بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/12

م_ع آوریل 2009

جدال دو جناح بورژوازی چپِ بلشویک و منشویک

لنین در این زمان خود را آماده یورش به تمامی این نظرات و فعالیت های مبارزاتی ای که در قالب ایدئولوژی او قرار نمیگیرند، میکند. او و یارانش انتشار روزنامه ایسکرا (جرقًه) را در سال 1900 در اروپا راه می اندازند و آنرا مخفیانه در روسیه توزیع می کردند تا کل فعالیت های درون جنبش را زیر پرچم پرلتاریایی خودشان آورند و هر کس اعتراض کرد منزوی و تصفیه شود. خواهیم دید که با وجود چنین تنوعی از گرایشات فکری و خواست های آزادیخواهی این نمیتوانست کار ساده ای باشد و نیاز به سازش ها و توطئه های زیادی داشت. مارتوف، پوتره سوف و زاسولیچ که از منطقه تبعید با لنین به مونیخ فرار کرده بودند جز کادر اصلی ویرایش مقالات روزنامه بودند. لنین مدام در ایسکرا می نوشت اگر ما یک تشکیلات قوی داشتیم میتوانستیم اعتصابات را به تظاهرات سیاسی تبدیل کنیم و بر تزار پیروز شویم.(ص78-75 ).

p { margin-bottom: 0.08in; }

دوستان توجه کنند که جامعه روسیه به طور طبیعی از گرایشات نظری متفاوتی برخوردار بود که بر یکدیگر تاثیر میگذاشتند آنها در کوران روند دینامیک تحولات اجتماعی شان قرار گرفته بودند که سمت و سوی های فکری شان میتوانست بطور آزادانه تغییر کند و این از خصوصیات رشد انسانیست و نه اینکه نوع زندگی و تصمیم گیری از بالا بر آنها تحمیل شود. در حالیکه لنین مهندسی یک تشکیلات سیاسی آهنین و انضباطی را در سر می پروراند و میکوشید تا برای اجرای این پروژه، یک گروه زبده و نخبه روشنفکر جاه طلب که در سخنوری، نویسندگی، تبلیغات و سیاستمداری و توطئه گری، حرفه ای باشند را دست چین کند تا به یاری آنها خود را بر سلطنت قدرت بنشاند. در حقیقت ناسیونالیسم کارگری مارکسیسم حکومتی، تنها یک پوشش ایدئولوژیک بود تا هر اعتراض و صدای آزادیخواهی درون جامعه را بعنوان مخالفت و دشمنی با منافع کارگران جلوه دهد. متاسفانه این چیدمان اصول کلیشه ای ایدئولوژی دیکتاتوری دولت کارگری از قبل به طور علمی ابزاری و عینی گرایی مکانیکی از جایگاه کارگر صنعتی، توسط مارکس طراحی شده بود که باید به دست گروهی روشنفکر بورژوا خارج از طبقه که معتقد به انضباط تشکیلاتی محکمی باشند اجرا شود. در چنین تشکیلات آهنینی وجود عواطف انسانی اجرای امور دیکتاتوری پرلتاریا را مختل مبکند. اساسا وقتی جنایات دوران لنین و استالین را یک انسان مشاهده میکند میتواند به راحتی متوجه شود که این فرمول های تئوری بافی حکومت کارگری، ایدئولوژی کارگری، دیکتاتوری گارگری توسط جناحی از روشنفکران سرمایه داری که غرور و شهوت قدرت حکومتی دارند، به چه منظور است که تا این حد در جزئیات اساسنامه ای حزبی با هزار دنگ و فنگ رئیس روئسایی، گُنده نمایی میکنند. این همه فلسفه بافی برای چیست که تنها این اقشار زحمتکش و محروم اجتماعی را وسیله ای برای ادعاهای مریض گونه خود قرار دهند. این یک سیاست کثیف احزاب چپ بورژوازی بوده و هست که با ایدئولوژی و شعارهای حمایت از اقشار محروم جامعه می خواهند سادیسم قدرت طلبی خود را در رقابت با دیگر سلطه گران بورژوازی به اثپات رسانند. از این جهت این خیانتی از درون جنبش آزادیخواهی محسوب میشود. زیرا بورژوازی راست آشکارا از سیستم با برنامه کنترل تولید برای منافع بازار رقابت کالایی هزار چهرۀ حمایت میکند و پیروان این سیستم سرمایه داری با انگیزه های جاه طلبی و زیاده خواهی کاملاً روشنی در جهت بهره برداری از آن گام بر میدارند و اکثراً بدون هیچ شرمی به زرنگی و فرصت طلبی کاسبکارانه خود فخر میفروشند. اما پیروان احزاب بورژوازی چپ اکثراً با انگیزه آزادی خواهی و توهمات خود شیفته ناجی گری، جذب حزب قدرتی چپ میشدند. زیرا چپ بورژوازی از واژه سرمایه داری استفاده نمی کرد و خیانت کارانه در چهره حزب انقلابی ضد سرمایه داری خود را مطرح میساخت. جالبه زمانیکه به قدرت میرسید اکثر پیروانش شوکه شده کنار میکشیدند و یا تصفیه میشدند و اکثر پیروان بورژوازی تیپیکال، به سرعت در خدمتش قرار میگرفتند. امروزه به خاطر افشا شدن دول کمونیستی در چشم جنبش های آزادیخواهی جهانی، پیروان احزاب چپی از ارزش روشنگری اساسا خالی شده اند. حال از جوانان پیرو چپهای حزبی باید پرسید، چرا نمیتوانید در کنار مردم قرار گیرید؟ بله حقیقت این است که در کنار مردم بودن یعنی صداقت، عاطفه، شکیبایی، فداکاری و مهمتر از همه عشق به آزادی و همه آن چیزهایی که سرشار از روح زندگیست که منش سلطه و تسلیم را بر نمی تابد، دقیقا همان چیزهایی که در درون احزاب قدرتی هرگز یافت نمیشود.

