیایی واتیکان گرفته تا مناسبات عقب افتاده خانسالاری درون حزبی، بخوبی سود میجویند، چه برسد به حمایت از طالبان و بن لادن و کرزای و شیوخ عمارات و عربستان و حرمسرا های مجلل و مدرن و دیگرسنتگرایان کشورهای جعل و جهل سرمایه مرد سالار. کیست که نداند ترویج خرافات امروزی اساسا از محتوای ایده ئولوژی سیاست فریبکارانه بازار نئولیبرال نشئت میگیرد وبسیار پخته شده و حساب شده به تضاد های قومی مذهبی دامن زده میشود و با ابهامات تخیلی زمانه فرعون و قرون وسطا زمین تا آسمان فرق میکند. این تنها بازی کثیف و مشمئز کننده ایدئولوژی جبهه غرب نیست بلکه همه غولها و بچه غولهای قدرتی با این بازی های سیاسی آشنایند. بت واره های رنگین دمکراسی اتمی امروزی که بر پایش، طبیعت زندگی را بیرحمانه سر می بُرند صدها بار از بت پرستی گذشته وحشتناکتر است. کتاب جرقه انقلاب igniting a revolution, 2006 که نظریه چهل دوستدار زندگی در آن آمده که توسط استیون بست و آنتونی نوسلا، جمع آوری شده، بگفته خودشان این پژواکیست در دفاع از زمین.

مهندسین و متخصصین مرگ که در آزمایشکاها های مخوف شیمیایی ویروسی اتمی لاسالاموس و هالیبرتون و غیره در آمریکا که معجون خون انتزاعی جنایت مدرن را بر درگاه بت دمکراسی نثارمیکنند و زمین را به قلیان آورده اند از چه نوع خرافه هایی بحساب می آید؟؟! بله جنایات قدرت های کهن کم نبوده شمشیر و زهر علیه خودشان و مردم بکار میرفته است چیزی که امروز مدرنیسم در ابعاد اتمی ویروسی آن که از سادیسم اسلاف قدیمش به ارث برده، به کار میبرد. اما بغیر از شمشیر حاکمان قدرت واقعیات دیگری هم در زندگی مردم کهن بوده است. تجارب ارزش های طبیعت عاشقی زیستی و همسایگی آن ها را نمیتوانیم یکسره نادیده بگیریم به خاطر اینکه سلاطین توسعه ویرانگری امروز بهانه ای برای دمیدن در بوق کرنای خشونت چند صد ساله مدرنیسم خود داشته باشند. چگونه است که دلفین ها و نهنگ ها میلیون ها سال تجربه زندگی را با خود به همراه آورده اند و تنها در دوران مدرنیسم است که همگی دارند دست به خودکشی میزنند. مهمترین مراکز آزمایشگاهی تحقیقاتی و فن آوری مدرن در روسیه برای پژوهش های علمی جاسوسی اطلاعاتی و تسلیحاتی، نابغه ترین و علمی ترین کارشناسان و مهندسین را دور خود جمع کرده اند که بر روی رساله ها و مقالتشان همگی مهر به کلی سری خورده است. آزمایشگاه بدنام شماره 12انواع سموم روانگردان را به دستور استالین، پیشتاز توسعه صنعتی مدرن زیر نظر بریا کمیسر عالی چکا بر روی افراد زندانی و محکوم به اعدام بیشرمانه به آزمایش میگذاشتند(ص62 ، دولت در دولت) این چیزی جز ثمره علم ابزاری نیست و چه بسیار که هنوز دانش عاطفی را نمیشناسند و با شعور عاشقی همسایگی و مبارزاتی سرخپوستان چیاپاس بیگانه اند. فیلم بسیارمعروف شده در غرب بنام وی فور وندتا V for vandeta شاید برخی از ماسک ها را از جلوی چشممان بر دارد. نگاه کنید به پادگان نظامی ایالت جُرجیا معروف به مدرسه آمریکا که حتا از طرف جامعه مسیحیان عرفانی هم به مدرسه تربیت آدمکشی شهرت یافته، در نیم قرن اخیر اکثر توطئه ها و کودتاهای نظامی از آنجا طرح ریزی میشده است. افسران و آدمکشان کشورهای لاتین و غیره را آنجا آموزش میدادند و به قدرت مینشاندند بمانند نوریگا که برتخت قدرت نشست و اجازه تاخت و تاز در تنگه پاناما را در اختیار آمریکا قرار داد و نهایتا در طمع بر سر منافع بیشتر ازکارتل های مواد مخدر توسط خود سازمان سیا دستگیر شد و به زندان آمریکا انتقال داده شد. در کشورالسالوادور حتی از کشتن راهبه ها هم دریغ نکردند. مبارزه سه خواهر ایزابل در کشور جمهوری دومنیک که برعلیه این نظامیگری، بطرز فجیعی قصابی شدند و به جنبش پروانه ها شناخته شدند در همین زمره میگنجد. دیدن فیلم پروانه ها را به عزیزان توصیه میکنم و همینطور فیلم آرارات از قتل عام ارامنه توسط دولت عثمانی. این حقایق تنها گوشه بسیار کوچکی از این نامردمی ها ست و در عین حال بیانگر تلاش ها، مبارزات و فداکاریها ی شکوهمند و بجا ماندنی در وجود دلهای یکایک عاشقان زندگی و آنهم تنها بپاس طبیعت غریزی آزادی و آزادگی و تداوم آن بدست فرزندان آزادی.

پس آنچه که تا کنون گفته شد به صراحت نشان میدهد که ایدئولوژی های قدرت جنایی چپ و راست مدرن آگاهانه خرافه ها را در جلوه های متنوع ای سیاستگذاری میکنند. و این از ضرورت سیاست تجاری در بازار نئولیبرالیسم است که شگرد تجارت سیاسی را هم می طلبد. اُرتگای چپ حزبی در بازی مدنی انتخابات نیکاراگوئه حتی نقش کشیشی را هم بخوبی ایفا کرد تا به قدرت برسد. لولای چپ در برزیل از صف کارگران مدرن در آمد و با پروژه نئولیبرال بر دوش خودشان نشست. لخ والسای کارگر در لهستان رهبر شد و جنبش کارگری را به پاس نعمات آسمانی دو دستی تقدیم مافیای واتیکان زمینی کرد. این همان فریاد های هیسترک احزابیست که به مردم نهیب میزنند بی رهبر کجا میروید که ما در درس های تجارت سیاسی سلطه گری کار کشته ایم.

از همین جهت ژیژک های چپِ حزبی و قدرتی از جنبش چیاپاس و دیگر مناسبات افقی همسایگی در جهان متنفرند چرا که نمیشود بر آنها حکومت کرد. همه میدانیم که در جامعه غرب گرایشات فکری متفاوتی وجود دارد که به ده ها دلیل فرصت طلبانه و یا غیر فرصت طلبانه اخلاقی، فرهنگی، جنسی، اقتصادی و غیره از جنبشهای ضد جنگ، همجنس گرایی، علیه اعدام و زندانسازی، آزادی بیان و غیره هم دفاع میکنند اما این دلیل نمیشود که همه آنها را در زمره مسیرهای هدفمند جنبش­های آزادیخواهی افقی و ضد سلطه قرار دهیم. از نظر جنبش افقی و آنارشیک، حرف ها، برخورد نظرها، راه حل ها، درد دلها و عاشقی ها در انطباق با تاکتیک ها، و فعالیت های عملی داوطلبانه، خودانگیخته و مساوات جویانه در پیشبرد وگسترش مناسبات واقعی درون گروهی و هم زندگی شخصی در سطح جامعه است که مورد ارزیابی و محک قرار میگیرد و بطور اخص با القاب گنده منشی وگرایشات جاه طلبی، و رئیس و مرئوسی ذره ای سر سازگاری ندارد .

زمانیکه معترضین وسیع میلیونی با برنامه ریزی خود انگیخته و افقی بی نظیری علیه فجایع نئولیبرالِ سازمان تجارت جهانی و بانک جها نی، دنیا را پیمودند، توانستند فضاها و ارتباطات رسانه ای مستقل خویش را فراهم آورند. این مسئله زمینه برپایی کنفرانس های بزرگ تبادل نظر و تصمیم گیریهای اشتراکی برای ساختن دنیایی بهتر را بوجود آورد که به فُروم اجتماعی و جهانی سازی معروف شد(در چشم اکثریتی از جنبشهای افقی این تنها یک تاکتیک آزمایشی بشمار میرفت). این پدیده جدید جنبشهای ارتباطی اساسا برگرفته از نگاه زنانه به زندگی زیستی بوده است و به سبک جنبشهای مستقل زنان، بوم زیستی، همسایگی، آنارشیک و غیره برآمده از تجربیات شکست های تلخ و اعمال بیرحمانه دول و احزاب کمونیستی بوده است که به نام آزادی زحمتکشان چگونه آزادی را در جا خفه کردند.

سازمان تجارت جهانی حزبان و دولتی ها از این رشد جنبشهای ضد سلطه وحشت کردند و برای پایمال کردن آن بیشرمانه مثل مور و ملخ بدرونش رخنه کردند تا بخیال خود محتوای آزادیخواهی مناسبات شورایی مستقل خودگردان آنرا با حرص از ریشه بجوند. در برخی کنفرانس ها حتا کوفی عنانها، شهردارها و گنده کله های حزبی و غیره به درون آن یورش آوردند تا به خیال خودشان جنبش افقی را با زور مکانیکی اهرام مردانه، عمودی کنند. آنها با تسلیحات تفکری سلطه، نمای ظاهری آنجا را اشغال پادگانی کردند و فکر کردند که میتوانند جانمایه جنبش افقی را هم بین خود تیکه تیکه و اتمیزه کنند. اما آنها تنها چهره زشت خود را بیشتر نمایان ساختند و جنبش افقی بال هایش را برای پروازهای بلندتر گشود تا فضا و زمان خفه شده را در تن خود اشغال گران باقی گذارد و خود از ورای بن بست ناظمین قدرت، وسعت مانور رقص زندگی را، به سوی افقی تازه تر باز کند که در آینده به این مبحث خواهیم پرداخت. چه بجاست که همیشه هشدار گای دبورد ها را به خاطر داشته باشیم.

حال ژیژک میگوید: این نگرشهای عرفانی قرض گرفته شده از شرق در غرب همان فرضیه هگلی است(توجه کنید به این تناقضات، زیرا هگل خود پدر مدرنیته محسوب میشود و شرق را تقبیح میکرد) که ایده در پروسه های دیالکتیگی از تاریخ باستان تا عصر غرب زدگی، قرار است که به همان هویت اولیه و آغازین که به نوعی از حقیقت هستی ایده جدا گشته بود، برگردد. یعنی سوژه به خیال خود در جستجوی حقیقت است(آنامورفوسیس لاکانی). در حالی که حقیقت خود ژیژک درتمامی گفتمانهای او معادل دیکتاتوری مطلق لنینیسم است که صرفاً آنرا در ادویه روانگردان گفتمان لاکانی به بار آورده است. مثلاً سوژه هگلی نهایتاً به دنبال نفی نفس خویش است و در پی انتقام جویی و خود فریبی است و یا می نویسد:” ما هنوز با سوژه ای سروکار داریم که گرفتار و دربند چهارچوب محدود و خودشیفته خویش است.” اما با استفاده از این سوژه های رد گم کنی او نمیتواند از وجدان گناهکارش فرار کند و از خواهش های حریصانه اش برای کسب قدرت کوتاه بیاید. بله تجاوز کردم اما لازم بود، یا اینکه بله، لنین بد کرد اما او چاره ای نداشت. پس ژیژک اینگونه خود از نقد هگل به ایده مطلق هگل می رسد؛ اما اینبار خالی شده از هستی طبیعتِ زیستی اش. و بی جهت نیست که او می گوید: در واقع ضد ادیپ دلوز به همان ادیپ فرویدی می رسد. چرا که خودش از نقد لنین دوباره به جایگاه رفیع لنین می رسد. ژیژک نیاز جاه طلبی خود را با بازیهای پلیسی روانشناسی لاکانی تسکین می دهد. او به دنبال امر واقعی(خویش) است که همان قانون و اخلاق جهان شمول چپ جدید لنینی است و ژیژک طبعاً طراح و مدیر عامل چنین ساختاری خواهد بود.

سناریوهای روانشناسی لاکانی، بیشتر سوژه های وجدانهای گمگشته و چند شخصیتی ای است که در چنبره متناقضی از حس گناه و هوسهای هیجانی هجومی چیزهای دنیایی بیشمار داشتن و خواستن ها، اسیر گشته و با کشش های جنسی جامعه اش در جدال است بی آنکه انسان هرگز به رضایت کامل و خیال راحتی دست یابد به مانند کسی که به عشق، عشق می ورزد بی آنکه بتواند عاشق معشوقی باشد در واقع به نیستی می اندیشد. و اینها از زبان خود ژیژک گفته می شود اما چرا ژیژک این نوع آنالیزهای روانی را به نفع قدرت طلبی لنینی خود بهره برداری میکند. او صحنه های آشوب روانی و جسمی فرد و جامعه را به صورت سوژه های هیستریک و مالیخولیایی طراحی میکند و بعد خود بعنوان قهرمان، کاراکتر و شخصیت اصلی داستان وارد میدان می شود تا عده ای(تعداد معینی نخبه و ناجی که در عین حال باید ستایشگر او باشند) را از این مخمسه نجات دهد. اینجاست که ژیژک قهرمانراهرو و دریچه نجات را به چند نفر دیگر به عنوان کاراکترهای برگزیده خود نشان میدهد که از این طرف بشتابید این تنها تونل نجات ماست . این بیان عبارت خود اوست وقتی که میگوید، لنین در یک جامعه آشوب زده تقلا می کرد اما اکثریتی او را نمی فهمیدند. و این همان نتیجه گیری ای است که ژیژک می خواهد بکند که جامعه به قهرمان و رهبر کاردان و جسور و طبعاً دولتی مقتدر نیازمند است. این در عین حال چیزی جز همان گفتمان و سیاست چند رنگ پست مدرنیسم در حفظ هویت های مریض گونه قدرت سیاسی و سلطه دوباره فرا مدرنیسم نمیباشد بی آنکه ذره ای از واقعیات تلخِ تاریخ عصرهای به هم پیوسته ساختار سلطه گری را بر ملا سازند دوباره تلاش میکنند به عنوان مفسرانِ جدیدِ نخبگی بازارِ رنگینِ جلوه های ویژه کالایی و دیپلماسی هنر های تجسمی بر اریکه قدرت سوار شوند و یا حداقل کوشش میکنند جای تازه ای برای روشنگری آکادمیکی مدرنیسم بحران زده بیابند و در کالبد مردگان مدرنیسم جان تازه ای بدمند. و این تنها از عهده آزمایشگاه شبیه سازی سیاسی مدرنیسم بر میآیدکه چنین کله گنده هایی را بیرون میدهد بی­آنکه فکری بحال تن بیچاره شان بکنند کله های گنده ای که مدام لق میخورند و به چپ و راست میفتند.

بله، این رقابتی سادیستی برای دزدیدن افکار جوانان غربی است که از فضای خشک و بی روح و پلیسی دانشگاه ها خسته شده اند. اما اینها متوجه نیستند که برای جوانان آزاده غربی هیجان و انگیزه های فعالیت زیستی خارج از کلاس و دانشگاه جلوه ای بس زنده تر و واقعی تر پیدا کرده است. فریادهای تعطیل کردن دانشگاه های مغز شویی، رباط سازی و ارباب منشی برای فعالین جنبش های مناسبات افقی و ضد آتوریته(سلطه) موضوعی جدی تر و امیدوار کننده برای آینده آزادی زندگی اکوزیستی است. جوانان غربی امروزه خشونت اقتصادی انحصارات و فساد دستگاه های اداری و سوء استفاده های افراطی و مالیخولیایی از فضای زیستی و فرهنگی اجتماعی شان را به خوبی حس میکنند. بی کاری ، بی عدالتی در عرصه های وسیع نابرابریهای زندگی طبیعی و نابودی منابع زیستی، نبود چشم اندازی سالم و روشن برای آینده فرزندان زیستی در ادعاهای پوچ و توخالی اربابان قدرت، نسلهای آگاه جوان جهانی را در ارتباطی ارگانیک و زیستی به یکدیگر نزدیک تر کرده است.در درون جنبش آزاد زیستی، قول قرارها، درد دل ها و تصمیم گیری ها و شادی ها هرچند به ظاهر کوچک و ساده اما دور از هیاهوی رقابتی قدرتهای بزرگ سیاسی ایدئولوژیک، در کوچه و محل زندگی مردمان زیستی بیش از همیشه جان می گیرد. البته دیگر هرگز نمی توان گفت که این کنش و واکنش ها و فعالیت های بوم زیستی در غرب و بخصوص در آمریکای لاتین کوچک هستند بلکه در برخی موارد نیرومندتر از خود دولتها در درون زندگی زیستی عمل می کنند و ریشه می دوانند. جنبشهای اکو زیستی ضد سلطه گری از پروسه های متنوع خلاقیتها و هنرمندی های بالنده یکایک افراد شرکت کننده درون آن حرکت می کنند و دائما فرآیند کنش بلا واسطه خودِ زندگی کردن و زندگی بخشیدن را در فضای هستی زندگی آزادانه گسترده میسازند. این فرآیند با اتوپیهای رهایی ماتریالیسم و ایده آلیسم قدرت سیاسی در کنترل کردن احمقانه زندگی و هستی کاملاً دو حرکت متفاوت در کیفیت نوع زندگی را برجسته میسازد. مزخرفات ژیژک در نقد به تکثر گرایی پارلمانی و یا تنوع پرستی مصرفی اتمیزه شده پست مدرنی صرفاً یک بازیگری دروغ پردازانۀ بزرگی بیش نیست. او هنوز نفهمیده که سفسطه بازی های فلسفی دیگر دورانش بعد از بروز سرمایه داریهای دولتی کمونیستی و نظام خشک و سرکوب کننده ا شان که کاملاً در ضدیت با حضور مستقیم شوراهای متنوع مردمی در سازندگی زندگی زیستی شان بوده مدتهاست که دیگر به پایان رسیده است. ژیژک یک نمایش شعبده بازی سوژه های لاکانی را به راه انداخته و بسته به هیجان تماشاچیان از درون کلاه جادویی اش هربار یک نوع سوژه معلق را به مانور می گذارد. او عاشق لحظات فرصت طلبانه لنین است که آنرا در جمله معروف لنیندر نقد مشخص از وضعیت مشخصمی ستاید.

لنین سرتا پا ستایشگر تقسیم کار و بوروکراسی بورژوایی مدرن و سیاست ماکیاولی بود. آنگونه که ماکس وبر بعدها این دیوان سالاری را به عنوان قفسی آهنین که راه فراری از آن نیست، تئوریزه کرد. حال ژیژک به خیال خودش سوژه اصلی و محوری را یافته و به اصطلاح نظام لیبرال دموکراتیکرا به چالش گرفته است . بی آنکه او اساساً بخواهد ماهیت ساختاری نظام مرد سالاری کنترل دولتی و سلطه استبداد ، استعمار و استثمار را بشکافد و یا حتی تمایلی در بچالش کشیدن ابتدایی ترین عناصر آن نشان دهد.