حال مثلاً حزب لنین از فرمانده هان و رهبران روشنفکر معتقد به ایدئولوژی کارگری تشکیل شده و هر چه رهبران بگویند نماد مطلق آزادیست زیرا آنها تجسم زحمتکش ترین طبقه جامعه هستند و هر گونه برخورد انتقادی از جانب معترضین جامعه به فرماندهی دولت کارگری، حمله به منافع کارگری محسوب میشود و بعنوان ضد انقلاب و دشمن پرلتاریا سرکوب میشوند . مضحکتر اینکه اگر انتقاد، اعتراض و اعتصاب از طریق خود کارگران (آن کارخانه مقدس نمای سرمایه) صورت گیرد این دیگر خیانت کارگر به طبقه مقدس خودش که در قدرت قرار گرفته، بحساب می آید و حکم قتلش واجب است اما اگر اعتراض از طبقه اجتماعی کارگران نباشد و طبق نظریۀ ایدئولوژی مارکسیسم متعلق به طبقه بینا بینی(میانی) به مانند معلم، دانشجو، نویسنده، هنرمند، پرستار، کشاورز، کارمند و جز آن باشد، اتهامش خرده بورژوای است که ایمانش به طبقه مقدس کارگر (کارخانه لشکر سازی سرمایه)، سست است و مخفیانه دارد به شیطان بورژوا مدام چشمک میزند پس قتل این اقشار اجتماعی مستحب است به شرط اینکه سریعا توبه کنند زیرا دولت کارگری لنینی و پلیس امنیتی چکا برای محاکمه وقت تلف نمیکنند تا کارِ تولید کارِ کارگری به عقب بی افتد پس در کشتن مکثی جایز نیست. لنین در واقع چپ رادیکال بورژوازی صنعتی مدرن روسیه را نمایندگی می کرد آنهم به شیوه دیکتاتوری سیاسی ژاکوبن ها، بلانکیست ها، نچایف ها و ناپلئون ها و هرگونه آزادی در جامعه را رمانتیسیسم بورژوازی و خرده بورژوازی و وقت کشی در کار پرولتاریا میدید.