شاید لازم باشد به این چرندیات که برخی مانند آنتونی نگری ها و مایکل هارت ها که به محسنات دوسویه و یا چند سویه بودن نظام مدرنیسم ، دموکراسی و نیو لیبرال دموکراسی و تکنوکراسی عقل ابزاری سرمایه داری می بالند در اینجا به همراه بازی ژیژک در نقد به آن ها پایان دهیم. این درست بمانند نقدهایی است که چین و آمریکا بیکدیگر میکنند اما ده ها تریلیون دلار با هم معاملات اقتصادی دارند. تعجب آور است که مالکان قدرت می خواهند همه وجود هستی را از آن خود بدانند و این امر حتی به برخی از سلاطین تولید دموکراسی مصرفی سرمایه و قدرت هم مشتبه شده که خنده ها، شادیها، کنجکاویها، خلاقیتها و هنرمندی های فعالیت زندگی طبیعی ما انسانها گویا متعلق به دستگاه های انحصاری تبلیغاتی، آکادمیک علمی و موسسات تولید امنیت نظامی آنهاست. سلاطین قدرت از شادی و خنده واقعی انسانها منزجرند. آنها حتی کودکان بهاری خودشان را هم در چنبره نیازهای هیستریک عصر بازار جدید فرا مدرنیسم گرفتار ساخته و زندگی گلستانه را از مناسبات بلا واسطه زیستی شان دریغ کرده اند. جوانان وطن پرست انحصارات قدرت، میتوانند از نمایش تکنولوژیکی مدرن بمبهای ناپالم (خوشه­ای) شیمیایی، میکروبی اتمی در صحنه زندگی مردم ویتنام ، بالکان، عراق ، افغانستان و غزه…. به وجد آیند! مقامات کاخ نشینی می توانند به هوش این متخصصین و کارشناسان مدرن در ساختن کارخانجات رباط سازی، دستگاه های شکنجه و زندانهای مدرن و محصولات مصرفی ژنتیکی و شبیه سازی ببالند و آنها را از بهترین امکانات و امتیازات رفاهی شیء وارۀ دروغین برخوردار سازند. و حتا پروسۀ انگیزه های پارانویایی رقابت تخصصی سرمایه و هیجانهای قدرت طلبی را در مصنوعی ساختن عواطف زیستی و حواس پنج گانه انسان را اوج خلاقیت مدرن به حساب آورند و به آن منتقدان و معترضین چنین فرآیند توسعۀ هیستریک تخریب گرایی حیات زیستی، انگهای خوش نشینی، تن پروری، بی بند و باری، آنارشی، عرفای غار نشین و دشمنان پیشرفت و تکامل بزنند. اما آنها قادر نخواهند بود مانع فراگیر شدن رشد جنبشهای افقی شوند زیرا فرزندان این نسل به وضوع لمس کرده اند که چگونه استعدادهایشان فدای تکامل جنون آمیز امپراطوران نئومدرنیسم می شود. اینجا دیگر بن بست تجارت های سیاسی است و ژیژک میتواندآگاهانه نقد وارونه به لیبرالها زند که می خواهند او را وادار به منع تفکر کنند یعنی ستایش لنینیسم را از ایشان دریغ کنند تحت این عنوان که زیاد سخت نگیرید آقای ژیژک اوضاع می توانست از این هم بدتر باشداگر شما به نظریات رادیکالخود همچنان ادامه میدادید(ص 335 ). یعنی لیبرالها از ژیژک می خواهند که به پایان رویاهای اجتماعی خود فکر کند و از مواضع ایدئولوژیک لنینی که منسوخ شده دست بردارد.” اما اوه ! ای ژیژک فداکار و رادیکال !! شما دیگرنمیتوانید جنبشهای جهانی مبارزه افقی و مستقیم سلطه شکن را فریب دهید. دوران جدا کردن نظام ساختاری مدرن کمونیسم دولتی سرمایه داری از یک نظام دموکراسی لیبرالی پارلمان نشینی، دیگر بسر رسیده است. آن هم بعد از نود سال دلقک بازی ها و رقابتهای جنجالی بین دول مدرنیسم چپ و راست در شیوه سرکوب آزادی خواهی انسانها و نهایتاً جشن همکاری همه آنها در تبریک به یکدیگر برای قربانی کردن تمامی مفاهیم و ارزشهای آزادی خواهی و زندگی اکوزیستی. دیگر نمیتوانید این جنبش های آزاد زیستی را با یکسری نقدهای حاشیه ای بی محتوا به بیراهه ببرید. درست به مانند نقدی که نئولیبرالهای جمهوری خواه به نئولیبرالهای دموکرات در شرایط بحرانی و لشکرکشی های دوران انتخاباتی آمریکا به یکدیگر می کنند. جمهوری خواهان، دموکراتها را به کمونیسم و لیبرالیسم ، و دمکراتها، محافظه کاران را به فاشیسم و دیکتاتور لقب می دهند. اما این دو جناح در تمامی پروسه های نظام قدرتی آمریکا یک صدا شریکند و از منافع کل ساختار انحصاری دولتی یکدبگر حمایت می کنند و در مجالس های شب نشینی، لقمه های چرب و چیل به دهان هم میگیرند. اما مطمئن باشید این نمایش لیبرالیسم زبردستانه ژیژک بیش از حد مضحک به نظر می آید آنهم حتا در چشم ستارگان اصلی عصر مدرنیته و رنسانس به سرکردگی نژاد ابرمن برتر سفید غرب.

ساختار مخوف دولت پلیسی کمونیسم دولتی نه تنها بهترین درسهای کنترل کاربردی فاشیسم عصر مدرن را به دول پارلمانتاریسم یاد داد بلکه ضرورت شیوه های جدیدتر مخرب ناسیونالیسم کور و ایدئولوژی توسعه ابزاری را در هر چه بیشتر اتمیزه و از خود بیگانه کردن زندگی آزاد زیستی به نمایش گذاشت. امثال لنین فرصت طلبان جاه طلبی بودند که شدیداً ستایشگر سرمایه داری عقل ابزاری صنعتی و تقسیم کار بردگی اتمیزه فوردیسم و تیلوریسم و بورکراسی و هیرارشی خورد کننده اش بودند و بسیاری از جامعه شناسان خبره سرمایه داری آنرا به خوبی برایشان فرموله کرده اند. جدلهای نمادین تئوریک احزاب کمونیستی آنزمان صرفاً یک رقابت سرمایه دارانه در جهت تسخیر قدرت سیاسی بود البته با تکیه بر واقعیات دردناک و ستمهایی که بر زندگی کارگران و کشاورزان و دیگر اقشار محروم اجتماعی می رفت تا بتوانند از نیروی طغیان جنبشها بنفع اهداف جاه طلبانه خودشان بهره وری کنند. جنبشهای اکو بوم زیستی و ضد سلطه گری امروز تجلی آموزه های بسیاری از تجارب ملموس یک دوران اسفناک تاریخ واقعی از دیکتاتوریهای کمونیستی و پارلمانتاریستی عصر امپراطوری انحصارات مدرن بوده است همان هشدارهایی که به خصوص از اواسط سده 1800 عاشقان راستین آزادی و ضد سلطه گری و اکثر جنبش های آنارشیک کارگری به جامعه می دادند که متاسفانه با همدستی قدرتهای طبقاتی جدید و قدیم و ایدئولوژی احزاب کنترل کننده و سلطه گر چپ و راست، قادر شدندآن جنبشهای افقی را به طور مقطعی به نفع سرمایه داری دیوان سالاری منزوی و سرکوب کنند. همان سوء استفاده های حزبی و چیرگی های تلخی که جنبشهای خودگردان را به صلابه کشید و یا به بیراهه برد و به پروسۀ سرعت توسعه انتهاری و پیشرفت از خود بیگانگی و تخریب زندگی آزاد اکوزیستی شدت بخشید درست همان کار حیله گرانه ای که امروزه امثال آقای ژیژک می خواهند در حق جنبشهای اکوزیستی ضد سلطه گری دوباره انجام دهند. البته اینبار ترفندهای دروغین مالکان قدرت آنچنان زمین را اشباع کرده که خود به خود به صورتی مشمئز کننده دفع می شود. ژیژک می پندارد اگر به دفاع از لنین و استالین برآید بسیار شهامت به خرج داده است. همانطور که اگر قادر باشی از طریق سازمان ضد اطلاعات بلشویک ها (چکای لنینی) به سرکوب کارگران ، کشاورزان و آزاد اندیشان روی آوری پس به همان نسبت هم می توانی در روانشناسی لاکانی جای همه جور بازی وارونه ای را باز گذاری، همانطور که او می تواند بگوید: ضد ادیپ دلوزی همان ادیپ فرویدیست و یا آزادی شورایی همان دیکتاتوری مارکس و لنین است . حال ژیژک از درون خورجین مارگیری اش سوژه های لاکانی را به کار می گیرد تا هر جور نقدی را از آن بیرون ریزد. این سوژه ها مثل پازل و تصاویر معمایی جلوه های ویژه پست مدرنی عمل می کنند بسته به اینکه چگونه آنها را بچینی، در واقع مثل جلوه های ویژه کامپیوتریست که یک مرد زیرک هزار چهره را طراحی کرده که تاروپودی از سلطه مدرن ، جلوه هایی پست مدرن و رویکردی فلسفی سیاسی به مدرنیته دارد. لازم است که بگویم آگاهی به واقعیات مسائل لنینیسم برای جنبش آزادیخواهی ایران که تاریخ سر در گمی را در پشت سر داشته شاید درس آموز باشد تا نسل جوان ما به دور از درگیری های متناقض فراگیر در بازار تولید مصرفی نظم نوین نئولیبرال جهانی بتواند ویژگی های فرهنگی تاریخی آزادی خواهی خود را در رشد جنبش های رو به گسترش زندگی اکوزیستی علیه سلطه گری جهانی سهیم سازد. چاره ای جز درگیر شدن و درگیر کردن دیگری در شکستن عادات کهنه تسلیم و سلطه نیست. اگر میخواهید در لحظه زندگی کنید و شوکوفا شوید پس نیازمندیم اعتماد به نفس، هنر تخیل، اندیشه انتقادی و جسارت عاشقی و سازندگی ارتباط مستقیم خود را در طبیعت زیستی بیافرینیم تا آزادی را در طبیعت آزادی دیگری لمس کنیم آن هنگام حتی مرگ نه به عنوان پایان زندگی بلکه آغاز زندگی در تداوم آزادی زندگی زیستی دیگری در طبیعت هستی ما باشد.

]]>
https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/31/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-10/feed/ 0
بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 22 https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/30/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-9/ https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/30/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-9/#respond Wed, 30 Mar 2011 15:14:05 +0000 http://anarkistan.wordpress.com/?p=2136 Continue reading بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 22 ]]> م_ع آوریل 2009

ملاقات اِما گلدمن با کلنتای و لنین

اوایل 1920 اِما گُلدمن در روسیه انقلابی با کُلنتای یکی از محدود و شاخص ترین زنان حزب بلشویک درباره مشاهداتش به گفتگو پرداخت: که گرسنگی و فقر نه تنها بی داد میکند بلکه نوع توزیع آذوقه کاملاً ً ناعادلانه صورت میگیرد. نورچشمی های حزبی همه چیز را در انحصار خود گرفته اند و حتی کوچکترین داد و ستد بین مردم که بخش مهمی از گذران زندگی روزمره ا شان تا قبل از انقلاب بوده است حالا بعنوان ریشه فساد سرمایه داری و بازار سیاه زیر نظر چکسیتها (سازمان اطلاعاتی چکا) شدیداً سرکوب می شود. اساساً سانسور سیاه برجامعه حکم فرماست به طوریکه کنفرانسها و گردهمایی های شوراهای مستقل کارگری ، دانشجویی، مبارزین آنارشیست ، سوسیالیستهای انقلابی چپ ، نویسندگان، معلمین و همه آن کسانیکه بطورمستقیم در پیروزی انقلاب سهیم بودند دیگر به طور مخفیانه انجام می شود. اکثر اوقات چکیستها با تعداد زیادشان و با اطلاعات قوی و بهره گیری از نفاق در صفوف جامعه و خبرچینی به این محلها یورش می برند. زندان ، تبعید و اعدام امر رایجی شده است به منازل مخالفین مبارز حمله میکنند وسائل آن ها را میشکنند و تشکها را پاره میکنند تا مدارکی بدست آورند . خانواده ها را دسته جمعی با کودکانشان دستگیر و به زندان می اندازند تا کسانی را که دنبالشان هستند، بدست آورند. در مورد مسکن اوضاع وخیم تر بود حتی یک منشی و آشپز که در خدمت حزب بلشویک بود محلهای بهتر را به دست آورده بودند . دختران جوانی شکایت می کردند که وقتی به دفتر کمیساریای مسکن حزب برای اسکان یافتن رجوع می کردند بعداً متوجه می شدند که باید هم اتاقی مردان حزبی باشند و این برایشان پذیرفتنی نبود (صفحه756-727 ). اِما گلدمن میگوید که رفیق کلنتای تمام حرفهای مرا با متانت و سردی خاصی گوش کرد و در پایان جواب داد “بله ما بعضی از این نقاط کور خاکستری را در تصویر با شکوه انقلابمان داریم. در یک جامعه بسیار عقب افتاده که مردم افکار تیره و تاریکی دارند این مسائل اجتناب ناپذیر است . زمانیکه ما از جبهه های جنگ علیه دشمن فارق شویم آنوقت ذهنینت توده ها را بالا می بریم به خصوص زنان که از ابتدایی ترین اصول زندگی بی خبرند و من می دانم که شما چه کارهای بزرگی در آمریکا برا ی زنان انجام داده اید . بهتر نیست در عوض نق زدن روی چند موضوع جزئی به ما ملحق شوید “(ص 757). در دل گفتم یورش به خانه ها، زندانی شدن ، تیر خلاص برای عقیده، گروگان گیری پیر و جوان ، ممنوعیت هر اعتراضی ، بازجویی ها ، دست چینی نور چشمی ها و در اینجا به بهترین ارزشهای انسانی خیانت شده است و عمیق ترین جان مایه انقلاب روزانه به صلیب کشیده میشود و همه اینها تنها چند نقطه کور خاکستری است . پس بی جهت نبود تمام بدنم تا مغز استخوانهایم به ناگهان تیر کشید و این پایان صحبت ما بود (همان صحفه) .

اما گلدمن در همان کتابچگونه زندگی کردم می نویسد:

من در شرایطی گیج و بهت زده از سفر تبعیدی از آمریکا که 28 روز به طول انجامید و نمی دانستم که ما (280نفر تبعیدی) باید سربه نیست شویم یا نه ؟!!

اما سرانجام در ژانویه 1920 به کشور شوراها وارد شدیم. بی جهت نبود که من و الکساندر برکمن توسط راهنمایان انتخابی از دیگر همراهان تبعیدی مبارز جدا شدیم . به ما کارت عبور مخصوص داده شد و یکی از این راهنمایان در سری دوم ارتباط ما بیل شاتوف همان رفیق همرزم سابقمان در جنبش کارگری آمریکا بود که به عنوان یک آنارشیست شخصیت ما را به خوبی می شناخت. او مسئولیت اسکان دادن و آماده کردن ذهنیت ما از شرایط و تحولات عظیمی که در روسیه توسط دیکتاتوری پرولتاریا صورت گرفته بود را به عهده داشت. او ویژگی این دوران موقت را در روسیه درک میکند و با چه آ ب و تابی از مقاومت مردم و انقلابیون تحت رهبری لنین و بولشویکها در این دوسال گذشته گفت که در جبهه های جنگ علیه تزاریستهای شکست خورده ، ژنرالهای سفید، دنیکن ها ، یوونیچ ها، کولاکها(زمین خواران بزرگ) ایستادگی کردند. دیگر مبارزین و برخی رنجیده و خسته از بعضی شرایط نا بسامان موجود، همین را میگفتند که بسیاری از تلخی ها و سوءاستفاده ها را به دشمنان شکست خورده داخلی و خارجی و تحریم اقتصادی کشور مربوط می دانستند . با تردیدهای بسیار از هجوم انبوه وقایعی که در کشور شوراها میگذشت اما با مشاهده بیشتر آزارها و وفور کنترل و خشونت چکیستها در هر گوشه ای از زندگی مردم، آنجائی که حتی با قساوت تمام سالمندان و کودکان گرسنه را از مقابل فروشگاه های غذایی پراکنده می کردند و اخبار زندانها و اعدامها و ملاقاتهای پنهانی با دیگر مبارزین به تدریج چهره دیگری از واقعیات را بر ما به تصویر میکشید. بخصوص برخی از خانواده های زندانیان و معترضین اجتماعی خواهان دیدن لنین بودندتا خیانتهای اعضای حزبی را بر او آشکار سازند و برخی در بهت و ابهام از یکدیگر می پرسیدند “آیا لنین از این سرکوب و جنایتها با خبر است”(ص 729-710). روزی از بیل شاتوف که بزودی برای ماموریتی از قبل تعیین شده می بایست برود پرسیدم چرا تو در روز ورود ما که رادیویی خبر داده بودیم نیامدی؟ او گفت آنها درخواست مرا رد کرده بودند. من و برکمن پرسیدیم: آنها کیستند ؟ تو چرا از روی آزادی خودت نمی توانستی بیایی. او با لبخندی دست به شانه ام کشید و گفت : دیکتاتوری پرولتاریا، اینجا هر کسی هر کاری که بخواهد نمیتواند بکند . بگذار صادقانه بگویم من خود یک آنارشیستم و همیشه هم میگفتیم که یک دولت کمونیستی قدرت متمرکز بسته ای خواهد بود و در صورت خطر از جانب دشمنان متمرکزتر هم خواهد شد. اینجا آمریکا نیست که من بپرم توی قطار و بیام سراغت، اینجا برای هر کاری باید اجازه بگیری و راستش دلم هم هیچ برای آمریکا تنگ نشده، من یک روسی هستم به آیندۀ انقلاب شوراها بعد از پایان جنگ امیدوارم و شما هم به درک من خواهید رسید(ص 729).