در طی سال های بین 1900 تا 1903 همسر لنین، کروسپکایا به او ملحق شده و مادر و خواهرش در پاریس زندگی میکنند و لنین از مونیخ نقل مکان کرده و مشغول یاد گرفتن انگلیسی است و وقت زیادی را درکتابخانه لندن به مانند گذشته مارکس میگذراند هر چند رفت و آمد ها و ارتباطات سیاسی در اروپا برقرار است. او قبلا در نامه ای به همسرش در رابطه با نمایشات و کارناوال های خیابانی که آدم ها ماسک برچهره زده بودند، نوشته بود که این چه کار احمقانه ای است شاید مردم در اینجا میدانند چگونه شادی کنند. او به مرد حرفه ای 24 ساعت کار سیاسی معروف شده بود. تروتسکی را که تعریفش را از یارانش شنیده بود در سال 1902 در لندن ملاقات میکند و از توان فکری و نویسندگی او خوشش میآید و اسرار میکند که او به روسیه باز نگردد و با هیئت تحریریه ایسکرا همکاری کند. تروتسکی اندیشه نسبتا مستقلی داشت و به یک گرایش فکری حزب مارکسیستی وابسته نبود و مورد پسند مارتوف،پوتره سوف و پلخانوف در اوایل کار نبود اما لنین معتقد بود که او برای حزب مفید و سودمند خواهد بود(البته در اینجا مسئله رقابت برای جایگاه های قدرتی را نباید از نظر دور کرد).

در این دوران لنین بر روی حفظ یک خط فکری منضبط دیکتاتوری پرولتاریایی بی وقفه میکوبید وآیین حرفه ای انقلابیگری برای کسب قدرت را تنها توسط یک گروه رشنفکری مقتدر با تشکیلات آهنین میسر میدانست از این جهت برنامه انتقال قدرت بدست یک حزب واحد کمونیستی را پایه ریزی می کرد. لنین میگفت ….. آیین سوسیالیسم ثمره آن نظریه های فلسفی، تاریخی و اقتصادی است و چنانکه خواستگاه اجتماعی را در نظر گیریم، مارکس و انگلس، این بانیان سوسیالیسم نوین، نیز در زمره روشنفکران بورژوا بودند(ص86 ).

لنین با یک عینی گرایی کلیشه ای، تمرکزش را صرفاً روی جنبش کارگران منظم پادگانی کارخانه های صنعتی میگذارد تا آن ها را مثل یک ارتش منظم به تولید پیشرفته کار سرمایه داری زیر نظر قدرت مهندسین سیاسی حزب کارگران به کار سیستماتیزۀ فوردیسم و تیلوریسم وادار کند.ص408 ، شوب(وظایف فوری شورا ها، جلد دوم، لنین). جالبه کتاب اصول مدیریت علمی سرمایه دارای آقای تیلور در کارخانه بردگی برای بالا بردن انضباط و مدیریت کار، پروسه اتمیزۀ جز کاری، و شدت کار، تفاوت دستمزدی و…. مورد ستایش آقای لنین است و استالین در کتاب مبانی لنینیسم این روش خردمندانه مکتب اقتصادی لنین را تمجید میکند(همان صحفه). لنین اصلا حق آزادی اندیشه و عمل مبتکرانه و داوطلبانه تصمیم گیری در جهت انتخاب نوع زندگی را نه تنها برای کارگران حتی برای دیگر اقشار متنوع اجتماعی قایل نمیشد. اساسا در چشم او آزادی انتخاب نوع مبارزه و زندگی جز تحت نظر برنامه حزب کمونیست معنی دیگری نداشت زیرا به توجیه لنین، کارگران به تنهایی شعور درک آزادی را ندارند و این شعور عالی توسط رهبران حزبی از خارج به آنها منتقل میشود. از این جهت او به مانند مارکس فعالیت و مبارزه جنبش های فی البداه آنارشیک کمونی را بدون داشتن طبقه بندی های رهبری و نظارت حزبی پوچ میشماردند. این نظرات در مقاله چه باید کرد لنین که به پلورالیسم قدرت سیاسی پلخانوف هم می تازد، آمده است، کشمکش های قدرتی ای که در اوایل 1900 دیگرآغاز گشته است. در همان زمان بسیاری از مارکسیست ها این نظریات لنین را به نچایف و تکاچف نسبت میدادند تا به مارکس. در صفحات پایانی کتاب شوب هم چکیده هایی از این قبیل مباحث را می بینید.