مدتی بعد از دیدن کلنتای سرانجام اما گلدمن و برکمن بعد از کسب تجارب زیاد در همان چند ماه اول 1920 به دیدن لنین که گویا مشتاقانه انتظارشان را می کشید رفتند . هر چند آنها مجبور بودند از مراحل پردردسر بورکراسی پیچیده ای عبور کنند تا وارد دفتر کارش شوند. لنین با نگاهی تیز بین مرتب عمق فکری و توانایی ما را ارزیابی می کرد بدون مقدمه چینی بسیار سریع، خشک و تند ما را سوال پیچ می کرد و پاسخ های منطقی سودمند و عینی می خواست. حتی در نشان دادن احساسش هم مقتصد بود و تنها می خواست انبار آذوقه فکری ما را هر چه سریعتر خالی کند. درست همانگونه که زورین ریاست کل حزب کمونیست پتروگراد در بدو ورود ما، با افتخار زیاد خصوصیات شخصیت لنین را اینگونه توصیف کرده بود. لنین گاهی با حرفهای کنایه آمیز سعی می کرد ما را در موقعیت ضعیف و پایین تری قرار دهد تا مهارت خود را در کنترل بر ما نشان دهد. او میگفت: وضعیت اقتصادی آمریکا در چه حالیست آیا مثل ما آماده انقلاب هست یا اینکه فدراسیون کارگری با ایدئولوژی بورژوازی وقتش را در ماه عسل میگذراند و مشغول باند بازی درون رهبری هستند؟ بدنه سازمان چطور؟ آیا میتواند زمینه باروری را از درون فراهم آورد؟ آیا سازمان جهانی کارگران آنارشیست به همان خوبی که در محاکمات اخیر، موضع گیری محکم و روشنی علیه دادگاهای سرمایه داری آمریکا از خود نشان دادند، به پیش میروند؟ تبلیغات شما رفیق گلدمن در این زمینه بی نظیر بوده است من همین اخیرا داشتم موضوعات این محاکمات را میخواندم. گلدمن پاسخ میدهد گر چه در روسیه به خوبی از ما استقبال شده است اما ای کاش به هر قیمتی بود ما میتوانستیم برای کمک به یارانمان در آمریکا باقی میماندیم. لنین رو به برکمن کرد و گفت تو باید سازمانده قوی ای مثل شاتوف باشی که حقیقتا یک آنارشیست آهنی خستگی ناپذیر است وبه اندازه یک دو جین آدم به عنوان کمیسر راه آهن در سیبری کار میکند. بعضی آنارشیست های دیگر هم اکنون مناصب مهمی را در همکاری با ما در روسیه انقلابی به عهده گرفته اند. در اینجا تمام امکانات برای آنارشیست های واقعی فراهم است به شرط اینکه بخواهند با ما همکاری کنند. من مطمئنم که تو رفیق برکمن به عنوان یک مبارز واقعی بزودی جای مناسبی در اینجا برای خود خواهی یافت. اما تو رفیق گلدمن یک آنارشیست حقیقی مثل مالتستا (آنارشیست ایتالیایی) هستی که علیه جنگ جهانی ایستادگی کردی و از انقلاب شوراها دفاع کردید و درکنار ما قرار گرفتید (لنین با زیرکی از آنها ستایش میکند تا جلبشان کند !!) و حالا میخواهید برای روسیه ما چه کاری را در پیش گیرید؟ برکمن پاسخ داد از اینکه از یاران آنارشیست ما تمجید کردید خوشحالم اما پس چرا آنارشیست ها را به زندان انداخته اید. لنین قبل از اینکه برکمن بیشتر ادامه دهد به سرعت گفت، این مزخرفات را چه کسانی در کله شما کرده اند و چطور چنین یاوه گویی هایی را باور کرده اید ما تنها اوباش و آدم های ماخنوویستی(پارتیزان های جنبش دهقانی) را زندانی کرده ایم و نه آنارشیست های حقیقی را. گلدمن سریعا پاسخ داد سرمایه داری آمریکا هم آنارشیست ها را به دو دسته تقسیم کرده یکی افراد فیلسوف مآّب و دیگری کسانیکه فعالیت های جنایی انجام میدهند و ما که متعلق به گروه دوم هستیم همواره سرکوب شده و یا در زندان می افتیم و شما هم استدلال آنها را به کار گرفته اید. لنین گفت، پس من دلیل خوبی نیاوردم. اما تو اما گلدمن از روی پریشان فکری ات وضعیت ما را با آمریکا مقایسه میکنی. آزادی بیان درآمریکا تنها جانبداری یک طرفه بورژوازی برای ماسک زدن بر بیماری های اجتماعی اش است. در جمهوری کارگران روسیه همه جا صحبت از رشد اقتصادیست تا سخنوری های گوش کر کن سرمایه داری. آزادی در دست سکان دیکتاتوری پرولتاریا مطمئن تر است تا سرمایه داری. در شرایط فعلی آپوزیسیون دهقانی مشکلات زیادی برای روسیه ایجاد کرده است. به محض اینکه ما میخ، نمک، پارچه، تراکتور و برق در اختیار کشاورزان قرار دهیم دیگر آنها از ما روی بر نخواهند برگرداند. حالا تنها عده ای اوباش و ضدانقلاب با حرافی، کمبود آزادی را بهانه کرده اند تا اوضاع جامعه روسیه را در رسیدن به این اهدافش بهم زنند بنابراین آنها گناه کارند و باید به دست و پایشان قفل و زنجیر زد. برکمن پیشنهادیه کنگره آنارشیستها را به لنین داد که آن افراد شناخته شده ای که در زندان های مسکو هستند به هیچ وجه اوباش نیستند و تنها تقاضای خواست ابراز نظر قانونی شان را طلب کرده اند. لنین ورقه را گرفت و قول داد که در جلسه بعدی کمیته اجراییه این موضوع مطرح کند و نتیجه تصمیم گیری به آنها ابلاغ خواهد شد و بهتره که شما هم به فکر گام های بزرگ انقلاب باشید تا این موضوعات پیش پا افتاده، آیا سئوال دیکری هم دارید؟ گلدمن صریحا جواب داد، زندانی شدن رفقای ما موضوع جزیی ای برای ما نیست تمام تاریخ مبارزاتی ما در آمریکا برای آزادی زندانیان سیاسی بوده است حتی آنهایی که با ما هم نظر هم نبوده اند حال چطور امکان داره با دولتی همکاری کنیم که بهترین رفقای ما را به زندان انداخته است و بعد مختصری از اوضاع دلهره آور اختناق و غیره را که تا کنون مشاهده کرده بود برای لنین گفت. اما لنین در پاسخ، گفت : شما افکار بسیار سانتی مانتال بورژوازی­ای دارید و در وضعیتی که طبقه کارگر در مبارزه ای سخت برای مرگ و زندگی درگیر است و طرح بزرگ یک انقلاب جهانی را در دستور کار دارد چطور شما تنها به چند مورد مزخرف جزییِ خونریزی توجه نشان داده اید، بهتره که زود سر خودتان را با چند مسئولیت کاری مشغول کنید تا بتوانید دوباره تعادل انقلابی اتان را به دست آورید(ص 764 ).

گلدمن و برکمن هرگز قادر نشدند، پروژه های انسانی خود را چه در زمینه آموزش و یا ایجاد کانون هایی برای مراقبت از کودکان بی سرپرست عملی سازند برای دریافت تائیدیه از جانب بورکراسی دیوان کشوری حزب می بایست ماه ها انتظار میکشیدند و بعد به نوعی از اخبار به بیرون درز شده، متوجه میشدند که این نوع پروژه ها در الویت های برنامه انقلاب نمیگنجد. این مسئله را ما به روشنی فهمیده بودیم که لنین امیدوار بود که ما را وسیله ای برای تبلیغات سیاسی بلشویکها قرار دهد آنان علاقه ای نداشتند که ما با مردم در تماس باشیم و در هر شرایطی موانع زیادی بر سر راه ما قرار میدادند. گلدمن مینویسد همواره به هر گوشه ای که سر میزدیم سایه ای از چکا در تعقیبمان بود. حتی با آنجلیکا بالبانوف دومین زن برجسته کادر بلشویکی بر سر تمامی این وقایع دردناک روسیه درد دلی کردم. اتفاقا گر چه او بر عکس کلنتای از زیبایی و خوش قامتی خاصی بهره نبرده بود اما زن بسیار ساده و مهربان و دل شکسته ای به نظر می آمد. آنجلیکا میگفت، تئوری ها همگی یک بازی سیاسی است اوضاع خشن و بیرحم زندگی واقعیات دیگری را پیش روی ما قرار میدهد و مردم هم میآموزند که خشک و خشن بی احساس بار آیند. اومدت ها تلاش می کرد علیه بورکراسی حزب مبارزه کند اما از طریق دسیسه چینی مردان قدرتمند حزبی به مانند رادک، بوخارین و زینوویف که از اعتراضات ظریف و عاطفی او به ستوه آمده بودند از مسئولیت تدوین کنگره سوم حزب به عنوان داشتن ایده های سانتی مانتال و احساسی بر کنار شده بود. سالها کار کلیشه ای حزبی و اکنون با وجود دلسردی اش از وضع موجود، تنها یک وظیفه شناسی رسمی برایش باقی مانده بود( ص760).

براستی میتوان گفت که 90 درصد انسان های جهان با شنیدن این شعر از یغما گلرویی(به یاد جان لنون، خواننده بیتل ها) که سیاوش قمیشی به زیبایی آن را خوانده است احساس یگانگی و نزدیکی میکنند اما در عمل همه آنرا درک نمیکنند زیرا از خود خواهی شان دست برنمیدارند و دیگری را متهم میکنند که آماده پرداختن به چنین آرزوی زیبایی نیست. آن ها عشق و آزادی را از دیگری میطلبند اما خود در اهدایش محافظه کارند و کسی که از خودش شروع کرده باشد آن دیگری را هم در آزادی اش لمس خواهد کرد و آنگاه خود را در رهایی حقیقی تنها نخواهد دید.

تصور کن! اگه حتا تصور کردنش سخته

جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته

جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست

جواب همصدائی ها پلیس ضد شورش نیست

نه بمب هسته یی داره نه بمب افکن نه خمپاره

دیگه هیچ بچه ای پاشو روی مین جا نمیذاره!

همه آزادِ آزادن! همه بی دردِ بیدردن!

تو روزنامه نمی خونی: نهنگها خودکشی کردن!

جهانی رو تصور کن بدون نفرت و باروت

بدون ظلمِ خودکامه، بدون وحست و تابوت

جهانی رو تصور کن |ر از لبخند و آزادی

لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی

تصور کن! اگه حتی تصور کردنش جرمه

اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه!

تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه س

تمام جنگهای دنیا شدند مشمول آتش بس!

کسی آقای عالم نیست برابر با همن مردم

دیگه سهم هر انسانه تن هر خوشه گندم

بدون مرز و محدوده! وطن یعنی همه دنیا!

تصور کن! تومیتونی بشی تعبیر این رویا!

]]>
https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/30/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-9/feed/ 0
بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 21 https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/28/%ef%bb%bf%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8-2-2/ https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/28/%ef%bb%bf%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8-2-2/#respond Mon, 28 Mar 2011 18:14:36 +0000 http://anarkistan.wordpress.com/?p=2128 Continue reading بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 21 ]]> م_ع آوریل 2009

ارتباط سالم

شاید بگویید من چرا روی شناخت چنین موضوعات سرکوب گرایانه روشن و مبتدی ای تا این حد پا فشاری میکنم. واقعیت این است که در عمل زندگی زیستی، بسیاری به راحتی این شناخت ها و منش های انسانی را ندیده میگیرند. به نظرم با تاکید هر چه بیشتر بر روی شیوه های سالم و پویای ارتباط گیری میتوانیم عادات کهنه و مخرب کنترل و تسلیم را از خود دور کنیم. به طور نمونه اگر در جمعی داریم بر سر خواست های آزادی امان بحث میکنیم آیا کسی میتواند بگوید من مظهر و نماد بهترین آزادیخواه هستم و شما همگی باید پیرو من باشید، در غیر این صورت شما در خواستتان جدی نیستید و یا من نابودتان میکنم. اولا لنین نیاز واقعی آرزوها و اهداف آزادی را به هیچ شمرد و واژه آزادی از استبداد تزاریسم صرفاً به یک وسیله قدرت گیری خودش تبدیل شده بود. بوش هم برای کسب قدرت بیشتر به نام مبارزه با استبداد صدام و بن لادن مردم را بمباران کرد و زندگی شان را به خاک و خون کشید. بنابر این ما باید بفهمیم که فعالیتمان از مبارزه اجتماعی چیست؟ آیا مگر هدف از مشارکت فکری و تجربی زندگی و مسایل اجتماعی برای آموختن از یکدیگر نیست؟ به فرض اینکه کسی در برخی مسایل دانش و آگاهی تجربی بیشتری داشته باشد آیا این باید باعث شود که آن فرد، ما را در کنترل خود داشته باشد؟ و یا ما خود را مطیع و تسلیم او بدانیم؟ آیا این خود نوعی زمینه سازی منش حکومت کردن و پا دادن به رشد سلطه گری نیست؟ یک انسان آزاده و دلسوز نه نیازی به کنترل کردن دیگری دارد و نه اجازه میدهد کسی خودش را بر او و یا جمع تحمیل کند. بلکه تنها نظرش را ابراز میدارد و از روی علاقه غریزه طبیعی همکاری تلاش میکند که انسان ها با هم رشد کنند و از خوشبختی یکدیگر و شکوفا شدن جامعه لذت برند. حالا متوجه میشویم که موضوعاتی به این سادگی تا چه حد دشوار جلوه مینماید و لزوم ساختن و آفریدن شخصیت های مقاوم، مسئول و مهرورز که ارزش های زیست انسانی را در مناسبات عاشقی و اجتماعی برجسته سازند صد چندان میکند.

 

تفسیر کلی از آنچه در روسیه گذشت

شاید ایدئولوژی سوسیالیسم دولتی و مارکسیسم در ظاهر اولیه این تصور را میداد که زحمتکشان و دهقانان و اکثر گرایشهای فکری اجتماعی و روشنفکری آزادی خواهی در زیر پوشش یک دولت سوسیالیستی آزادترین خواهند بود و نیروهای بورژوازی تنها جریانی خواهند بود که از طرف دولت پرولتاریا مهار و کنترل خواهند شد و در نبود شرایط لازم برای رشد سرمایه داری، آنها به تدریج در جامعه انسانی سوسیالیستی مستحیل خواهند شد. اما باکونین و دیگر آنارشیست ها این ذهنی گرایی دیکتاتور مآبانۀ محض مارکس را در قالب ساختار دیکتاتوری حزبی و دولتی مورد انتقاد کوبنده ای قرار دادند که این به یک دیکتاتوری سرخ تبدیل خواهد شد و جامعه را در استبداد خفه خواهد کرد. مارکس از این جهت که نظرات و فعالیت های هشدار دهنده و انقلابی آنارشیک عصر خودش را زیر پا گذاشت شدیداً محکوم میشود. او به همراه دیگر مارکسیست ها، آنارشیستها را تخیل گرا لقب دادند که به رمانتیسیسم انقلابی گری روی آورده اند در حالیکه این درست صحت واقعیات مبارزه افقی جنبش آنارشی علیه ماهیت ساختاری احزاب و دول چپ و راست را نشان داد. مارکس بعنوان یک روشنفکر و سخنور پراگماتیسم کمونیسم بورژوازی صنعتی مدرن با تمایلات متناقض انسان گرایی اش باعث شد که نسل هایی را به ورطه نابودی کشاند. آیا حالا ما میتوانیم او را یک جنایت کار خطاب کنیم با وجود اینکه مستقیما مرتکب جنایتی هم نشده است؟ اما ا و زمینه شکل گیری هولناک ترین دیکتاتوری بورژوازی چپ مدرن را در دل صفوف رنج کشیده ترین اقشار اجتماعی پایه ریزی کرد. شاید این بزرگترین خیانتی باشد که سرمایه داری کمونیستی با زبان رادیکالیسم جنبش توانست از درون جنبش آزادیخواهی دست به تخریب بزند. از این جهت حتی حزب اراده مردم، سوسیالیستهای چپ، اکونومیستها و حتی منشویکها و جزء آن که صرفاً بر روی مجلس بورژوایی موسسان صحه میگذاشتند طبعا در شکل پلورالیسم کاذب حکومت پارلمانی، قادر نمیشدند خواسته های اقشار مختلف اجتماعی را عملی سازند و به همین جهت آنها هم از جانب آنارشیست ها و شوراهای مستقل کارگری و دهقانی محکوم میشدند. اینکه اگر ماخنوویستها به کمونهای شورایی دهقانی باور داشتند و در آن جهت مبارزه می کردند آیا بعدها وارد چنین پارلمان پلورالیسم سیاسی می شدند یا نه؟ مسئله ذهنی گرایی بی اهمیتی است که ما بر سر دینامیک تحولات مناسباتی که شکل نگرفت در اینجا نمیتوانیم به بحث بپردازیم. بدون شک اخبار متناقصی که خارج از روسیه در همان اوایل انقلاب مطرح میشد شدیداً حالتی مبهم و انحرافی در ذهن آزادی خواهان جهان ایجاد کرده بود چراکه رسانه های سرمایه داری اکثراً از خشونت و دیکتاتوری بلشویکها دم میزدند و متاسفانه این صرفاً بر پایه غرض ورزی دشمنانه آنها با سوسیالیسم تلقی می شد و نه به لحاظ جنگ تبلیغاتی دو قطب بورژوازی. اما برای طرفداران آنارشی مسئله کاملاً متفاوت بود هرچند گروهی از آنها دچار انحراف تاکتیکی شده بودند که از دولت بلشویکها بخاطر دشمنان داخلی تزاریسم و زمین داران بزرگ و تحریکات کشورهای دیگر، در دو جبهه دست به مبارزه بزنند اما برای دولت بورژازی چپ لنین همین بهانه که حالا جنگ داخلی و خارجی برپا شده توجیه مناسبی بود که قدرت حکومت بلشویک را مرحله به مرحله بر جامعه متمرکز و تثبیت کند. لنین آگاهانه عامل ایجاد چنین شرایطی هم بود تا در واقع نه به نفع زحمتکشان بلکه در جهت دیکتاتوری پرولتاریای حزب بورژوازی چپ بلشویک عمل کند.

لنین نمیخواست مردم و کمون های دهقانی مستقیما و مستقلا به جنگهای پارتیزانی و چریکی در دفاع از زندگی زیستی شان روی آورند او میخواست ارتش منظم کشوری اش را طبق قاعده بورژوازی جهانی شکل دهد تا آزادی واقعی شورا هارا زیر کنترل دولت بلشویک متلاشی کند و دیدیم زمانیکه دیگر به یاری ضمنی متحدینش نیازی نداشت به کنگره ماخنویستها و آنارشیست ها در اواخر 1920 یورش برد و آخرین ضربه سنگین بر جنبش آزادیخواهی را وارد آورد. لنین از هیجان خاصی در برپایی قیام ها و طراحی سرکوب مخالفین لذت می برد و اینرا نشانه هوش و اراده قدرت سازمان آهنین بلشویک میدانست. او وجودش مملو از انتقام و کینه شده بود واز هرگونه بهره وری سیاسی و توطئه چینی و بازیچه قراردادن توانهای رزمی و شورشی در جنگ و خونریزی ها لذت می برد. استالین در ادامه راه لنین زرنگتر از دیگر شاگردان لنین توانست در تداوم دیکتاتوری دست به عمل بزند. نگاه کنید در قیامهای 1905 که همه را به شورش و یورش مسلحانه وامیداشت بی آنکه کوچکترین اهمیتی برای نقش مستقل شوراهای کارگری، دهقانی و دانشجویی و غیره قائل شود. مسئله او مطرح کردن جایگاه رهبری بورژوازی بلشویک ها در دل جوانان شورشی جامعه بود که از 300 سال حکومت سلطنتی تزاریسم به ستوه آمده بودند او نیاز جامعه را کاملاً حس کرده بود اما مردم به فکرآزادی شراکتی براساس تصمیمگیری جمعی شان بودند تا خواست های آزادیخواهی را تضمین کنند، نه اینکه یک حز ب قدرتی آنها را وسیله آزمون قدرت خواهی خود قرار دهد تا وضعیت ستاد دشمن را برای منافع خویش ارزیابی کند. حتی بسیاری چون ماکسیم گورکی مشهور عضو محبوب حزب بلشویک مدام به سکتاریسم و دیکتاتوری لنین انتقاد می کرد. هر چنداین تقریبا شیوه تفکر قدرتی تمام ژنرالهای ارتشی جهان بوده و هست.

آیا واقعا بورژوازی چپ لنین میخواست با کمک مالی و نظامی به سوسیالیست ها یک انقلاب در آلمان ایجاد کند؟ چگونه این می توانست واقعی باشد؟ لنین در ژانویه سال 1919 با وعده امکانات مالی و مهمات، اسپارتاسیست های مستقل به رهبری لیبکنخت را به طغیان علیه دولت آلمان وا داشت تا مثلاً او رئیس جمهور آینده کشورش شود. در حالیکه این درست برخلاف نظرات روزا لوگزامبورگ بود که اصلا شرایط را برای برپایی چنین قیامی در جامعه مساعد نمی دانست و حتی آن را یک خودکشی محض سیاسی خواند. این اساسا یک کودتا بود که به سرعت سرکوب شد. ماه بعد هم چنین کودتایی با حمایت لنین از بلاکون، دیکتاتور کمونیست مجارستان صورت گرفت که سریعا خاموش شد. این در شرایطی بود که لنین در بحران داخلی برای حفظ قدرت خود دست و پنجه نرم می کرد و اکثریت جامعه، سلطه رهبری او را نپذیرفته بودند. بورژوازی چپ نوپایی که هنوز می بایست تنها با کشتار دسته جمعی در داخل روسیه خودش را تثبیت کند چگونه می خواست چنین کاری را در صحنه جهانی انجام دهد او نیاز داشت که برای حفظ قدرت خودش تمرکز را بر روی وضعیت داخلی روسیه بگذارد و دیدیم که برای حفظ قدرت سرمایه داری چپ، بلشویکها در مارس 1918 با سماجت لنین به فوریت برنامه صلح برست لتوفسک را با امپریالیست آلمان امضاء کردند. حالا لنین دیگر بین انقلابیون بدنام شده بود و برای حفظ وجهه خودش تبلیغ انقلاب کارگری جهانی می کرد که ما در همه کشورها انقلاب به پا خواهیم کرد.آیا او می خواست سرکشورها را با بحرانهای درونیشان گرم شود تا به لنین فرصت کافی برای سرکوب جنبشهای داخلی داده شود؟ لنین سنگدلانه میگفت هرچند الان اسپارتاسیست ها در آلمان شکست خوردند اما این مسئله مهمی نیست مهم این است که آینده انقلاب در پیش روی آنهاست. زیرا اگر روسیه توانست انقلاب کند اروپا حتماً در آینده باز به راحتی میتواند دست به اتقلاب بزند. این شبیه حرف های لنین در قیام 1905 روسیه بود اما در اینجا لنین کمک شایانی به دولت آلمان و خودش کرد که توانست جنبش سوسیال دمکرات چپ آلمان را به یک جنگ ناخواسته تحریک کند و آلمان این موضوع را از پیش میدانست در واقع لنین با دسیسه چینی از قبل، جنبش اروپا را فدای موقعیت نیاز هایش در جهت تثبیت قدرت خود کرد. در حالیکه فضای آزادیهای اجتماعی در اروپا با اختناق دولت لنینی که کوچکترین آزادی بیان، اجتماعات و مطبوعات را برنمی تابید، قابل مقایسه نبود. اما برنامه کمینترن به روشنی نشان داد که لنین انتظار داشت تشکیلات سوسیالیستی کشورها زیر برنامه منضبط کمینترن (کنگره بین الملل کمونیستی) تنها به رهبری کشور به اصطلاح شوراها عمل کند. بنا بر این لنین هیچ تمایلی به پیروزی سوسیالیست های مستقل آلمان نمیتوانست داشته باشد، زیرا در آن صورت سوسیالیست های کشورهای اروپایی پیرامون آلمان قوی تر و توسعه یافته تر جمع میشدند. فراموش نشود که لوکزانبورک یکی از منتقدین سر سخت سیاست های اختناق لنین در روسیه بود. اما لنین با هوشمندی حیله گرانه اش بسیاری از توطئه ها و سیاستهای خیانتکارانه را بی آنکه سند زیادی بر جای بگذارد و انتقادی به شکست استراژیکش بکند آنرا به اجرا در آورد. طبیعتا روزهای زیادی این کمیسرهای بلشویک بر سر استراتژیها و سیاست هایشان به بحث و برنامه ریزی می نشستند و یک صدم توطئه های واقعی ای را که بین خود مطرح می کردند مکتوب نیست. همانطور که دیمیتری و …. نوشتند استالین بسیاری از پرونده های قدیم را که دست خودش هم در آن ها آلوده بوده از بین برد. او به عنوان یک قدرت مطلقه و رئیس سازمان چکا قادر بود این کار را انجام دهد . اما برای انسانهای آزادی خواه امروز، وجود اسناد و پرونده ها لزوما ارزش زیادی ندارند و شاید صرفاً جنبه افشاگری از حاکمان قدرت تنها در چشم آن عده ای که همچنان توهم دارند. اکثر مردم با سیاستهای پنتاگون، سازمان سیا، چکا ، موساد و غیره آشنا هستند؛ اهداف آنها کاملاً روشن است. جنبش آزادی خواهی باید توانش را در جهت رشد ماهیت ارتباطات افقی اجتماعی خویش بگذارد واجازه ندهد مسائل حقوقی و جمع آوری سند و امضاء و غیره شکل مبارزه محوری را به خود دهد. امروزه تجارب دانش مبارزه ارتباطی آزادی زیستی مهم است که بایدگسترش یابد و سیاست های انحصارات مدرن مالی، تسلیحاتی شیمیایی، آموزشی، فرهنگی، اقتصادی، جنسی و غیره در تخریب زندگی زیستی انسانها افشا شود و بدیل های مناسبات انسانی را به جای سیاستهای تجاری جنایی، قرار دهیم و دائما مناسبات جاه طلبانه مردسالارانه سرمایه را رسوا سازیم. بطور نمونه در زمینه تحقیقات و فعالیت تعاونی های شورایی و کمونی کشاورزی، نشان دهیم که چه شیوه هایی از همکاری و کاشت کشاورزی ارگانیک و طبیعی، میتواند در برابر پروژه های تولیدی انحصارات صادراتی و وارداتی مهندسی ژنتیک، شیمیایی و ، نقش مهم و آگاهی دهنده ای در بهبود زندگی انسانها و مناسبات خودکفایی شان داشته باشد. نقد و جایگزینی در دیگر زمینه های علوم کاذب سیاست تجاری سرمایه، نیز بر همین منوال است. دانش عاطفی انسانی با علم تخصصی ابزاری، زمین تا آسمان فرق میکند. برای ما ارتباط دانش زیستی در رابطه مستقیم با رشد زندگی عاطفی انسانی مطرح است و نه علم تخصصی توسعه سرمایه داری که لنین آشکارا آن را مرحله پیشرفت سرمایه داری دولتی خواند. وقتی تفاوت این دو بینش در ارتباط با دانش ارگانیک زیستی را از تخصص علمی ابزاری تشخیص دادیم دیگر بهتر میدانیم به چه نوع کشفیات و تحولات زیست انسانی در رشد مناسبات عاشقی اجتماعی امان نیاز مندیم و بالندگی ابتکار عمل در دست خودمان خواهد بود که مستقیماً و بلا واسطه در ارتباط با جامعه عاشقی و گلستانه قرار میگیرد. آنگاه دیگر امکان حضوری برای تئوری بافی ها و مدلهای پیش ساخته و کنترل شده انحصارات نئولیبرال باقی نمیماند. انسان در حرکت تغییر فرآیند زیستی عاشقی همواره متحول می شود و کیفیتهای رنگینی به زندگی زیستی اش می بخشد. شاید نتوان منکر انسانگرایی روزا لوگزامبورگ در جنبش آلمان شد. اما در دوران معاصر هرگز دیده نشده که کادرهای بالای حزبی به صفوف مردم بپیوندند. معمولا از جناح چپ بورژوازی افراطی به جناح دیگر راست بورژوازی سوق پیدا میکنند .محرک انگیزه آنها اساساً سادیسم قدرت در چیرگی بر زنجیره بازار هزار رنگ منافع سلطۀ کالایی است و در رابطه با عنوان های چپ و راست ماهیتاً فرقی نمیکنند. مسئله واژه چپ اینجا اساساً نشانه حربه های بازی تجارت سیاسی ایدئولوژیکی قدرت ها است. اما سوال اینجاست که در دوران معاصر تاثیر گذاری سیاست های سرکوب و فریب جناح کمونیسم یا پارلمانتاریسم بورژوازی بر اقشار خاص اجتماعی چگونه عمل میکند؟ جنبش های افقی به چه شیوه های مبارزاتی ای قادرند تنش های رقابتی قدرتها را علیه خود آنها تبدیل کنند و زمینه های رشد مناسبات توری شکل همسایگی برای اشکال مختلف مقاومت های متحدانه در برابر خشونت نئولیبرالیسم جهانی را فراهم آورند؟ اما مهمترین موضوع در هر شرایطی، پرداختن به ایجاد کانال های ارتباطی افقی بین جنبش ها و کانون های همسایگی است تا نهاد های مخرب قدرت به سادگی قادر نباشند در شرایط تحولی جنبش های منطقه ای و جهانی خود را بر بالای سر جامعه قرار دهند. چنانکه دیدیم چگونه لنین مرحله به مرحله ساختار سوسیال امپریالیسم را با تثبیت قدرت خودکامه و مطلقه بلشویک پایه گزاری کرد و مسئله کمینترن هم زمینه سازی یک سیاست مشابه نظم جهانی بوش در رقابت بازار سرمایه و شیوه های متفاوت استثمار و سرکوب اعترضات اجتماعی را فراهم آورد و هنوز هم دو کمپ محوری ایدئولوژِیک بورژوازی جهانی با سیاست تبلیغات عظیم انجمن های دانشگاهی و غیر دانشگاهی اطلاعاتِ پژوهشی، تخصصی، ایدئولوژک رسانه ای رسمی،غیر رسمی، مستقیم و غیر مستقیم، تلاش میکنند جلوه های کاذب دمکراسی خواهی و سوسیالیسم دولتی را هم در درون صفوف هژمونی طلبی رقابتی قدرت های خویش و هم صفوف مبارزاتی جنبشها به نمایش گذارند.

http://wp.me/pu7aS-yk

]]>
https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/28/%ef%bb%bf%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8-2-2/feed/ 0
بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 20 https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/26/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-8/ https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/26/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-8/#respond Sat, 26 Mar 2011 14:34:50 +0000 http://anarkistan.wordpress.com/?p=2123 Continue reading بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 20 ]]> م_ع آوریل 2009

اسناد قتل عام­ها و جنایات لنین و استالین

آلباتس میگوید: کافی نیست که ما تنها این رهبران را و اکنون گورباچف و یلتسین را محکوم کنیم،چه مدت دیگر باید بگذرد تا عموم مردم، روشنفکران،دمکرات های جدید و همینطور بقیه ما ها، بپذیریم که بخاطر آنچه طی تمام سالهای حکومت شوروی جریان داشته، همه ما سزاوار سرزنش هستیم؟ به هر حال آنچه اتفاق افتاد به دلیل نقش ما بود، به این دلیل که ما بودیم که به آنها اجازه دادیم به اعمالشان ادامه بدهند“.(ص119)

او ادامه میدهد:اگر گور باچف یا یلتسین آن قدر شهامت داشتند که در خلال پاییز 1991 بساط کا.گ.ب. را برچینند، با مقاومت چندانی از طرف چکیستها روبرو نمیشدند. اما گورباچف و یلتسین فقط به فکر کسب قدرت شخصی برای خودشان بودند. اختیار و مسئولیت من چندان دوام نیاورد و چند ماه پس از انتصابم، بخاطر آنچه به معنای نافرمانی بود از هیئت اخراج شدم: حرف من این بود که در پیش نویس قطعنامه ای که در حال تهیه اش بودیم، درخواست انحلال کا.گ.ب. و اعلام ناسازگاری دمکراسی حقیقی با وجود یک پلیس سیاسی را بگنجانیم. پیشنهاد من خون عده ای را به جوش آورد، و مرا بیرون انداختند. آنها در مورد من به این نتیجه رسیده بودند که بازیچه خوبی نیستم و شاید شاهد مزاحم و پر دردسری هم باشم. ص322

من نمیدانم خانم آلباتس چه انتظاری را داشته زمانیکه مدام از روابط سازشکارانه این رهبران با سران غربی صحبت میکند . حتی گورباچف در سال 1985 در سخنرانی گنگره از کارهای شایسته استالین بعنوان قدرتمند ساختن کشور روسیه دفاع کرده بود. این رهبران قدرت، در برابر فشار اعتراضات جامعه به خاطر 80 سال اختناق سیستم پلیسی چکا، میخواستند تمام بحران برآمده از ساختار دولتی کمونیسم سرمایه داری را تنها به زیاده روی سیستم بوراکراسی و قدرت چکا ربط دهند و در واقع آنرا به فرم مناسب خودشان از نوع تزیین کنند و نه اینکه بخواهند این بازوی اصلی قدرت دولتی را کنار بگذارند.

خانم آلباتس مینویسد: من این کتاب را در بهار سال 1991 آغاز کردم. مقاله من با عنوانبمب ساعتی: سیمای سیاسی کا. گ. ب.” تازه در در روزنامه شورویایی اخبار مسکو بچاپ رسیده و در محافل حزب و کا.گ.ب. سر و صدای بسیار و خشم و هیجانی باور نکردنی برپا کرده بودمخالفان و افراد چکا فریاد میزدند در دوره پرستریکا ( گشایش اقتصادی) و گلاسنوست (فضای باز حقیقت گویی) پرده آهنین برداشته شده و مردم به خارج سفر میکنند اما کتاب من نشان داد که آنها دروغ میگفتند و چکا نه تنها از طرف گورباچف و یلتسین تضعیف نشد بلکه قوی تر هم شد واین بار مستقیما به شکل دولتی در دولت ظهور کرد(ص11-9).

آلباتیس در کتابش از جزییات یافتن یک بازجوی معروف، بنام خوات نام میبرد که به چه دردسری پیدایش میکند و اینگونه در مورد مصاحبه اش مینویسد: خوات شکنجه گر معروفی بود وقتی در هشتاد سالگی برای مصاحبه پیدایش کردم در مورد واویلف یک منتقد دلسوز معروف که در زمینه کشاورزی دانش بی نظیری داشت از او پرسیدم که سالها شکنجه شد و در بدترین شرایط مریضی در1943 جان سپرد، و آیا تو دلت بحال او نمیسوخت، او خنده ای سر داد و گفت، انگار همین یک نفر و یک مورد بوده استتازه این کار من نبود بلکه کار آلبوگاشیف بی فرهنگ بود چرا که او یک بومی بود ولی من با یک روسی چنین کاری را نمی کردمهر چند من مجبور بودم برای بریا کار کنم در غیر اینصورت کارت حزبی مرا میگرفتند و بیکار میشدم. از او پرسیدم به نظر تو او یک جاسوس بود؟ گفت، نه به هیچ وجه، اما دوستانش در گزارش ما گفته بودند او کارهای خرابکاری می کردهو خوات این تکیه کلام لنین را بکار میبرد:” به قول لنین، قاطعانه و عاقلانه به موضوع نگاه کنید، کدام یک بهتر است: به زندان انداختن ده ها یا صدها آشوبگر، با گناه یا بیگناه، حساب شده یا بی حساب، یا از دست دادن هزار ارتش سرخ و کارگر؟ معلوم است که اولی بهتر است“. سرانجام بعد از این صحبت ها من خوات 80 ساله را به حال خود که گریه را سر داده بود رها ساختم و خود مات و مبهوت که چگونه کشور شورا ها به خود اجازه داده بود میلیون ها چکیست و آدمکش را در درون خود تربیت کند ص91-84( از واویلف به سال 1955 اعاده عیثیت شد) این مقاله در مسکونیوز سال 91 بچاپ رسید. در کتاب دولت در دولت. ده ها صحفه در باره نوع شکنجه و بازجویی ها برای گرفتن اعترافات ساختگی آمده است. شاید این واقعیات نتواند چشمان شیفتگان قدرت طلب را باز کند اما کسانیکه شرایط را برای سلطه گران فراهم می آورند چطور؟؟

یک سند هولناک دیگر از رژیم بلشویکی به تاریخ36 ژوئیه 1937 توسط نیکلای یژوف رئیس وقت کا. و. د.(مدیریت چکا) بعنوان فرمان 00447 صادر میشود…..”عناصر ضد شورویبه دو دسته تقسیم میشوند،دشمن ترین ها، اعدام بدون تشریفات و دسته دوم کمتر فعال، اما باز دشمندر اردوگاه های کار اجباری به مدت هشت تا ده سال زندانی میشوند. فرمان تصریح می کرد که رسیدگی باید با روشی ساده و پر شتابانجام گیرد….استالین شخصا برای اعدام ها دستوراتی صادر می کرد. به چکای آذربایجان دستور داده شد 1500 نفر را تیرباران کنند و3750 نفر را به اردوگاه کارِ اجباری بفرستند. منطقه سیبری 5000 نفر تیرباران و12000 نفر کار اجباری. در ایالت مسکو 5000 نفر تیرباران و 30000 (سی هزار) نفرکار اجباری ودر چهار ماه اول جمعا 76000 نفر تیرباران و 19115000 (تقریبا دو میلیون) زندان کار اجباری، بعد یک تصویبنامه به کلی سری توسط شورای کمیسر خلق برای 75 میلیون روبل هزینه عملیاتص92

برای سری دوم کمیسرهای ایالت ها با شور و شوق بیشتری تقاضای بیشتری در اعدام ها می کردند تا از اینطریق چاکر منشی و سر سپردگی خود را به دستگاه قدرتی استالین نشان دهند بطور نمونه ایالت اومسک تلگرام داده و برای تیرباران در خواست افزایش سهمیه به8000 نفر را داده و منتظردستورند. ضمیمه این تلگرام ها با دستخط خود استالین استرفیق یژوف: با افزایش سهمیه به 8000 نفر موافقت میشود. ژ. استالینده ها و صدها تلگرام و مجوز کتبی برای افزایش سهمیه ها وجود داشت. پیشنهاد ایالت اورنبورگ 3500 نفر برای اعدام آمده در حالیکه سهمیه برنامه ریزی قبلی آنها 1500 نفر بود. ایالت داغستان سهمیه 500 نفر را به 1200 نفر افزایش داده است . تنها در عملیات دو ماه اول تعداد قربانیان به سه یا چهار برابر فهرست اولیه افزایش یافت و به حدود 250000 (دویست و پنجاه هزار) نفر رسید. چکا تازه اشتهایش باز شده بود و خون بیشتری میخواستند…. وقتی این ها را به خوات شکنجه گر نشان داده بودم او همان ضرب المثل روس را تکرار می کرد وقتی هیزم میشکنی، خرده ریزها پرواز میکنندص94

دمیتری هم منابع زیادی از خشونت و بیرحمی در ارودوگاه های کار را در اختیار ما قرار میدهد که چگونه سعی میشد برای ساختن دیوانسالاری قدرت تا میتوانند بیشتر از مردم ناراضی برای بهره کشی اجباری دستگیر کنند حتی بسیاری قبل از رسیدن به زندانِ کارِ اجباری جان میدادند و اگر کم کاری و اعتراضی نشان میدادند، تیرباران میشدند.

در 12 آوریل1946، کروگلوف، وزیر داخله، گزارش مفصلی از حوادث ماه مارس را ارسال کرد. گزارش حاکی از آن بود که در مناطق غربی اوکراین، 8360 پارتیزان کشته و یا دستگیر شده اند. در لیتوانی 145 پارتیزان کشته و 1500 نفر دستگیر شدند.ص815

از نظر استالین تمرکز شدید در جهت تقویت علوم و صنایع سنگین شدیداً تاکید میشد. تنها در سال 1949 ساکنین اردوگاه های ویژه (متخصصین) به 180 هزار نفر می رسید و وزیر کشور تقاضا کرد که ظرفیت این زندانیان ویژه به ربع میلیون نفر افزایش یابد با وجود این بریا مرتبا به استالین میگفت که ما نمیتوانیم تمام نیاز رشد صنایع کشور را از طریق بازداشتگاه های رده خاص تامین کنیم( ص835 ). حتی در آزمایشگاه های زندان ها و ارودوگاه شاراشکاس، دانشمندان ویژه ای مشغول تحقیقات بودند و اگر نتایج موفقیتشان فوری بود، استالین و بریا در دوره زندانی بودن آنها نرمش به خرج میدادند.