به زودی استروه خودش را از اردوگاه حزبی لنین در روسیه جدا میکند و لنین در روزنامه ایسکرا تحت عنوان گرایشات لیبرالی، او را مرتد و خائن خطاب میکند. کم کم شکاف و نفاق در درون اعضاء نویسندگان ایسکرا اوج میگیرد و نزدیک ترین یارانش پوتره سوف و مارتوف احساس کردند که لنین سودای فرقه گرایی و انشعاب را در سر می پروراند و پلخانوف هم تحمل تند گویی ها و جزم گرایی لنین را نداشت و لنین هم به همه آنها بد گمان شده بود. تصویب مقالات بحث انگیز از آن به بعد با رای 6 نفر با اضافه شدن زاسولیچ و آکسلرد اتخاذ میشد اما به نتیجه نمیرسیدند و شدیداً جبهه گیری شده بود.= پوتره سوف غالبا جانب لنین را میگرفت او نتیجه گیری کرده بود که لنین دنیا را به دو بخش تقسیم کرده، کسانی که با او هستند و کسانی که با او نیستند=. و باز میگفت= در سازمان مورد نظر لنین انضباط به مرحله ای میرسد که تقریبا مشابه اطاعت امر در ارتش بود. در طرح این سازمان، فرمانده عالی و عوامل اجرایی حزب یکی میشدند….سازمانی بود از اقلیت انقلابی و این اقلیت می بایست در لحظه مناسب، بقایای قدرت را قبضه کند= ص88 و89

به قول شوب این قدرت نمایی لنین در دست چین کردن انقلابیون حرفه ای بود تا حزب مستقل خودش را سازماندهی کند. متاسفانه پیکار برای کسب قدرت، مردم را می بایست به وسیله ای رام و مطیع در دستان گروه های حرفه ای آنها قرار دهد. پس لشکر کشی های قدرتی در صفوف جامعه چه از طریق کادرها و روزنامه دامن زده میشد.

بنابر این تبلیغات چی های تحصیل کرده در روسیه مسایل مارکسیسم روزنامه ایسکرا را در گروه های کوچک کارگری مخفیانه در جهت آرمان حزب لنینی آموزش میدادند و برخی کارگران که جذب این موضوعات میشدند نشریات و جزوات را دست به دست میچرخاندند و با دستگیر شدن برخی از معلمین حزب، محافلشان هم منحل میشد. کارگری که به دنبال آگاهی بیشتر بود به تدریج مسایل مخفی حزب را در اختیارش میگذاشتند و بعد از یک پروسه آزمایشی عضو حزب میشدند. این جزوات به سرباز خانه ها هم پست میشد و به صورت اعلامیه بر دیوار های شهر و مکان های خاص و اطراف کارخانه ها پخش می کردند و یا از بالکن سینما ها در تاریکی اعلامیه ها را روی سر تماشاچیان میریختند.

کنگره دوم حزب سوسیال دمکرات روسیه در ژنو سال 1903 از 43 نماینده تشکیل شد بغیر از چها عضو کارگر، بقیه همه کادرهای حرفه ای تحصیل کرده بودند. در مجموع سه گروه کوچک از جامعه بزرگ روسیه بودند. سوسیالیست های یهودی بوند، اکونومیست ها و حزب جنجالی ایستگرایی های لنینی. دو گروه کوچکتر حاضر نشدند فرماندهی نظرات روزنامه ایسکرا را بپذیرند و از حزب خارج شدند و کار لنین را برای حمله به آنها در روزنامه ایسگرا به عنوان خائنین به پرلتاریا راحت تر ساخت. اما اختلافات اصلی قدرت بین خودشان بود که سر انجام به دو جناح بلشویک و منشویک تقسیم شدند. مارتوف و پوتره سوف، زاسلیچ و آکسلرد به طرف منشویک ها رفتند و پلخانوف گرایش به بلشویک نشان داد. اما با تمام آن برچسب ها و توهین ها به یکدیگر باز آنها ترجیح دادند که نویسندگان ایسکرا از مارتوف، لنین و پلخانوف تشکیل شود. لنین بعدا اعتراف کرد که تنها میخواست مشت آهنینی بر دهان مخالفین خط فکری اصلی ایسکرا بزند. اما مصوبات حزب سوسیال دمکرات مارکسیستی مثل یک پارلمان دولتی بر جای ماند. به هر حال این یاران قدرتی گرایش کمونیستی باین سادگی نمیتوانستند دست از سر هم بردارند. نوع سخنوری لنین بسیار جنبشی و شورشی بود و در روحیه هوادارانش در روسیه انگیزه حرکتی و انقلابی علیه استبداد تزاری را ایجاد می کرد اما در جامعه حد اقل صد میلیونی روسیه، هواداران نظریه مارکسیستی شاید به بیست هزار نفر هم نمیرسید و حضور متنوعی از سازمان ها و اقشار اجتماعی در ارتباط با خواست های جنبش های دهقانی، کارگری و آنارشیکی سر به فلک میزد چنانکه در انقلاب اکتبر 1917 اعضای حزب بلشویک که بیشتر از پایه کارگری بودند از چهل هزار نفر عدول نکرد که این بخش بسیار ناچیزی از کل مردم روسیه محسوب میشد و حتی در شهر پطروگراد کارگری در اوایل انقلاب اکتبر تنها پانزده درصد کارگران از بلشویک ها دفاع می کردند که لنین در نحوه حفظ قدرت سیاسی در حکومت، مدام بر ضرورت هوشیاری به واقعیات در اتخاذ سیاست های مناسب و فرصت طلبانه به یاران حزبی اش هشدار میداد. بنابراین پلخانوف این روحیه قدرتی لنین را ستایش می کرد اما از جاه طلبی بیش از حد او میترسید. زمانیکه آکسلرد در نشست کنگره تلاش می کرد پلخانوف را بطرف منشویک ها بکشاند، او فریاد بر آورد شما لنین را نمی فهمید= او از خمیره روبسپیر ها ساخته شده است=(روبسپیر در انقلاب فرانسه به دیکتاتوری مطلق اعتقاد داشت) و یا زمانی که آکیموف سعی کرد شکاف بین لنین و پلخانوف را زیاد کند او جواب داد، این کاریست که ناپلئون(دیکتاتور بزرگ انقلاب فرانسه) با ژنرالهایش می کرد تا آن ها را از همسرانشان جدا کنند… ولی من قصد جدایی از لنین را ندارم.(ص94).

دو گروه قدرتی، درگیری را ادامه دادند مارتوف با حامیانش به پاریس رفت و حاضر نشد در ایسگرا چیزی بنویسد. چندی بعد کنگره دیگری در ژنو بین آنها برپا شد که شکاف رقابت قدرتی شان بیشتر شد. مارتوف نظرش این بود که لنین تصمیم دارد که تنها نظرات خودش را بر ایسکرا مسلط کند. پلخانوف با سیاستمداری، زاسولیچ، پوتره سوف، و آکسلرد را به هیئت نگارش ایسکرا برگرداند تا اتحاد همه را حفظ کند و تروتسکی هم به مارتوف پیوست و در کنار جناح منشویک ها قرار گرفت. لنین از هیئت تحریریه ایسکرا استعفا داد و به پلخانوف گفت، شما هم به زودی میفهمید که با آنها نمیتوان در یک جا ماند و مسئولیت رویداد های آینده با خود شماست(ص95) این جدایی، سیل اتهامات را از طرف گروه های مارکسیستی جدید و قدیم به سوی لنین جاری کرد که او مستبد، دیوانسالار، یک دنده، فرمالیست، کوته نظر و جز آن است. از نظر لنین این یکی از دشوارترین تصمیم هایی بود که او گرفت و به کلی تنها شد و بهترین یارانش را از دست داد. اما لنین مقاله یک گام به جلو و دو گام به عقب را نوشت و همه این برچسب ها را از بزدلی خود آنها خواندکه زمینه ای برای فرارشان از اصول تشکیلات آهنین مارکسیسم میدانست چون آن ها به آرمان پرلتاریا که او نمایندگی می کرد پشت کرده اند و مثلاً حالا آنها گام در راه پارلمان بورژوازی گذاشته اند پس ابلهانی بیش نیستند. تروتسکی شدیدترین انتقادها را به لنین کردکه او فردی مستبد و خونخوار که میخواهد کمیته مرکزی حزب را به کمیته امنیت عمومی(در انقلاب فرانسه) تبدیل کند و خودش نقش روبسپیر را ایفاکند….و اگر او به قدرت برسد کله مارکس اولین سری خواهد بود که به زیر گیوتین خواهد رفت….و منظور لنین از دیکتاتوری پرولتاریا، همان دیکتاتوری بر پرولتاریست.ص96