حال بهتر متوجه میشویم که اهداف این پیشروان و بزرگان سلطه مارکسیسم از اهمیت بیش از حد به طبقه کارگر کارخانه ای رباطی و صنعتی در یک سلسله مراتب کار متشکل کنترل شده تولیدی، به چه منظور بوده است. هر چه زندگی مردم به تولید انبوه کار و کالای زنجیره ای منضبط، وابسته تر باشد، تمرکز قدرت سلطه، راحت تر و سیستماتیزه تر قادر است که جامعه را در کنترل روند سلطه گری را داشته باشد. طبیعی ست زمانیکه میلیون ها نفر منتقد و معترض که در خط ایدئولوژیک بورژوازی کمونیسم نمی گنجند به بیگاری مجانی با اعمال شاقه وادار میشوند میتواند خود بهترین تهدید برای بقیه کارگران باشد و این اتفاقا برای سیستم سرمایه داری تضمین محکمتری ست که حتی به لشکر بیکاری پراکندۀ دردسرساز بعنوان نیروی فشار علیه اعتراض دیگر کارگران شاغل نیازی داشته باشد و این همان تاریخ بردگان در مدرن ترین شکلش است. بی جهت نبوده که جوانان جامعه علاقه ای نداشتند که آرزوهای شیرینشان در پادگان های کارخانه ای به رباط های منجمدی تبدیل شود. تنها در سال 1946 پلیس امنیتی ده هزار و پانصد وشست سه نفر از شاگردان مدارس آموزشی کارخانجات، بازرگانی و راه آهن را که فرار کرده بودند، دستگیر کرده بود. (ص795)

در سال 1949 بیش از نیم میلیون زن هنوز در اردوگاه ها و کلنی های تبعیدیان وجود داشتند مالنکوف پیشنهاد کرد که آنها میبایست در باره آزادی زنان و بچه های زیر 7سال فکری بکنند، آن هم برای اینکه هزینه نگهداری از بچه ها در اردوگاها سالانه سر به 166 میلیون روبل میزد( ص 803، دمیتری)

در سال 1946 زادمیدکو برای سرعت بخشیدن به ساخت تاسیسات نفت تقاضای50 هزار نفر از زندانیان سیاسی اردوگاه های کار اجباری در سیبری به اضافه سی هزار متر برزنت برای چادرها و 50 تن سیم خاردار را کرده بود. استالین انتظار داشت که هر هفته سرعت رشد صنایع کشوری به اوگزارش داده شود. زادمیدکو بعدها در مصاحبه با دمیتری گفت ما تلاش می کردیم با ارتش عظیم زندانیان ساختن سوسیالیسم را به پایان برسانیم هر چند حالا فکر میکنم این عمل بسیار وحشیانه ای بود( ص815-819 ).

اردوگاه های کار اجباری از سال های 1937 با شروع جدید تصفیه حزبی توسط تیم استالین به شدت رونق یافت هرکس که تیرباران نمیشد به اردوگاه ها فرستاده میشد. در منطقه آگول سیبری که از باطلاق ها جنگلی پوشیده شده بود اردوگاه های جدیدی برپا شدکه گورهای دست جمعی فراوانی در اطرافش داشت. دمیتری مینویسد آرشیوها سرشار از نامه هایی است در شرح درماندگی و التماس برای کمکیک نامه از زندانیان بخش 14 ن. کا. و. د. (چکا) اردوگاه شماره 283 از معدن زغال سنگ شماره 26 نوشته شده است: وضع زندانیان اینجا مشقت بار است. تفتیش عقاید قرون وسطا در مقایسه با وضع فعلی، بهشت به نظر خواهد آمد انواع زندانی ها با هم در یک جا حبس شده اند. هیچکس نمیداند دوران محکومیتش چقدر است که این بدتر از اعدام است. ما را دائما کتک میزنند. لباس هایمان پر از شپش است. آنها اغلب خوراک موش به ما میدهند. کلم ها را در ماشین علوفه که مدفوع اسب داخلش بوده، خرد میکنند و…….(.ص864)

آلبتس مینویسد خطر ناکترین بخش گروه پلیسی سازمان چکا به کارکنان در سایه معروفند که به سه دسته اصلی تقسیم میشوند و من خلاصه ای از این بخش کتاب او را در اینجا می آورم: گروه اول که به ذخیرۀ فعال شناخته میشوند شامل آن دسته از افسران کا.گ.ب. هستند که کار زیر زمینی میکنند و وانمود میکنند که مشاغل گوناگونی دارند و

دسته دوم که افراد قابل اعتماد نامیده میشوند، بسیاریچیده عمل میکند و هیچ وابستگی مالی و ارتباطی را با چکا نشان نمیدهند و ماموریت ها را به تنهایی انجام میدهندمثلاً طرز فکر نویسنده ها، کارگردانان، روزنامه نویسها و

سومین و خطرناک ترین دسته کارکنان در سایه کا.گ.ب خبرچینها یا دستیاران مخفی هستند (که نام درون سازمانی آنهاست). دربیرون سازمان ، مردم معمولا آنهارا استوکاچی stukachi مینامند. (از فعل stukat به معنی ضربه زدن مثلاً به در) . این واژه با لحنی ادا می شود که به وضوح نشان میدهد، که عموم مردم این خبرچینها را به هیچ وجه دستیار و کمک یار نمی شناسند.

خبرچینی یکی از کهنه ترین حرفه های دنیاست و به هیچ وجه اختراع و ابداع شوروی نیست . اما در اینجا نقش بسیار با اهمیتی پیدا کرده است. دستیاران، رکن حیاتی پلیس مخفی تزار بودند و مشخصه بارز آنها مبارزه با بلشویکها بود. پس از آنکه بلشویکها به قدرت رسیدند، جاسوسی نظام تزاری را به خدمت گرفتند اما در مقیاسی بسیارگسترده تر از آن که می توانست حتی به تصور پلیس مخفی تزاری درآید.

در اجلاس کمیته مرکزی در 1920 ، بلشویکها دستورالعملی را به تصویب رساندند که تمام اعضای حزب را که در ارتش کار می کردند موظف می کرد خبرچینی کنند. کمیته همچنین فرمان داد که این وظیفه باید شامل حال کمونیستهایی که در حمل و نقل مشغول کارند بشود

بلشویکها در 1921 تور خود را گسترده کردند. طی یادداشتی به افسران محلی چکا توصیه شد به تاسیس شبکه ای از خبرچینها در کارگاه ها، کارخانه ها، مراکز ایالتی، کشتزارهای دولتی، تعاونی ها، مراکز بهره برداری از درختان جنگلی، ندامتگاه ها و دهکده ها اقدام کنند. به افسران دستور داده شد برای خبرچینها و جمع آوری اطلاعا ت برنامه ریزی کنند و از آنها اکیدا خواسته شد با دقت کامل، تمام اصول توطئه گری را رعایت کنند…(ص66-81 ).

شلپین در سه سالی که ریاست کا.گ.ب.(چکا) را به عهده داشت (1959-1961) ظاهراً تلاش زیادی کرد تا افراد تحصیلکرده را که در موسسات تحقیقاتی علمی و دانشگاهی کار کرده بودند را، جذب کند(ص186).

شلپسین در سال 1961 به سمت دبیر کمیته مرکزی انتقال یافت . سه سال بعد یعنی در سال 1964، در میان عزل کنندگان خورشچف نقش کلیدی داشت. در این کودتای کاخ نشینان ولادیمیر سمیچاستنی نقش رهبری را داشت . چکیست دیگری که او هم مدتی دبیر اول کمسومول بود و سپس شلپین او را به ریاست کا.گ.ب.(چکا) برگزید. تیراندازی به سوی کارگران در شهر نووچرکاسک در تابستان 1962 به جهان اعلام کرد که عصر باز شدن یخ های خورشچف به پایان رسیده است. تظاهر کنندگان در اعتراض به افزایش قیمت نان و شیر گردآمده و خواهان افزایش دستمزدهای خود بودند.

او می گوید که در عصر استالین چنین چیزی حتی قابل تصور هم نبود. اما همانطور که سند محرمانه زیر که اخیرا از بایگانی خارج شده نشان میدهد واکنش شدید رژیم با اصول آن کاملاً سازگار بود اصولیکه باز شدن یخ ها هیچ گونه تغییری در آن ایجاد نکره بود. دهها کارگر کشته و صدها نفر زخمی و عوامل تحریک تظاهرات به اعدام با جوخۀ آتش محکوم شدند.(ص187)

در اوت 1991 مردم مجسمه دزرژینسکی کمیسر عالی چکا لنینی را پایین کشیندند. در پایان اوت 1991 تمام ژنرالهای کریچکفباصطلاح هیئت مدیره کاگ باستعفانامه های خود را تسلیم کردند و….به رده اول کودتاگران در زندان استراحتگاه ملوانان پیوستند. اما بزودی مشاغل تازه ای به آنها سپرده شد.

مهم نیست چه کسی در راس قدرت است. یلتسین، چرنومیردین، یا کس دیگری که هنوز شنتاخته نیست. واقعیت غم انگیز این است که این کتاب تا هنگامیکه کا.گ.ب (چکا) نابود نشده، تازگی اش را از دست نخواهد داد.

تقریباً هر روز کسانی به من تلفن یا مراجعه می کنند و از من کمک می خواهند چرا که کا.گ.ب آنها را به ستوه آورده است. هر هفته نامه هایی با همان اظهارات مشابه دریافت میکنم. در اکثر این موارد مردم مستقیما از طرف کا.گ .ب.(چکا) آزار و اذیت نمی شوند بلکه ناراحتی آنها از ترسی است که پلیس مخفی در طول دهها سال در آن تزریق کرده و از نسلی به نسل بعد انتقال یافته است.

برخی از مردم مدعی اند که کا.گ . ب (چکا) دارد با اشعه آنها را از پا درمی آورد. و من توضیح میدهم که گرچه در این زمینه تحقیقاتی دارد صورت میگیرد (از سوی وزارت دفاع نه کا.گ.ب) تاکنون هیچ کس نتوانسته ضربات با فرکانس بالا را متوجه تک تک شهروندان کند. کسان دیگری هم هستند که دیوانه یا احمق نیستند، اما از فرستادن نامه مثلاً به یک بنیاد خیریه در خارج می ترسند و نگرانند که لوبیانکا (ستاد فرماندهی چکا) چنین چیزهایی را ردیابی کند. مردی کسی را مامور سیاه نامید و حالا فکر میکند که چکیستها به دنبال او هستند. راستش از فراوانی چنین نگرانی هایی در ماه های اخیر یکه خوردم. سعی میکنم به این افراد بگویم که چیزی نیست که از آن بترسند، باید بر ترسشان غلبه کنند خود این ترس خطرناک است چون به چکیستها قدرت اضافی می بخشد در حالیکه آنها در حال حاضر چنین قدرتی ندارند اما کسی به حرف من گوش نمیکند و هیچ کس مسئولیت این زندگی های در هم شکسته و این ذهنیت های بیشمار را به عهده نمی گیرد پس پیش خودم فکر میکنم خدای من این کشور چه بر سر شهروندانش آورده ؟

ائوتیموفیف، دگر اندیش برجسته و زندانی سیاسی سابق روس مینویسد: کا.گ.ب یک سازمان نیست که بتوان آنرا اصلاح یا بدتر از این کرد کا.گ.ب وضع و سلوک جامعه است، بیماری وجدان عمومیست. هنگامی جامعه شفا پیدا خواهد کرد که کا.گ.ب (پلیس چکا) از بین رفته باشد.(ص380 )



]]>
https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/26/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d98-8/feed/ 0
بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/19 https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/25/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-7/ https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/25/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-7/#respond Fri, 25 Mar 2011 11:50:09 +0000 http://anarkistan.wordpress.com/?p=2114 Continue reading بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/19 ]]> م_ع آوریل 2009

حقایق تلخ تاریخ

ما امروزه با توجه به چنین واقعیات تلخ اسفناک و غم انگیزی به قضاوت تاریخ برمیخیزیم و این به عهده هر نسلی است که چگونه از تجارب گذشته اش بیاموزد اما لازمه که جوانان حداقل شناختی از گذر تاریخ داشته باشند. اما کم هم نبودند کسانی که در بررسی شکست های جنبش توانستند راه های بهتر آزادی زیستی و عاشقی همسایگی را جستجو کنند به جای اینکه در کمال ترس و استیصال به ساختار سلطه و دیگر جناح های بورژوازی پناه برند و یا با غروری کاذب و تهی از اندیشه انتقادی در ایدئولوژی کور خاطرات نوستالجیک بت وارگی به خواب فرو روند. اما نسل های مبارز جدید همواره ساختار کهنه را به نقد میکشند و تحولات لازم دوران خویش را می آفرینند. برای آزادی زندگی کردن در وحله اول یک انتخاب وجدانی مسئولانه در ارتباط با حقایق زمانه است و نه اینکه بر پای عادات عزایِ جا ماندگی و درماندگی در تاریخ کلیشه ها، خیمه زنند.

آلباتس مینویسد لنین بنام کار، آزادی و حقیقت تمامی مرزهای اخلاقی را زیر پا گذاشته است زمانیکه او میگوید: ” در سیاست هیچ اخلاقی وجود ندارد، تنها مصلحت است که کاربُرد دارد“. زمانیکه در کتاب انقلاب و جوانان زالکایند که در مسکوسال 1924 برای جوانان ما منتشر شده، مینویسند” {تو نباید بکشی} فرمانی زاهدمآبانه است. پرولتاریا دقیقا با شیوه ای منفعت جویانه و از نقطه نظر طبقاتی با این فرمان برخورد میکند. کشتن شرورترین دشمن اصلاح ناپذیر انقلاب، قتلی که به شیوه ای سازمان یافته به وسیله یک مجمع طبقاتی و بدستور فرمانروایان طبقه، بنام رستگاری پرولتاریایی انجام شود، قتلی قانونی و اخلاقی است. ارزش های انتزاعی و متافیزیکی زندگی انسان برای پرولتاریا معنا ندارد. برای او تنها منافع انقلاب پرولتاریایی وجود دارد” (ص113 ).

حتی برخی از یاران معروف لنین در ابتدا تاب تحمل دیدن اینهمه دیکتاتوری را نداشتند گر چه به تدریج برای حفظ موقعیتشان به آن تن دادند. در نوامبر 1917 ماکسیم گورکی در روزنامه نوایا ژیزن نوشت: لنین و هواخواهانش پرولتاریا را مجبور کردند با نابودی آزادی موافقت کند، و بدین ترتیب قانونا به دشمنان دمکراسی اجازه دادند تا دهان دیگران را ببندند، و هر کسی را که با حکومت استبدادی لنین و تروتسکی موافقت نکند به تحمیل گرسنگی و کشتار دست جمعی تهدید کنند: این رهبران نوعی قدرت حکومتی استبدادی را توجیه میکنند که بهترین عناصر کشور، مدت های طولانی و بسختی علیه آن مبارزه کرده اند (ص836 دمیتری).

لنین در پایان عمرش از ترس اینکه کمیسرهای بلشویک بعد از مرگ او به جان هم بیفتند سعی میکند یارانش را نصیحت کند وآنها را به هم نزدیک کند. اما جنگ بر سر قدرت در شوروی از گونه ای دیگر بوده است که کوچکترین مرام اخلاقی در کشتن دیگری وجود نداشته است و این چیزی جزء درس های دیکتاتوری لنین برای دیگر کادر های حزبی نبوده است. اما لنین آنقدر باهوش بود که بفهمد که استالین قدرت را دیگر در چنگ خودش قبضه کرده است ولی زنده نماند که ببیند استالین چگونه براساس مصوبات حزبی خود لنین که سوسیالیست ها، آنارشیست ها و مخالفین اجتماعی را به عنوان ضد انقلاب، و خائن، اعدام می کرد، اکنون علیه تمام بلشویک ها به کار خواهد گرفت، و یکایک آنها در آینده به عنوان جاسوس اعدام خواهند شد. طبعا با چنین شبکه بیمارگونه دیوانسالاری قدرت یک غفلت کوچک باعث حذف فیزیکی و یا جایگاه ارگان قدرتی میشود. اما دمیتری میگوید لنین در پایان عمرش برای اینکه نفوذ چکا و سلطه رهبری حزب را کمتر کند چند بار پیشنهاد تصمیم گیری جمعی را مطرح کرد اما فایده ای نداشت.

سفارشات لنین به یارانش:

می­خواهم پاره ای از موضوعات را که به نظرم مهمتر از همه می آید با شما در میان بگذارم. افزایش تعداد اعضای کمیته مرکزی را به دهها نفر یا حتی یکصد نفر ، در راس این فهرست قرار می دهم . تصور می کنم که اگر حوادث به وفق مراد نگردد (و این احتمال را نمی توان منتفی دانست ) و این اصلاحات را انجام نداده باشیم ، کمیته مرکزی با خطراتی بزرک مواجه خواهد شد. من تصور میکنم که حزب حق دارد از طبقه کارگر پنجاه تا یکصد نفر را برای عضویت در کمیته مرکزی طلب کند، و می توان بدون کوشش مفرط آنها را به دست آورد.

این اصلاح برثبات حزب ما بسی خواهد افزود و پیکار آن را در میان دولتهای خصم که به نظر من در آینده نزدیک بسیار شدیدتر خواهد شد، تسهیل خواهد کرد. من فکر میکنم که چنین اصلاحی بر ثبات ما حزب ما هزار بار خواهد افزود.ص132

من در ذهن خود به ثبات چون حفاظی می نگرم که مانع بروز دو دسته گی در آینده تزدیک می شود و در اینجا پیشنهاد میکنم که به پاره ای از موضوعات که ماهیتی شخصی دارند نظری افکنید . تصور میکنم که از اعضای کمیته مرکزی کسانی مانند استالین و تروتسکی برای مسئله ثبات از این دیدگاه اهمیت اساسی دارند . به عقیدهمن روابط بین این دو نیمی کامل خطر انشعابی را تشکیل می دهد که اجتناب ناپذیر است و اتفاقاً با ازدیاد اعضای کمیته مرکزی به 50 یا 100 نفر می توان از آن اجتناب ورزید.ص133

این دو خصیصه دو رهبر برجسته در کمیته مرکزی فعلی ممکن است نادانسته و نا خواسته به ایجاد شکاف در حزب منجر شود. من به خصوصیات شخصی اعضای دیگر کمیته مرکزی نخواهم پرداخت فقط خواهم گفت که از حادثه اکتبر که کامنف و زینوویف هم در آن دخالت داشتند با وجود تصادفی نبودن آن نباید از لحاظ شخصی علیه آنها استفاده کرد ؛ همانطور که از غیر بولشویک بودن تروتسکی نباید علیه او بهره گرفت. از میان اعضای جوان کمیته مرکزی می خواهم چند کلمه ای درباره بوخارین و پیاتاکوف بگویم. در نظر من آنها برجسته ترین نیرو هستند(در بین جوانترین نیروها) و باید مسائل زیر را درباره آنها در نظر گرفت:

بخارین نه تنها یکی از باارزش ترین و مهم ترین نظریه پردازان حزب است ، بلکه به حق، محبوب سراسر حزب نیز به شمار می آید، اما جای بسی تردید است که بینش تئوریک او را بتوان کاملاً مارکسیستی انگاشت ، زیرا مایه ای از طرز تفکر مدرسه ای در او وجود دارد (من تصور می کنم که او هرگز دیالکتیک را مورد مطالعه و بررسی قرار نداده و هرگز آنرا درک نکرده است.)ص135

اما در مورد پیاتاکوف: او مردیست با اراده قوی و توانائی های چشمگیر . اما بیش از آن مجذوب جنبه اداری کار است که بشود در امور سیاسی جدی به او اعتماد کرد.ص136، دمیتری

جالبه که تمام مشاوران و خدمه ای که از لنین پرستاری می کردند به غیر از همسر لنین، همگی نامه های لنین را مخفیانه به چکا و استالین میرساندند با وجود اینکه لنین از اواسط 1922 تا ژانویه 1924 هنوز زنده بود اما عملا دارای قدرتی دیگر نبود. او عاجزانه به طور مکانیکی فکر می کرد شاید بهتره صد تا کارگر را وارد ستاد حزب کنیم تا اوضاع بهتر شود. منظور او ساختار مخوف دولتش بود. اما چه کسی باید آن ها را انتصاب می کرد؟ دفتر سیاسی که اکثریت زیر نظر استالین بودند، یا پلیس چکا و یا….؟آیا منظور لنین از کارگران انقلابی و معترضی بود که همگی اعدام و یا تبعید شده بودند؟ یا کارگران فیلتر شده که در کاخ کرملین نظافت و آشپزی می کردند؟ لنین خود یک دیکتاتور مطلق بود و حالا موقع مرگش نمیتوانست کسی را در چنین قدرتی باور کند که میتواند تصمیم های او را زیر نظر گیرد. کم و بیش این سرنوشت دیکتاتور هاست!