لازم است به این موضوع اشاره کنم که احزاب خارج از قدرت دولتی با احزاب درون دولت کاملاً دو وضعیت متفاوت اعمال قدرتی دارند. دولت مکانیزم های قدرت متمرکز اجرایی را در دست دارد و قوانین را از طریق تقسیم شبکه های دیوانسالاری تثبیت شده در سراسر کشور و با کمک سیستم ایدئولوژیک رسانه ها، به فوریت و در ظاهر به طور جا افتاده عملی میسازد. و از طریق دستگاه پلیسی، ارتش و قضایی و غیره هم تا جایی که بتواند مخالفت ها را سرکوب میکند. شیوه های سرکوب و مهار واکنش های اجتماعی هم طبعا در همه کشورها نسبت به بافت مناسبات حقوقی شهروندی اجتماعی و مکانیزم ایدئولوژیکی قدرت تا حدی متفاوت عمل میکند اما در ماهییت ساختاری سلطه و استثمار مشابه هستند. و مهمتر از همه اعضاء و کارکنان ساختار متمرکز گسترده دیوانسالاری دولت همه استخدامی و حقوق بگیر هستند تا بقا کنند و اکثریتشان بسته به شرایط متحول اجتماعی، لزوما آرمانگرایی عقیدتی ثابتی نسبت به دستگاه حاکمیت ندارند. اما احزاب سیاسی خارج از قدرت دولتی، تنها به صورت بالقوه ماهییت ساختاری یک دولت را دارند و قدرت اجرایی آنها فقط حربه ایدئولوژیک آنهاست. البته بسته به نوع احزاب که آیا از قبل امکانات مالی داشته اند یا نه؟ آیا علنی هستند یا مخفی؟ آیا از دول ذینفع مزایایی میگیرند یا نه؟ آن موقع تازه بیشتر روشن میشود که پیروان چگونه باید حق عضویت هم بپردازند که خرج رهبری و کادرها و هزینه های تبلیغاتی آنها فراهم آید. این پیروان و جارچی ها فعلا بصورت دست و پای قرضی این اختاپوس کوچک دولتی عمل میکنند و حفظ و مهار کردنشان تا کسب قدرت حکومتی، کاری بس دشوار است و کارشناسان حزبی تا آن زمان باید هزار شگرد و حیله سیاسی، هم با پیروان و هم با دیگر رقبای قدرتی شان پیاده کنند تا پیروان را در خط فکری ایدئولولوژی خود نگهدارند. چرا که اگر انسان ها در فرایند زندگی اندیشه انتقادی در برخورد نظرات متفاوت درون جامعه رشد کنند احزاب بدون شک تحمه هایشان را از دست میدهند. اما برای احزاب چپ و راست این یک تجارت سیاسی است که زیرکانه به پیروانشان وعده دست رسی به بخشی از گنجینه دولتی را در آینده دهند. بنا براین سیستم متمرکز تشکیلات اجرایی احزاب قدرتی اساسا و به ناچار باید بر محور ایدئولوژیک عقیدتی تمرکز گذارند تا افراد ناراضی از وضع موجود به امید زندگی و امکاناتی بهتر در آینده داوطلبانه و مجانی در خدمت تشکیلات قدرتی آنها قرار گیرند و مدام با رفع ابهامات عقیدتی، ذهنییت آن ها را در جهت وابستگی هر چه بیشتر به سیاست های قدرتی خود کانالیزه کنند تا مبلغان مفیدی برای قدرت گیری حزبشان باشند. در این رابطه رمه و شبانی است که فرد به تدریج خود را بخشی از بت قدرتی حس میکند و زیر نفوذ آن ایدئولوژی بت وارگی به آرمان هایش هویت کاذب می بخشد تا قادر باشد به انجام وظایف محوله و یا عقیدتی بپردازد. بدون شک و متاسفانه این پتانسیل و میل به تمکین و سلطه در شخصیت خود این افراد هم نهفته است و احزاب قدرتی آگاهانه زمینه رشد منش های خود خواهانه و سودجویانه آنها را در چنین فضای تخریبگرایانه مناسبات حزبی، به نفع مقاصد خود فراهم می آورند تا آن پیروان و زیر دستان در آینده خود به یکی از کادرهای قدرتی تبدیل شوند.