واژگان عاشقی و آزادی

برای اینکه موضوع سو استفاده شیادانه از واژگان انسانی و آزادیخواهی برایمان ملموس تر شود مجبوریم قبل از صحبت بر سر پراتیک و عمل انسانی بوم زیستی و انقلابی، اول درکمان را از مفاهیم پایه ای انسانی و آزادیخواهی روشن سازیم. اگر فردی بگوید که من با تمام وجودم به دلدداه و یا همسرم عشق میورزم و برای خواستها، عواطف، نیازها، تصمیم گیری ها، مشارکت ها، همفکری های او ارزش قایل هستم ولی در عمل مناسبات زندگی، همه این منش های ارتباطی انسانی زندگی را، زیر پا گذارد و حتی بی شرمانه وآشکارا دست به توهین و تنبیه روانی فیزیکی بزند این در واقع نقض تمام آن مفاهیم ادعایی است که او از آن صحبت میکند. این دیگر مهم نیست که او بر روی دوست داشتن دلداده اش تا چه حد اسرار ورزد زمانیکه وجودش مملو از خشم و کینه نسبت به ارزش های عاطفی انسانی است. ملاک باور و شناخت ما بر اساس بازی فریب دلسوزانه او نخواهد بود که مدام بگوید من برای خوشبختی خودش است که او را تهدید، کنترل و یا تنبیه روانی فیزیکی میکنم. در اینجا او ذره ای آزادی فکری، تصمیم گیری برای ابراز نظرات و احساسات همدلش قایل نیست. این رفتار ها از منشاء سادیستیک منطق منافع ساختار کنترل و سلطه مردانه جامعه بر میخیزد و در رفتاری خودمحورانه و خودخواهانه، ماهیتش را انعکاس میدهد و مطمئنن در دیگر عرصه های اجتماعی با تمامی تلاش هوشمندانه مخفی کارانه اش، باز به نوعی خودش را نشان میدهد. این موضوع در ارتباط با تمامی ایدئولوژی های کنترل گرایانه سیاسی، اقتصادی، فلسفی، عرفانی، اخلاقی وصادق است. عشق واقعی هرگز به دنبال تصاحب آزادی دیگری به نفع منافع مالی، فیزیکی، روانی، جنسی ، تفکری خودش نیست، بلکه فرایند تلاش برای تحقق بخشیدن آرزوهای بیکران هویت اجتماعی زیستی یکدیگر است که نشانگر حضور خوشبختی و رشد دوستی بین آنها ست. و اگر گاهی به دلایل بیشماری مسیر آروزهای آنها تغییر کند عشق و دوستی واقعی در هموار کردن انتخاب سفرشان در یافتن آزادی، هر چقدر هم سخت اما هر کدام بی دریغ برای خوشبختی دیگری فضای مناسب را فراهم خواهد دید تا عشق با کوله ای از خاطرات و تجربیات عاشقی در مسیری تازه و غنی تر گام بردارد. در مناسبات عاشقی، دوستی، حرکت های جمعی تفریحی، فرهنگی، اجتماعی و غیره در سطح جامعه (نه ساختار قدرت در بالا) اختلاف نظرها و سلیقه ها و نیازهای همه ما لزوما همواره در یک مسیر انرژی محرک هم فرم و هم جوش حرکت نمیکنند از این جهت هرگز نباید به تفاوت هایمان در زندگی اجتماعی به دیده منفی نگاه کنیم. زیرا زندگی طبیعت زیستی ما در فضا و زمان، دائما در سیری تحولی که مبتنی بر ویژگی های دورانی راز گونه زندگی طبیعی ست حرکت میکند. احساسات، کنجکاوی ها و نیازهای ما در سیالیت رنگینی از سفر زندگی همواره در ابعادی جدید و متفاوت باز در مسیر یکدیگر قرار میگیرند تا از حضور تجارب و خلاقیت های تازه تر یکدیگر بارور شویم. پس باید به زمان و فضای آزادی زندگی، مجال رقصیدن داد. از این جهت انرژی طبیعی آزاد زندگی به حالت یک غریزۀ زیستی در برابر شیوه ها، مکانیزم ها و مناسبات قالب بندی شده، ایدئولوژیکی، استانداردی، یک خطی، انضباطی، کنترل کننده و سلطه گر و غیره واکنش دفاعی و شورشی نشان میدهد. طبعا تسلیم نشدن و مقاومت در برابر چنین مجموعه ای از عناصر و مکانیزم های کنترل و سلطه، بیانگر سلامتی نفس و شخصیت استوار و دلسوز یک انسان آگاه ست. شاید در یک ظاهر کلی بتوان گفت که اگر تمایلات تسلیم طلبانه از منش خودآزاری باشد طبعا از ترس، ناآگاهی و کمبود اعتماد به نفس ریشه میگیرد و نهایتا بیانگر ضعف افراد در شناخت از ارزش ها و هویت های انسانی خودشان است که نتیجتا ارزشهای دیگری را غالبا بخاطر منفعت های کوچک و حقیرانه ای تباه میکنند. اما همین تسلیم طلبی میتواند از روی خصوصیات شخصیتی و روانی سادیسم و خلاء شدید عاطفی در باز تولید نورم مسلط ساختار قدرت هم باشد که بخواهدآگاهانه و خودخواهانه برای ارضاء تمایلات جاه طلبانه اش، شیوه های تاکتیکی خوش خدمتی به افراد با نفوذ سیاستمدار، سرمایه دار، کنترل گر و خود محور را بکار گیرد تا به تدریج تحت حمایت آن ها زمینه قدرت گیری بیشتر خودش را فراهم سازد. همان سیاست و منشی را که لنین در وحله اول با ورودش به تشکیلات پیشکسوتان انجام داد تا مهارت هایش را در توانایی انگیزه های رهبری و کنترل خروش های اجتماعی به مشتریان ساختار رقابتی سلطه نشان دهد و بعد هم به تدریج موقعیت قدرتی را در اختیار گرفت. در واقع لنین جایگاه خودش را در مسیر تبدیل شدن به یک جناح قدرتی از قبل ترسیم کرده بود و این چیزی نبود که قابل رویت نباشد. متاسفانه ضعف همبستگی افقی شورایی جنبشهای آزادیخواهی این فرصت را برای لنین فراهم ساخت تا مسیر رشد ناهنجارش را طی کند در جاییکه وجود لنین مملو از خشم به آزادی بود و انگیزه اش صرفاً در جدال برای کسب مالکیت قدرتی از رقیبان خویش به پیش میرفت تا هویت بیمارگونۀ خود بزرگ بینی و جاه طلبی اش را در بالای سر جامعه به اثپات رساند و از جنون حکومتگری با توجیه ضرورت امنیت گذار به سوسیالیسم و رفاه عمومی، به لذتی مستبدانه دست یازد. مدیران ایدئولوژی سلطه گری همگی بخوبی با امیال غریزی خوشبختی، آزادی، عشق وآشنایند اما آنها تنها واژگان زیست انسانی را بصورت اغوا کننده ای در مسیر نفس ناهنجار منافع ساختار کنترل فرموله، تئوریزه و عقلانی میکنند. از آنجا که جامعه زیستی دارای دینامیسم بسیار پویایی ست مدام از فرایند تجربه اندوزی ها به بررسی و بازنگری شرایط و امکانات موجود میپردازد و در برابر موانع بهزیستی به طورغریزی واکنش نشان میدهد و به راه حل های مناسب تری علیه تخرب گرایی دست می یازد. صرف حضور مردم و طبیعت زیستی در زیر سلطه دال بر پذیرش این وضعییت پیچیدۀ رنج دهنده نیست. گر چه همه ما به نوعی در درون انواع ارگان های ساختار کنترل و استثمار بمانند کارخانه های تولیدی کالایی، آموزشی، خدماتی، نظامی و کشوری دست و پا میزنیم، اما این تنها یک زندگی تاکتیکی آزار دهنده ناسالمی است که امیدهای آزادی را در ابعاد وسیعی از زندگی در دل اکثریتی از افراد جامعه جهانی زنده نگهمیدارد و وجدان های رهایی بخش جامعه را به کشف ایده ها و اعمال زیبنده تر سوق میدهد و زمینه فعالیت های متنوع زندگی بخش را فراهم میسازد. از این جهت ما امروزه از فرایند فعالیت تجربی دینامیک زندگی آزاد زیستی، قادریم فضا ها و مکانیزم های سالم ارتباط افقی و توری شکل را درک کنیم و رشد دهیم. این باعث میشود که به شکل گیری خصلت ها و افکار ناسالم سلطه و تسلیم از ابتدا زمینه رشد ندهیم و با همکاری آزاد داوطلبانه و مساوات جویانه، یکدیگر را در شکوفا شدن خلاقیت ها و مناسبات عاشقی آزادی یاری رسانیم و این مسئله در عرصه های هنر، ادبیات، موسیقی، زیست و برخی دیگر تجلی روشن تر و رهاتری دارد.

]]>
https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/25/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-7/feed/ 0
بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/18 https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/24/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-6/ https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/24/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-6/#respond Wed, 23 Mar 2011 22:07:37 +0000 http://anarkistan.wordpress.com/?p=2109 Continue reading بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/18 ]]> م_ع آوریل 2009

پروژه انضباطی دیکتاتوری لنین از طریق قتل عام ها

آلباتس میگوید، لنین، در این یادداشت تاریخی می نویسد:

“رفیق فیادورف: در نیژنی گاردهای سفید آشکارا درصدد تدارک یک شورش هستند. ما باید به هر کاری دست بزنیم ، یک هیئت سه نفره دیکتاتوری ایجاد کنیم ، دست به ترور گروهی بزنیم ، صدها فاحشه ای را که سربازان ما را مست میکنند رسوا و تیرباران کنیم، مقامات سابق را اعدام کنیم و از این قبیل کارها . لحظه ای را نباید از دست داد. ما باید در همه جا دست به عمل بزنیم . بازرسی های همگانی ، هرکس که اسلحه داشت تیرباران کنید. نگهبانهای انبارها را عوض کنید و افراد قابل اعتماد را بگذارید.” او تلگرام فرستاد که: ” تمام توطئه گران و کسانی را که دو طرفه کار میکنند بدون هیچ سوالی ، تیرباران کنید و به هیچ نوار سرخ ابلهانه ای مجال ندهید.” نامه هایی برای جبهه فرستاد با این فرمان:

 

” برای ما بسیار مهم است که به زندگی یودنیچ (ژنرال گارد سفید) پایان دهیم (بله، به زندگی او پایان دهیم – کارش را تمام کنیم.) اگر حمله شروع شده باشد، آیا نمی توانیم بیست هزار نفر دیگر از کارگران پترزبورگ به اضافه ده هزار بورژوا را بسیج کنیم ، تیر بار را پشت سر آنها قرار دهیم ، 200 نفر را با تیر بزنیم و فشار سنگینی به یودنیچ وارد کنیم؟ ”

یا با این فرمان : “با تمام وجود تلاش کنید دلالان و رشوه گیران آستراخان را بگیرید و تیرباران کنید . با این حرامزاده ها باید جوری رفتار کرد که مردم تا سالهای سال یادشان بماند.”(ص104 )

کتاب های زیادی به انگلیسی وجود دارد که جزئئات دلخراشی را در مورد نحوه اعدام روشنفکران و کارگران پتروگراد و مسکو توسط پلیس چکا همراه با ده ها عکس شرح داده است. 80 درصد کارگران پطروگراد به اختناق لنینی اعتراض می کردند و درصد کمی اساسا چکیست شده بودند و به عنوان جاسوس عمل می کردند. به هر حال من آگاهانه از نوشته های آنارشیست های معاصر در توصیف جنایات دولت لنین صرفنظر کرده ام تا عمدتا از زبان محققین و منتقدین داخل روسیه بشنویم.

خانم آلباتس ادامه میدهد: بله، مردم یادشان ماند، تا سالهای سال یادشان ماند و تا امروز هم فراموش نکرده اند . پایه های رژیم خودکامه، قانون خودکامه و عدالت خودکامه – و پایه ها ی اصول اخلاقی شوروی – چنین گذاشته شد. پس از قتل ام.اریتسکی ، رئیس چکای پتروگراد و سوء قصد به جان لنین، شورای کمیسرهای خلق در 5 سپتامبر 1918 مصوبه ای گذراند که ترور سرخ را رسماً برقرار می کرد. این نشانه برداشتن تمام محدودیت ها بود. روسیه در چهار- پنج سال بعد در خون خود غرق شد.(همان صحفه)

در این جا مسئله سیاست و شیوه ترور ترویکا که پایه ریزی اش به بریا نسبت داده شده بود (از کتاب خاطرات گورباچف، ترجمه فریدون دولتشاهی ص82) در واقع از ابتکار عمل رهبر او لنین بوده است که گورباچف موزیانه نمیخواست پای سیاست لنین را در قتل پدر بزرگش وسط بکشد.

بی دلیل نبود که بسیاری از مردم آزادیخواه پس از مشاهده این همه بیرحمی ها و پایمال شدن مبارزاتشان برای آزادی، آرزوی مرگ این دیکتاتور را در سر میپروراندند و خانم کاپلان یکی از آنها بود. در روز جمعه 30 اوت 1918، لنین در یک همایش کارگری در مسکو مشغول سخنرانی بود کاپلان تمام مدت به او گوش می کرد و زمانیکه لنین از تالار خارج شده بود که در ماشینش بنشیند خانم کاپلان او را صدا میزند و لنین به طرف او بر میگردد و چند تیر از تپانجه کمری شلیک میشود اما لنین جان سالم بدر میبرد. مامورین چکا کاپلان را دستگیر میکنند. او در باز جویی روی یک ورقه قصدش را از کشتن لنین چنین مینویسد:

نام من فانی کاپلان است …امروز من به لنین تیراندازی کردم . این کار را به اراده خودم کردم . به شما نخواهم گفت که تپانچه ام را از چه کسی گرفتم . هیچ جزئیاتی را برایتان نخواهم گفت…از مدتها پیش قصد کشتن لنین را داشتم …من او را خائن به انقلاب می دانم… مرا قبلا به جرم شرکت در ترور یکی از مقامات حکومت تزاری در کی یف ، به آکوتوی تبعید کردند. مدت یازده سال در اردوگاه اجباری کار کردم… پس از انقلاب از زندان آزاد شدم …طرفدار مجلس موسسان بودم و هستم . پدر و مادرم در ایالات متحده به سر می برند . آنان در سال 1911 به امریکا مهاجرت کردند . چهار برادر و دو خواهر دارم . همگی آنها کارگر هستند . در میهن خود تحصیل کردم. من به لنین تیراندازی کردم(ص335).

لنین شاید هرگز این حقیقت را نفهمید که هر آنچه را که این زن جسور به زبان آورد بیانگر همان آرزوهای آلکساندر اولیانوف برادر خودش بود که توسط تزار اعدام شد. خواندن دفاعیه آلکساندر در قصدش برای ترور تزار نشاندهنده این حقیقت است که لنین هرگز مفهوم مبارزه برادرش را برای آزادی درک نکرد زمانیکه در دادگاه اعلام کرد:

” من میخواستم به مردم تیره بخت روسیه کمک کنم. در یک نظام که حکومت هیچگونه آزادی بیان را اجازه نمیدهد و هر نوع تلاش برای روشن کردن ذهن مردم از راه های قانونی را سرکوب میکند، ترور تنها وسیله ای است که باقی میماند. از این رو هر فرد حساس به بی عدالتی باید به ترور دست یازد. ترور در واقع پاسخ ما به خشونت دولت است. تنها راهی است که از آن طریق، میتوان یک رژیم مستبد را ناگزیر کرد که به مردم آزادی دهد”. وقتی او در نیمکت متهمان نشست، مادرش که از نگرانی به مرز جنون رسیده از او میخواست که از تزار تقاضای عفو کند اما او اعلام کرد” هیچ مرگی شرافتمندانه تر از مرگ به خاطر سعادت مردم نیست” برخی که پوزش خواستند تزار در مجازاتشان تخفیف داد. اما خانم کاپلان بدون هیچ محاکمه ای و بخششی تیرباران شد و به آسمان پُر ستاره آلکساندرها، روزا ها و دانشیان ها پیوست.

ام.لاتسیس، رئیس چکای اوکراین، در نشریه ترور سرخ به تاریخ 1 نوامبر 1918، عهد کرد:” ما تمام آشغالها را از روسیه شوروی با جاروی آهنی بیرون می ریزیم.” و توصیه کرد: ” برای اینکه ببینید متهم علیه شوروی ها با اسلحه یا کلام قیام کرده یا نه، بی خود دنبال مدرک جرم نگردید. به جای آن از خودش بپرسید که به کدام طبقه تعلق دارد، سابقه اش ، تحصیلاتش و حرفه اش چیست؟ اینها سوالاتی است که سرنوشت متهم را معلوم میکند. این معنا و جوهر ترور سرخ است.” آلبتس ادامه میدهد:کمیته فوق العاده سراسری روسیه اختیارات نامحدودی داشت و به هیچ کس پاسخگو نبود. ماموران آن اجازه داشتند به میل و اراده خود اقدام به تحقیق، بازاشت و اعدام کنند. گروگانگیری یک شگرد تهاجمی اولیه بود: تنها به تلافی حمله تروریستی کس دیگری در جای دیگری، افراد بی گناه را – در خیابان ، در آپارتمانشان ، در ایستگاه قطار یا در تئاتر- می گرفتند و تیرباران می کردند.

نشریه چکا با عنوان “گزارش هفتگی مبارزه کمیته فوق العاده با ضد انقلاب و سفته بازی” شروع به انتشار فهرست اعدام شدگان کرد: در پاسخ به قتل رفیق اوریتسکی و سوء قصد به رفیق لنین، ترور سرخ در موارد زیر اجرا گردید: 3 خلبان توسط چکای منطقه سامسک، 38 بازرگان منطقه غرب توسط کمیته اسمولنسک-آلکساندر ناتالیا، یودوکیا، پاول و میخاییل روزلیاکف توسط چکای نورژف- 31 نفر(از جمله 5 نفر از خانواده شالایف و 4 نفر از خانواده وکف) توسط چکای پوشخانسکایا.( ص105،آلبتس، دولت در دولت)

خانم آلبتس ادامه میدهد:

انقلاب الزاما خشن است، همانطور که لنین میگوید:” انقلاب را با دستکشهای سفید به وجو د نمی آورند” انقلاب تنها زمانی ارزش دارد که بداند چطور از خودش دفاع کند”). و خشونت به ناچار کسانی را که آنرا به کار میگیرند فاسد میکند. میگویندکسی که یکبار مزه گوشت انسان را چشیده باشد، برای همیشه آدمخوار میشود. همین امر در مورد کسی صادق است که خون دیگری را ریخته باشد. کسی که از حریم اخلاق عبور کرد ویکبار مرتکب چنین کاری شد ، میتواند برای بار دوم ، سوم و دهم هم آنرا تکرا کند….پس آیا جای هیچگونه شگفتی است که این کشور و این مردم این جور راحت نسل کشی استالین را پذیرفتند و توجیه کردند؟(ص111 )

 

گزارش هفتگی(شماره 5، 29اکتبر 1918) گزارش داد: (به دستور کمیته فوق العاده پتروگراد ) پانصد گروگان تیرباران شدند. دشمنان طبقاتی –شاهزاده ها دوکها، نمایندگان رژیم سابق ، اعضای احزاب مخالف – به گروگان گرفته شده و تیرباران می شدند . چکای ایوانو – وزنسنسک گزارش داد: جمعاً 184 نفر از بارزترین نمایندگان بورژوازی و خائنان اجتماعی {اعضای حزب سوسیالیست انقلابی} دستگیر شدند. اعضای” طبقه خود ما” نیز معاف نبودند:

تنها در اردوگاه کار اجباری کوژوکف نزدیک مسکو، در سالهای 22-1921 ، 313 دهقان تامبف به عنوان گروگان نگهداری می شدند، از جمله کودکانی که سن آنها بین یک ماه تا شانزده سال بود.