چنانکه یوگنی دومبادزه دوست و همرزم بریا که یک جوان بیست ساله در اوایل انقلاب اکتبر بود مینویسد: بیشتر کسانیکه به دستگاه پلیسی چکا بلشویکی می پیوستند انقلابی های جوان بی تجربه با عقاید آرمانگرایانه، حاضر به هر گونه فداکاری بودند. برای من چکا به رغم شهرت نفرت انگیزش، چیزی شکوهمند بود هر بیرحمی ای که چکا مجبور به انجام دادن آن بود در اندیشۀ جوانانۀ من در آن هنگام به صورت دورنمای مبهمی درآمد و من تنها وظایف دشوار و خطرناک را به نام خوشبختی بشریت میدیدم (از کتاب بریا،ص34) . اما دومبادزه موزیانه از پاسخ به این موضوع که فرق همان انسان هایی که در مقابل جنایات شما ایستادگی می کردند با خود شما که آنها را میکشتید در چه چه چیزی بوده است؟ هرمان گورتیگ که سازمان گشتاپو را در آلمان پایه ریزی کرد و خود فرماندهی نیروی هوایی را بعهده داشت و قدرتمند ترین معاون هیتلر بود در سال 1945 مورد خشم هیتلر واقع شد و به مرگ محکوم شد، وگفت من تنها دستورات را اجرا می کردم. ومک نامارا وزیر جنگ نیکسون در کشتار مردم ویتنام، همین را گفت.

وقتی لنین با کودتای زبردستانه در اکتبر1917 قدرت سیاسی حکومتی رامرحله به مرحله قبضه کرد بسیاری از شیوه های یگانهای ضربتی و اعمال قدرت ترور را که از قبل طراحی کرده بود به سرعت پیاده کرد. او ضمن یک کارشناس ماهر سیاسی اقتصادی بورژوازی، یک تئورسین نظامی حرفه ای هم بود و حتی در طی 17 سال کار سیاسی و فرماندهی تشکیلات مخفی از اروپا توانسته بود در فرصت کافی با بهترین، موفقترین و کوبنده ترین آثارسبک های نظامیگری عصر خودش آشنا شود و برخی از این تجربیات را در قیام های 1905 تا قبل از انقلاب اکتبر در روسیه به کار گیرد. او بغیر از مطالعات آثار تکاچف، ماکیاولی، نچایف، روبسپیر و….. با جنگهای ناپلئون و بخصوص فوکیه تنویل دادستان معروف در دوره “حکومت وحشت در فرانسه” که تمام آزادی های اجتماعی را لغو کرد تا ناپلئون بدون هیچ شریکی خود را مظهر انقلاب بخواند، آشنایی کامل داشت. از نظر لنین جنگ در اکتبر تازه شروع شده بود از این جهت فرمان صادر شده لغو مجازات مرگ برای سربازانی که ترک خدمت می کردند توسط بلشویک ها را به انتقاد کشید و با نادیده گرفتن حکم جدید، اعلام کرد اعدام سربازان فراری به روال سابق دولت تزاری پیش میرود. تروتسکی مینویسد: ” آن زمان دوره ای بود که لنین از هر فرصتی استفاده می کرد تا در کله ما فرو کند که ایجاد رعب و وحشت یک امر اجتناب ناپذیر است او میگفت: پس دیکتاتوری شما کجاست؟ آن را به من نشان دهید. آنچه ما داریم یک آشفتگی اوضاع است و نه یک دیکتاتوری. اگر ما نتوانیم یک خرابکار را تیرباران کنیم پس انقلاب ما از چه قُماشی است و به چه درد میخورد”؟ ص317 . فراموش نشود که تروتسکی از نظر هنر جنگی خود مورد ستایش لنین بود و وزرات کمیسریای جنگ و فرماندهی ارتش سرخ به عهده او بودو بسیاری از ژنرالهای تزار بمانند توخاچفسکی و برویویچ…. را بکار گرفت و در سرکوب شورشهای دهقانی و اعتراضات کارگران بخصوص در پطروگراد به همراه زینویف قصاوتش زبانزد مردم روسیه بود و بگفته مدودوف (در دادگاه تاریخ) او را لُرد تروتسکی و یا ژنرال تروتسکی خطاب می کردند.