در منطقه اورال یک قیام با خشونتی قرون وسطایی در هم شکسته شد. بنابر اطلاعات رسمی ، 10000 دهقان اعدام شدند. منابع غیر رسمی تعداد اعدام شدگان را بیش از 25000 نفر برآورد کردند . وقتی با کارگران و دهقانان صحبت میکنی به نظر باورنکردنی نمی رسد که بلشویکها در شرایطی که 99 درصد جمعیت با آنها مخالفند، توانستند پا بگیرند. تنها معنای آن می تواند این باشد که مردم از فرط خشونت و بی رحمی دچار ترس و وحشت شده اند.

اس. ملگانف که در آن هنگام در مسکو زندگی می کرد . می نویسد: اگر نگاهی به کارت فایلهای من بیاندازید می بینید که تلاش کرده ام که زمینه اجتماعی افراد اعدام شده را مشخص کنم . بنابر آمارهای مختصری که توانستم فراهم آورم ، طبقه بندی کاملاً ً تصادفی زیر به دست آمد:

روشنفکران 1286نفر

دهقانان 962نفر

کارگران معمولی 468نفر

ناشناخته ها 45نفر

عناصر مجرم 438نفر

مجرمان یقه سفید 187نفر

خدمتکاران 118نفر

سربازان و ملوانان 28نفر

بورژوازی 22نفر

کشیشان 19نفر

زنان را به خاطر شوهرانشان بازداشت می کردند ؛ و شوهران به خاطر خلاف همسرانشان . فرزندان را به خاطر خلاف والدینشان بازداشت می کردند؛ والدین را به خاطر خلاف فرزندانشان و همین طور همسایه ها را به خاطر همسایگانشان . خدمتکاران را به خاطر اربابانشان . دانش آموزی یک کمیسر را به قتل رساند به خاطر آن مادر، پدر و برادر او(برادر کوچکتر 15سال داشت) خانم معلمش( که یک آلمانی بود) و برادرزاده خانم معلم که 18ساله بود به قتل رسیدند . پس از آن خود دانش آموز را یافتند.ص106( توجه کنید که این لیست ملگانف از کشتار های هفتگی می باشد)

اینها همه درگزارشهای هفتگی روزنامه چکا ماه اکتبر 1918 آمده است.

در بخشی ازگزارش هفتگی چکا شماره 9 اینطور درج شده است: یک کشیش، یک مهندس، یک کارگر بیمارستان، یک بازرگان، یک کارخانه دار، سردبیر سابق یک روزنامه، یک چوب بر، یک نگبان سابق زندان، یک توپچی بازنشسته، رهبر یک شاخه محلی حزب اراده عمومی، دانشجویی که وانمود می کرد ملوان است همگی تیرباران شدند. و بعد شکلوفسکی مسئول نشریه چکا مینویسد:” اگر میخواستیم عملیات چکا را در چهارچوبی قانونی قرار دهیم دردسر آفرین میشد”(ص107).

در این جا موضوع عناصر مجرم بسیار گنگ طرح میشود، زیرا کسی که وابسته به بلشویک ها نبود و اگر اسلحه داشت و یا اموالی را دزدی و مصادره کرده بود مجرم می دانستند. طبعا تعداد واقعی کشتارها هرگز آشکار نمیشد.

لنین در 1918 گفت: موقعی که من فعالیتها ی چکا را بررسی میکنم و هنگامیکه انتقادات متعدد از آنرا می شنوم، به خودم میگویم همه این انتقادات، تُرّهات خرده بورژوازی است… ما این انتقادات را از طریق انتقاد از خود بی اثر می سازیم . مع ذالک موضوع مهم از نظر ما ، این حقیقت است که چکا دیکتاتوری پرولتاریا را به اجرا میگذارد و از این حیث از ارزش بسیار زیادی برخوردار است …این است کار و کسب چکا که خدمت به پرولتاریا در آن نهفته است .(ص338 شوب)

توجه کنید که لنین دراینجا عبارت “انتقاد از خود” را پیش میکشد موضوعی ای که در چشم فعالین چپ از جایگاه با ارزش سازندگی شخصیتی افراد در جنبش مبارزاتی به خصوص در ایران بین چپ های واقعی مطرح بود و لنین، دیکتاتور بزرگ این موضوع را در اجرای قصابی و قتل عام مردم به وسط میکشد.

اما از آپریل 1922 که لنین دیگر در بستر بیماریست سایه شوم پلیس چکا را بالای سر خود حس میکند و این زمانی است که استالین با همکاری زینوویف و کامنف در مسند دبیر کلی امپراطوری بزرگ روسیه نشسته است. استالین در عین حال دو تا پست قدرتی مهم دیگر یعنی دفتر سیاسی حزب و دفتر تشکیلات را (با ارکان زیر مجموعه آنها) هم به عهده دارد. اساسا اکثر اعضای اصلی خاندان بلشویک چندین منصب و ریاست قدرتی داشتند در واقع خودشان را در شهوت قدرت خفه کرده بودند. لنین دقیقا نقش قدرت بوراکراسی حزب و جایگاه مناصب قدرتی را میشناخت و بوی جنگ درون شبکه قدرت را از اکنون حس کرده بود. نامه های لنین که در واقع حکم وصیت نامه را دارند این گونه است:

استالین بیش از اندازه گستاخ است و این عیب که در روابط میان ما کمونیستها کاملاً قابل قبول است ، در دبیر کل قابل قبول نیست . بدین جهت پیشنهاد میکنم که رفقا وسیله ای پیدا کنند و استالین را از این منصب بردارند و آنرا به کس دیگری بسپارند که از هر جهت بر رفیق استالین برتری داشته باشد یعنی صبورتر، باوفاتر، نسبت به رفقا مودب تر و باملاحظه تر و نیز کمتر متلون المزاج و الی آخر.

این ملاحظات ممکن است بی ارزش جلوه کند، اما من معتقدم که به لحاظ جلوگیری از شکاف و با توجه به آنچه درباره روابط استالین و تروتسکی اظهار کرده ام موضوعی بی ارزش نیست ، یا از آنگونه موضوعات بی ارزش است که می تواند اهمیتی تعیین کننده کسب کند(ص137 دمیتری)

در این نامه، دیکتاتور بزرگ لنین به وحشت افتاده است:

به رفقا مدیوانی ، ماخارادزه، و دیگران. رونوشت به رفیق تروتسکی و کامنف.

رفقای محترم: آرمان شما را با صمیم قلب تعقیب می کنم. گستاخی اوردژونیکیدزه و تجاهل استالین و دزرژینسکی مرا به وحشت می اندازد. مشغول تهیه چند یادداشت و یک سخنرانی برای شما هستم .

با تقدیم احترام. لنین 6 مارس 1923( ص126).

دمیتری مینویسد: فلیکس ادموندوویچ دزرژینسکی، که بوخارین لقب ژاکوبن پرولتاریایی را به او داده بود، مقامی مهم در دستگاه رهبری داشت . او یکی از اولین اعضای حزب و سازمان دهنده سوسیال دموکراسی پادشاهی لهستان و لیتوانی در اوایل قرن بود. بعدها، درارزیابی نقش دزرژینسکی، کارل رادک ، عضو کمیته مرکزی و چراغ راهنمای کمینترن همینطور درباره گوشهای تیز این سازمان و نیز درباره دزرژینسکی همه جا حاظر و ناظر.

آنان چکا را ارتشی عظیم توصیف کردند که تمامی کشور را دربرگرفته و حتی با شاخکهای حساسش به درون اردوگاه خویش هم نفوذ کرده است . آنها نفهمیدند دزرژینسکی از کجا ناشی می شد آن قدرت از قدرت حزب بلشویک، یعنی مجمع فراگیر توده های کارگر و تهیدست ، ناشی می شد.ص111 دمیتری

بعد از اینکه لنین در آوریل 1918 برنامه متمرکزتر سرکوب، سانسور مطبوعات و تصفیه مخالفین را به صورت ترور جمعی در دستور کار گذاشت، کمیسر مطبوعات، ولودارسکی از طرف مخالفین سوسیالیست کشته شد. ظاهرا برخی از کارگران بلشویک تصمیم به انتقام گیری داشتند که کمیته نظامی پتروگراد مانع حرکت خودسرانه آنان شد= و لنین به کمیته نظامی انتقاد کرد که چرا جلوی ابتکار عمل انقلابی (بخوانید، آدمکشی) حامیان ما را آز آن ها گرفته اید، زیرا تروریست ها ما را ترسو و زن صفت به حساب خواهند آورد. اینک در آستانه جنگ شدیدی قرار گرفته ایم. ما باید، نیرو و حضور گستردۀ ترور علیه تروریست ها را تحریک کنیم، بخصوص در پتروگراد که نمونه روشنی را ارائه میدهد(ص858، دمیتری).

 

دمیتری مشاور نظامی یلتسین که حالا در سال 1995 از دیکتاتوری دمکراسی بورژوایی منشویکی چپ راضی شده است، میگوید متاسفانه بلشویک ها به دیکتاتوری بدون دمکراسی علاقمند بودند چنانکه تروتسکی در سال 1922مینوشت: = اگر انقلاب روسیه.. خود را با زنجیر دمکراتیسم بورژوایی مقید کرده بود، باید از مدت ها قبل با گلوی بریده بر روی جاده قرار میگرفت=( ص 855 ). فکاهی جالبی ست که دولت ها منافع سلطه گری خود را در خدمت محرومین جامعه تئوریزه میکنند.

آلباتس مینویسد: چکیستها در سراسر کشور، بدون رسیدگی یا محاکمه بیداد می کردند. آنها پیرمردها را شکنجه می کردند، به دختران مدرسه ای تجاوز می کردند، والدین را در برابر چشم فرزاندانشان به قتل میرساندند. مردم را به صلابه میکشیدند، با پنجه بوکس آنها را میزدند، تاج چرمی خیس برسرشان میگذاشتند، زنده زنده دفنشان می کردند، آنها را در سلولهایی می انداختندکه کفشان پر از جنازه بود.شگفت آور نیست که ماموران امروزی ابایی ندارند که خود را چکیست بنامند و با غرور خود را میراث خوار دزرژینسکی بدانند؟ص107

خانم آلباتس ادامه میدهد، چگونه رهبران بلشویک در مقابل اینهمه آدمکشی تازه فریاد میزدندکه ” ترور سرخ به ما تحمیل شده، منشأ آن طبقه کارگر است، نه چکا “.

او میگوید نه این حقیقت ندارد تنها نگاه کنید به یکی از دستورالعمل های رسمی چکا در بهار 1918 در مورد کسانی که باید تیرباران شوند. و دیگرانی که باید در اردوگاه کار اجباری زندانی شوند:

الف: درخواست اعدام{برای} ب: زندانی در اردوگاه کار اجباری

دوستان میتوانند خودشان به این صحفه ها از کتاب رجوع کنند که شامل دو بخش و 16 بند است و تقریبا هر کسی میتواند مورد این اتهامات قرار گیرد. مثلاً هر کس مضنون به فعالیت ضد انقلابی باشد….. و یا با ضد انقلاب خارج و داخل ارتباط داشته باشد. اعضای فعال احزاب ضد انقلابی…و بدنه آنها در شهر و ناحیه…. ویا حکم اعدام تنها با رأی مشترک سه عضو کمیته قابل اجراست (ص109-108).

آلبتس میگوید، قتل به هنجار تبدیل شد. (منتخب وظایف کار کتابخانه ای فوق برنامه در سال 1920 توصیه میکند : یک دختر دوازده ساله از خون می ترسد. فهرستی از کتابهایی تهیه کنید که خواندن آنها دخترک را وا می دارد که نفرت غریزه اش را نسبت به (ترور سرخ) پس بزند.ص114

او مینویسد” در دسامبر 1920 تنها یک بار کمیته اجراییه مرکزی سراسر روسیه و شورای کمیسر های خلق، اعدام ها را به حال تعلیق در آورده بودند. اما این تصمیم تنها چهار ماه دوام آورد. جلوی سیل را دیگر نمی شد گرفت. هیچکس نمیداند در این کشت و کشتارها چند نفر جان خود را از دست دادند. برآورد ها بسیار بالاست و میانگین آن پنج هزار نفر در روز و یک و نیم میلیون در سال است”ص111

لنین در یک یادداشت به کلی سری به تاریخ آوریل 1921 به مولوتف دستور داد از چکا بخواهد برای باقی ماندۀ سال 1921 و آوریل 1922 یک طرح دقیق و برنامه ریزی شده تهیه کند و در ظرف دو هفته گزارش آنرا به دفتر سیاسی بدهد.

چکا می بایست به موارد زیر به پردازد :

  1. پاکسازی کامل سوسیالیستهای انقلابی و تشدید تعقیب و مراقبت ها
  2. منشویک ها نیز به همان ترتیب
  3. پاکسازی منطقه ساراتف و سامار
  4. پاکسازی حزب: اخراج کمونیستهای نااستوار
  5. پاکسازی واحدهای با ماموریت ویژه
  6. پاکسازی دانشجویان آکادمی در ایالات
  7. پاکسازی دستگاه های دولتی در روستاها: نظرخواهی از چکا، {NKV کمیساریای خلق در امور داخلی } ، و Rabkrin {بازرسی کارگران و دهقانان} لازم است .

به کلی سری ، فقط با نگاه . تایپ مجدد ممنوع . پس از استفاده سوزانده شود.(ص110)

او میگوید در سند اصلی، که پیش نویس آن را سامسونف، رئیس ادارۀ سری چکا،(از طرف لنین) تهیه کرده بود، در جای خود عبارت هایی داشت مثل” عملیات گسترده” ،” سر به نیست کردن” ،” جدا سازی فردی و گروهی” ، و دستور عمل هایی برای “کیش دادن” سوسیالیست های انقلابی و منشویک ها “به مرزهای جمهوری” . و برای همه اینها در ماه های آینده برنامه ریزی و در الگوهای کاری، تعطیلات و تغییرات فصلی نیز به حساب آورده شده بود.” در طول تابستان و پیش از فصل درو، عملیات در یک سطح ملی (مگر در موارد غیر عادی، نظیر حوادث کرونشتات و غیره) نباید انجام شود، بلکه باید فعالان همه احزاب را در سطح ناحیه ومنطقه به طور فردی سرکوب کرد.”(ص110)

عزیزان توجه کنند به بند 6 که لنین پاکسازی دانشجویان را در دستور کار کذاشته تا کل جامعه را به جاسوس تبدیل کند و این پروژه را بریا و استالین بعد از لنین به پیش بردند که تاثیرات بسیار مخربی بر جامعه روسیه گذاشت. این هولناکترین جنایتی بود که لنین در حق بشریت انجام داد. به هر حال این سند در ادامه کشتارها درست بعد از سرکوب شورش 15000 نفر از ملوانان و کارگران کرونشتات است که یکی از سربلند ترین پایگاه های انقلابی بلشویک ها و آزادی خواهان به خصوص در اوایل انقلاب به شمار میرفت. همان نیروی دریایی ای که دولت کرنسکی را از قدرت پایین کشید. سرکوب جنبش کرونشتات حتی از جانب برخی چپ های دولتی دو آتشه لنینی در اروپا ( اگر چیز زیادی دیگر از آنها باقی مانده باشد) بعنوان یکی از بزرگترین اشتباهات لنین مطرح شد اما چپ های آسیایی اساسا از این موضوعات نه با خبر بودند و اگر هم بودند چیزی سر در نمی آوردند و اکثراً تنها ابراز سر سپردگی می کردند، و بخاطر مناسبات مرید و مرشدی برده وار برای رهبران کمونیست سینه میزدند و اسطوره سازی می کردند. در زمینه قیام کرونشتات کتاب های زیادی نوشته شده است. کتاب آنارشیست ها در انقلاب روسیه توسط پل آوریچ به جمع آوری برخی ازگزارشات روزنامه ها و مقالات آن زمان از دوره دولت موقت کرنسکی تا 1922پرداخته است.

مختصرا، جنبش کرونشتات در اول ماه مارس 1921 علیه اوضاع اختناق در روسیه اظهار وجود کرد. آنان خواست خود را به دولت بلشویک اعلام کردند که جنگ با دشمن خارجی و ارتش سفید پایان یافته، و آزادی اجتماعات، اتحادیه های کارگری و مطبوعات باید به جامعه برگردانده شود. در ضمن جوخه های مصادره غلات دهقانان متوقف شود و جسورانه پیشنهاد برگزاری انتخابات شوراها را دادند. این در شرایطی است که اوضاع زندگی در روسیه بسیار وخیم است و انبارهای آذوقه توسط کارگران مصادره میشدند. در پنجم ماه مارس ملوانان کرونشتات یک کمیته انقلابی از 9 ملوان، چهار کارگر،یک پرستار و یک مدیر مدرسه تشکیل دادند. اکثر آنها از فرزندان دهقانان بودند و این همه کشتار روستاییان برایشان غیر قابل تحمل بود و کارگران پتروگراد از آنها حمایت می کردند. لنین شیفته استراتژی کشتار، فورا دست به کار شد.تبلیغات دروغ روانی در سطح جامعه با وقاحت تمام پخش شد. زینوویف کمیسر شورای پتروگراد هنگ های ارتش سرخ را در شهر مستقر کرد و اعلام کرد هر تجمع کارگری به رگبار بسته میشود. شصت هزار ارتش دست چین شده به فرماندهی ژنرال توخاچفسکی(که یکی از آزموده ترین ژنرال های معروف تزار بود و بعد از انقلاب حاضر شد بعنوان کارشناس نظامی کشتار در ارتش دولت بلشویک باقی بماند. البته ده ها ژنرال تزاری در ارتش سرخ انجام وظیفه می کردند که همه آنها در دوره قدرت استالینی اعدام شدند) از مناطق دیگر روسیه با قطار وارد پتروگراد شدند. تروتسکی کمیسر عالی جنگ فرمانی را برای تسلیم نیروی دریایی کرونشتات صادر کرد که اگر تسلیم نشوید” مثل بچه مرغابی در یک استخر” شما را به گلوله می بندیم (ص 355.)

دیود شوب در این مهمترین رویداد تاریخیِ جنبش شوراییِ کرونشتات، به بسیاری از مسایل اساسا نپرداخته است و این باز نشان میدهد که تمایلات فکری او در آن زمان از جناح چپ منشویک به بلشویک نوسان می کرده است. یک هفته قبل از آماده شدن ارتش سرخ برای حمله، عملا در دولت بلشویک شورشی به پا شده بود. نزدیک به یکسوم اعضای حزب تلاش می کردند لنین را از چنین عملی باز دارند. اما به زودی نه تنها همه فهمیدند که لنین کسی نیست که هرگز از تصمیمش برگردد بلکه مخالفین بعدا تنبیه حزبی شدند و از آن به بعد هر اعتراضی به سلسله مراتب دستورات حزبی، اخراج از حزب را در پیش داشت. اما لنین آگاه بود که اگر این جنبش آزادیخواهی را الان سرکوب نکند گریبان کل قدرتش را خواهد گرفت. جنبش کرونشتات چندین پیام به دولت بلشویک فرستاد. که بگذارید این خواسته ها بین مردم مطرح شود و ما به رای مردم احترام میگذاریم. خواست ها در واقع همان آزادی های اجتماعی بود که ارگان های سرکوب لغو شود و زندانیان سیاسی آزاد شوند و…چندین پیام هم برای کارگران و مردم پتروگراد فرستادند که ما خواهان این جنگ نیستیم و میدانیم که شما در محاصره پلیس چکا هستید و کمکی به ما نمیتوانید بکنید اما از ما نخواهید که تسلیم شویم. سربازان ارتش سرخ برادران ما هستند و ما نمی خواهیم بر روی فرزندان دهقانان و شهر پتروگراد آتش کنیم اما اگر آنها به ما حمله کنند ما در آب ها از خود دفاع خواهیم کرد(ص158 اسناد روسیه).

در سرمای زمستان، آب های یخ زده و پوشیده از برف، تروتسکی و توخاچفسکی حمله به پادگان دریایی منطقه کرونشتات را صادر کردند.ژنرال تروتسکی دانشجویان دانشکده افسری را که به رنگ برف ها، لباس سفید تنشان کرده بودند بر روی یخها در صف مقدم به جلو کیش کردند در پشت سرآنها سربازان سرخ قرار داشتند و سپس مسلسل چی های یگان های ترور سرخ چکا مستقرشده بودند تا اگر سرباز و افسری فرار کرد تیرباران شوند. سرانجام به آتش توپخانه های (توخاچفسکی و تروتسکی) ژنرال های ارتش بلشویک، ملوانان کرونشتاد با توپخانه ناوها و پادگان دریایی، متقابلا پاسخ دادند. در کنگره حزبی، لنین اعلام کرد” کرونشتاد اگر نگویم بعد از چند ساعت اما در دو سه روز آینده تسلیم خواهد شد”. بعد از سه روز از چنین تسلیمی خبری نبود. چند هنگ ارتش سرخ شهر اورانین بوم که مجاور منطقه کرونشتات قرار داشت شورش کردند و حاضر به جنگ با ملوانان کرونشتات نشدند. نیرو های چکا به فوریت به آنجا گسیل شدند و یک پنجم افراد آن هنگ را تیر باران کردند. پیام جنبش کرونشتات مبنی بر این بود که آن ها تا آخرین قطره خونشان ایستادگی خواهند کرد. با وجود اینکه ارتش ژنرال ها چهار برابر نیروهای کرونشتات بود از لنین خواستند تعدادی از کادر های عالی رتبه حزب را به منطقه جنگ بفرستد تا روحیه نظامیان سرخ بالا رود. لنین 30 کمیسر بلشویک را به منطقه فرستاد. در کتاب اسناد روسیه آمده که صدها نفر از مردم و کارگران در مناطق مختلف پترو گراد تیرباران شدند زیرا آنها تاب تحمل پذیرفتن خاموش شدن آخرین امیدهای آزادی را نداشتند و به خیابان ها ریختنه بودند.جنبش کرونشتات 7 روز دیگر هم ایستادگی کرد ژ نرال ها هواپیما های جنگی را هم به کار گرفتند تا این سنبل مقاومت را از زمین و آسمان بکوبندش و چنین هم شد زیرا دیگر هیچ صدایی از کرونشتات در نیامد. توخاچفسکی در روز 17 مارس 1921 خبر خاموشی جنبش کرونشتات را به کنگره دیکتاتوری پرولتاریا اعلام کرد و حاضرین برپا خواستند و برای لنین دست زدند.

دیکتاتوری سرخ همان دیکتاتوری خون بود که تمام منطقه پوشیده از برف سفید پترزبورگ را سرخ کرد و این آخرین تپش قلب جنبش آزادیخواهی در روسیه بود که سر انجام با همه فداکاری هایش خاموش شد و تا نسل ها نسل این گورستان چکای لنین بود که می تاخت و همچنان سایه شومش در روسیه پا برجاست.

در سپتامر 1921 دو نویسنده و شاعر محبوب و شناخته شده آنارشیک روسیه، فانیا بارون و لِو چِرنی بدون محاکمه و تعیین جرمی تیرباران شدند که اِما گلدمن از شوک وارده تصمیم گرفت در روز برپایی گنگره سوم کمینترن برای اعتراض با زنجیر خود را بر نیمکت آهنی تالار گنگره ببندد. اما افراد ناراضی درون بلشویک گفتند چکا در کشتن او درنگ نخواهد کرد. رفقای آنارشیست از گلدمن خواستند او به هر ترتیبی شده باید از روسیه خارج شود تا به مردم جهان بگوید که دیکتاتوری پرولتاریا، خود پرلتاریا را زنده به گور کرده است و چنین هم شد(ص 27، اسناد روسیه).

 

]]>
https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/24/%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1-%d8%b3%d9%84%d8%b7%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-6/feed/ 0
بڵاوکراوەکانی سەکۆی ئەنارکیستانی کوردستان https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/24/%d8%a8%da%b5%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d9%88%db%95%da%a9%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b3%db%95%da%a9%db%86%db%8c-%d8%a6%db%95%d9%86%d8%a7%d8%b1%da%a9%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%db%8c-%da%a9%d9%88/ https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/24/%d8%a8%da%b5%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d9%88%db%95%da%a9%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b3%db%95%da%a9%db%86%db%8c-%d8%a6%db%95%d9%86%d8%a7%d8%b1%da%a9%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%db%8c-%da%a9%d9%88/#respond Wed, 23 Mar 2011 22:00:21 +0000 http://anarkistan.wordpress.com/?p=2101 Continue reading بڵاوکراوەکانی سەکۆی ئەنارکیستانی کوردستان ]]>

بڵاوکراوەکانی سەکۆی ئەنارکیستانی کوردستان


Alafkar Almihweriye liltheheruriye print version

Alafkar Almihwe…

الافکار المحوریة للتحرریة

Albahis aan mujtamaa Almustaqbal

Albahis aan muj…

البحث عن المجتمع المستقبل

الافکار المحوریة للتحرریة

anarkizm, pertukxaney kurdi u serchawey rexnegrani

anarkizm, pertu…

ئەنارکیزم، پەرتووکخانەی کوردی و سەرچاوەی ڕەخنەگرانی

ئانارکیزم

ئانارکیزم

ئانارشیزم Anarchism

Search for a society of the future

Search for a so…

البحث عن مجتمع المستقبل

Abgun 27-28

Abgun 27-28

آبگون شماره‌ 27-28

Abgun 24-25

Abgun 24-25

آبگون شماره‌ 24-25

Abgun 23

Abgun 23

آبگون شماره‌ 23

Abgun 21-22

Abgun 21-22

شماره‌ 21-22 اگوست 1986

Direct Action عمل مستقیم

Direct Action ع…

ترجمه‌ امید میلانی

Abgun آبگون

Abgun آبگون

شماره‌ 19 / 20 سال سوم فروردین 65 / …

Abgun آبگون

Abgun آبگون

شماره‌ 29 / 30 سال سوم ، اردیبهشت 65 / 1…

عمل مستقیم

عمل مستقیم

عمل مستقیم

بسوی آنارشیسم

بسوی آنارشیسم

بسوی آنارشیسم Erico Malatesta

آنارشيسم و آنارکو-سنديکاليسم

آنارشيسم و آنار…

آنارشيسم و آنارکو-سنديکاليسم نوشته‌ : رودولف روکر

به‌ره‌و ئانارکيزم

به‌ره‌و ئانارکي…

به‌ره‌و ئانارکيزم نووسيني ئيريکو مالاتيستا

خدا و دولت

خدا و دولت

خدا و دولت نوشته‌ ميخائيل باکونين ترجمه‌…

 

گفتوگوي خه‌يالي نيوان کارل مارکس  و ميخائيل باکونين

گفتوگوي خه‌يالي…

گفتوگوي خه‌يالي نيوان مارکس و باکونين

 

]]>
https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/24/%d8%a8%da%b5%d8%a7%d9%88%da%a9%d8%b1%d8%a7%d9%88%db%95%da%a9%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b3%db%95%da%a9%db%86%db%8c-%d8%a6%db%95%d9%86%d8%a7%d8%b1%da%a9%db%8c%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%db%8c-%da%a9%d9%88/feed/ 0
جنبشهای اجتماعی در اردن https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/21/%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b1%d8%af%d9%86/ https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/21/%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b1%d8%af%d9%86/#respond Mon, 21 Mar 2011 15:37:11 +0000 http://anarkistan.wordpress.com/?p=2097 Continue reading جنبشهای اجتماعی در اردن ]]> جنبشهای اجتماعی دراردن

تحلیلی ازپادشاهی هاشمی:

Anarchists joins protests in solidarity with gaza اردن درهمسایگی کشورهای عراق، اسرائیل، فلسطین، سوریه وعربستان سعودی است که دراین روزها اخبارزیادی درباره شان به گوش می رسد به همین خاطر ازاردن، کشوری که تا کنون بعنوان یک کشورباثبات وآرام درذهن ها نقش بسته رسانه های غربی کمتر درموردش
گزارش می دهند. اما طبق اخبار جدید تصاویردیگری به ما منتقل شده که از یک حکومت نئولیبرال سخن می گوید، حکومتی که برای حفظ سلطه اش درکشورازشیوه سرکوب درمقابل مخالفان (ازچپها گرفته تا آنارشیستها ) استفاده می کند.

خانواده سلطنتی اردن با نایب سلطنه اش، پادشاه عبدالله دوم درمقابل همسایگان عربی اش توانسته اثرمثبتی برافکارعمومی جهانی بگذارد وآن به دلیل رابطه سازشگرانه اش با اسرائیل، دلیل دیگر فقدان اخباری مربوط به اردوگاهها وعملیات تروریستی دراردن است. حتی اسلامی های اردنی به نام “جبهه آزادی بخش امل” به اندازه برادران اسلامی مصری وفلسطینیشان درمنطقه معروف نیستند. ازطرفی دیگردردنیای اسلام بنا بر شایعات مزبورخانواده سلطنتی با محمد (پیغبرمسلمانان) خویشاوند است که از این طریق جایگاه ویژه ای را برای خود کسب کرده است.
سازمان چپهای سوسیالیست :
این سازمان ازگروه های مخالف اردنی تشکیل شده است.مارکسیستهایی که ازحزب کمونیست انشعاب کرده اند، هنرمندان، موزیک دانان، روشنفکران، دانشجویان، روزنامه نگاران منتقد، فعالان اتحادیه های کارگری مستقل تا آنارشیستها.

اولین جلسه مابین این گروه ها دردسامبر2007 شکل گرفت که هدفش بحث وتبادل نظر دررابطه با تشکیل سازمانی بزرگتربود. نتیجه این جلسه تأسیس این سازمان در تاریخ میلادی مارس 2008 بود.این سازمان چپ وکثرتگراست، تشکیل شده ازفعالین مارکسیسم، آنارشیستها و نیروهای غیرحزبی که می خواهند فقط وضعیت فعلی را تغییردهند. اهدافشان: مبارزه با فساد نخبگان سیاسی.مبارزه علیه رژیم سرکوبگرحاکم. مبارزه علیه رفرمهای نئولیبرالی (بویژه رفرمهایی که طبقه فقیر اردن را زیر فشارقرارداده است). نکته دیگرپایان دادن به درگیریهای نظامی درمنطقه است.

درمدتی کوتاه فعالین سازمان به 1000 نفررسیدند. سازمان درهر شرایطی فعالینش را پشتیبانی می کند، آنها فساد حاکم را افشاء ودرمقابل اخراجها ودستگیریهاایستادگی می کنند. سازمان به طوررسمی فعالیت نمی کند چراکه فعالیت علنی می تواند موقعیتش را درمقابل حکومت به خطربیاندازد ازآنجا که هرگونه ارتباطات وفعالیتهای سیاسی غیرقانونی اعلام شده است. حتی توزیع اعلامیه میتواند منجربه دستگیری اعضاء شود.

اتحادیه های آلترناتیو:
جدا ازاتحادیه های دولتی، اتحادیه های کارگری مستقل دراول ماه مه2006 شکل گرفتند که اعضایشان از”کارگران روزمزد” می باشد، این کارگران معمولا” درآمد خیلی کمی دارند وا زبیمه درمانی بدی برخوردارهستند. اخراج آنها به سادگی صورت می گیرد. به گفته یکی ازاعضاء اتحادیه، 13.000 نفر دراینجا سازماندهی شده اند. درحالی که اتحادیه های دولتی اعضایشان به 50.000 نفرمی رسد.

علی رغم اینکه اتحادیه های کارگری مستقل مثل چپها فعالیتشان غیرقانونی اعلام شده است، خود را سازمان داده و با حکومت مبارزه می کنند. یکی ازشیوه های مبارزاتیشان برگزاری اعتصابهای سراسری است که ازبدو تاسیسشان تا به حال 16 اعتصاب سراسری داشته اند. درکنار این اعتصابها، اعتصابهای کوچکی هم به چشم میخورد که درآخرین اعتصابشان 90 نفرشرکت کرده بودند. تظاهرات شیوه دیگری از مبارزاتشان است، نمونه یکی ازاین تظاهرات درمقابل کاخ پادشاه اردن بود که همانطور که انتظارمی رفت با پلیس درگیر شدند.

آنارشیستها:
اعضاء دیگرچپها، آنارشیستها ویا کسانی که گرایشات آنارشیستی دارند ولی شاید خود را این چنین توصیف نمی کنند. اغلب دیده شده که آنارشیستها ازطریق جنبشهای کمونیستی وهنری با نظریات کمونیسم Liebertaria آشنا می شوند.عمدتا ازطریق  نشریات عربی که درمورد جنگ داخلی اسپانیا نوشته شده ویا ترجمه کتابی از بنام “آنارشیسم درتئوری و عمل” علاقه آنها را به آنارشیسم جلب کرده است. بطوری که این افراد ادبیات آنارشیستی را به عربی ترجمه ودروبلاگشان وسایتهای اینترنتی منتشرمی کنند ویا ادبیاتی مثل ( آنارشیسم کمونیستی چیست؟ ) ترجمه ای از :Alexander Berkman
ویا ترجمه هایی ازSebstien Faure
چیزی که باعث تناقص دردرون سازمان میشود، تضاد فعالین کمونیسم Liebertaria با اعضاء قدیمی سابق حزب کمونیست،  یا شکل سنتی یک سازمان با دبیرکلش، اکثریت گرایی ومرکزگرایی اش است.ازآنجایی که آنارشیستها وجوانان چپ تصمیم گیریشان برمبنای رضایت متقابل است واعتقادی به رهبریت مرکزی ندارند وازطرفی تعداد جوانان چپ که درمقابل سرکوب نیروی قابل توجهی هستند ازدلایلی است که آنارشیستها علی رغم اختلافات نظریشان با آنها فعالیت می کننند. آنارشیستها خود براین واقعیت واقف هستند ومی گویند، اگرما جدا ازچپها می خواستیم فعالیت بکنیم، دولت می توانست فورأ مارا سرکوب کند وهیچکس نمی توانست به ما کمک کند. ما راه دیگری نداریم یا باید به زندان برویم ویا با چپها ائتلاف کنیم. ما میتوانیم آنها را تحت تأثیر قرارداده وازآنها آنارشیسم بسازیم. این تحلیل یک آنارشیسم از عمان است.
سرکوب می آید باتمام قدرتش:
چند ماه پیش پلیس آنارشیستها را به دلیل پخش اعلامیه به مناسبت قرداد Neka مورد ضرب وشتم قرارداد وتعدادی را دستگیرکرد. چند هفته پیش پلیس امنیتی دوباره دونفر را درحال شعارنویسی برروی دیوارها غافلگیرکرده ودوهفته درزندان شکنجه داد. مدت کوتاهی پس ازاین دستگیری دوباره دوآنارشیست دیگردستگیرشده ودرتمام مدت بازداشتشان در سلول انفرادی بسربردند. اگرچه درحال حاضرآنها آزاد هستند اما تا تشکیل محاکمه شان به شدت تحت نظرمی باشند. بسیاری ازرفقای آنها دروحشت دستگیری به سرمی برند.
چه نقشی صوفی ها درجنبش آنارشیستی دارند:
یکی ازویژگیهایی برخی ازآنارشیستهای اردنی رابطه آنها با عرفان است. البته بسیاری ازآنها هم علیه مذهب هستند. آنارشیستهای عرفانی دررجوع به فرهنگ وتاریخ گذشته خود کتابی به نام صوفی یافتند. این کتاب ازنویسنده عراقی به نام هادی ال الوی است. دراین کتاب ازآنارشیسم (بدون خشونت)  لئو تولستوی استقبال به عمل آمده است. همچنین اشاره ای به اولین زندانی صوفی به نام حسین ابن منصور ال حلاج (متولد ایران) شده است.این یکی ازمعروف ترین دراویش درزمان خود بوده است وبه طوررسمی بدلیل گفتن نظرات مذهبی اش درسال 913 میلادی دستگیروزندانی شده، حلاج را پس ازنه سال زندان اعدام کردند. دربین نویسندگان مدرن اسلامی جهان حلاج یک انسان آزادیخواه وانقلابی به شمارمی رود که به دلیل عقایدش اعدام گشته است.
اسرائیل، فلسطین، لبنان، عراق:

درصد مردم اردن درواقع پناهندگان فلیستینی هستند که در سال 1948 به اردن مهاجرت کرده اند. به همین دلیل بیشتر بحثهای جنبشهای اجتماعی اردن حول مسئله اسرائیل وفلسطین دورمی زند.تاکنون دوراه حل برای مسئله اسرائیل وفلسطین مورد بحث است . یکی ازآنان جدایی دو دولت اسرائیل وفلسطین است آن دیگری همزیستی فلسطینی ها درکشور اسرائیل به عنوان اقلیتی محترم و دارای حقوق برابر درسرزمین تاریخی خود فلسطین می باشد.اما ازنظرحمزه بودایری این عقیده که یهودیان حق زندگی در سرزمین تاریخی فلسطین را ندارند یک نظریه فاشیستی است.

دراین اواخرموضوع بحث بیشتربرسرجنگ بین اسرائیل ولبنان وبه طورمشخص حزب الله لبنان است. درتابستان 2006 تظاهراتی برعلیه جنگ صورت گرفت، که توسط پلیس منجربه پراکنده شدن تظاهرکنندگان شد. آنارشیستها (کمونیستهای Liebertaria) با مبارزات مسلحانه علیه نیروههای نظامی آمریکا در عراق ویاواحدهای ارتش اسرائیل درلبنان و سرزمینهای اشغالی ازآنجایی که این عملیات مسلحانه بخصوص که جنبه مذهبی هم دارند مشروعیتی قائل نیستند.جنبشهای صلح آمیز فلسطین مانند موردی که درروستای بیلین اتفاق افتاد مورد پشتیبانی آنارشیستها قرارگرفت. درجنگهای جدید نوارغزه، آنها تظاهراتی را درمقابل سفارت اسرائیل درعمان سازمان دادند. این تظاهرات ازطرف دولت ممنوع اعلام شد همزمان گروههای اخوان مسلمین و PFLP ازتصمیم دولت علیه این راهپیمایی استقبال کردند. آنارشیستها ودیگرفعالان سیاسی این موضع گیری را بی ربط خوانده و علی رغم ممنوعیت تظاهرات ازطرف پلیس آن رادر جلوی سفارت اسرائیل برگزارکردند.

نقش ملک عبداالله دوم دراردن:
مسئله جنگ وبحران درمنطقه تنها بخشی ازمبارزات آنارشیستها وچپها را دربر می گیرد. بخش دیگرمبارزات آنها افشاگری علیه سلطنت مشروطه ومبارزه برای سیستم خود مختارمردمی است.دولت تلاش می کند که مسائل میهن پرستی وفرقه گرایی را عمده کند. ملک عبدالله دوم یا درنقش پدر ویا فرمانده نظامی ظاهرمی گردد.

بلند ترین میله پرچم درجهان مطلق به عمان است  وپرچم اردن را میتوان ازمصافت بسیاردوردید. دریکی از قشنگ ترین نقطه شهر مستقیم روبروی پرچم برروی دیوار نوشته ای از آنارشیستها با این مضمون به چشم می خورد: ” من سرد است و بی خانمانم “، پرچم را پایین بیاورید تا من با آن خودم را بپوشانم.

ملک عبدالله دریکی از سخنرانی هایش به جنبشهای اجتماعی هشدارداد. ترس پادشاه ازجنبشهای اجتماعی آینده بی مورد نیست.

PFLPدرسال 1967 توسط جورج حبش تأسیس شد.

 

]]>
https://anarchistan.blackblogs.org/2011/03/21/%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b1%d8%af%d9%86/feed/ 0