لنین وقتی در همان روزها در گردهمایی کمیته مرکزی، گذارشات شورشهای داخلی و دشمنان را شنید فریاد زد یعنی از بین شما یک فوکیۀ تنویل(دادستان بیرحم ناپلئون) برای مهار کردن انقلاب یافت نمیشود؟ و در این جاست که فلیکس دزرژینسکی در بیستم دسامبر 1917 تنها دو ماه بعد از انقلاب اکتبر،کمیسر عالی سازمان پلیسی چکای خلق میشود. او پسر یک زمیندار بزرگ ثروتمند از اهالی ویلنو بود، وقتی در دانشگاه تحصیل می کرد عضو حزب در ایالت لتونی شد. او در کتاب خاطراتش می نویسد که تا سن 16 سالگی یک کاتولیک متعصب بوده است.ص318 . بی جهت نبود که لنین در انتخاب او دریغ نکرد و بهترین گاردهای ویژه و یگان های تیراندازش را هم از ایالت لتونی انتخاب کرد که در وفاداری و اطاعت بی چونه و چرا و وظیفه شناسی سرآمد بودند و به لحاظ نژادی قومی علاقه ای به فرهنگ مردم پطروگراد و مسکو نداشتند و چند سال بعد به تنها نیروی مسلحِ منظم ویژه شوروی در آمدند که لنین به آن ها اطمینان کامل داشت. دزرژینسکی میدانست که با تمام توان باید از امنیت قدرت رهبرش لنین حمایت کند و برای نابودی دشمنان انقلاب بلشویکی، گذشت جایز نیست. روش کشتارجمعی سازمان یافته به عنوان پیکار راستین با دشمنان طبقه کارگر و مخالفین بلشویک ها تنها چیزی بود که او به آن افتخار می کرد. او در پست ریاست چکا اعلام میکند: ” فکر نکنید من در صدد پیدا کردن راه های قانونی عدالت هستم، عدالت به درد ما نمی خورد. ما نباید (حتی) سئوال و جواب کوتاه داشته باشیم، من فقط طالب یک چیز هستم – تأسیس یک سازمان که به کار تصفیه حساب انقلابی به پردازد-” در نظر داشته باشید که این افراد کادرهای حرفه ای صاحب نظر قدرتی هستند و خود نه صرفاً مجریان بلکه عاملین قدرت هم هستند. که لنین به یاری آن ها استبداد سرخ را پایه ریزی کرد و سایه شوم همین سازمان در اواخر 1922 چنگالش را به لنین هم نشان داد وسالهای بعد دیگر غول های خودی بلشویک را هم درسته قورت میدهد. ص 322- 319. (بهرام که گور میگرفتی همه عمر، دیدی که گور چگونه بهرام گرفت)

در جلسات شورای کمیسرهای خلق (وزیران) لنین همواره یادداشت هایی را با دیگر اعضاء رد و بدل می کرد در یک مناسبت به جا ماندنی او یادداشتی را به دزرژینسکی میدهد” چند نفر زندانی شرور در زندان هستند؟ دزرژینسکی در کاغذی نوشت حدود 1500 (هزار پانصد) نفر، لنین آنرا خواند، بینی اش را بالا کشید و یک علامت ضربدر کنار آن رقم، کشید و به دزرژینسکی برگرداند. دزرژینسکی از جایش بلند شد و جلسه را ترک گفت. فردایش زمزمه هایی پیچید که به دستور دزرژینسکی 1500 زندانی همگی اعدام شده اند”. آیا او قصد لنین را از علامت ضربدر نفهمیده بود؟ اتفاقا دمیتری ولکوکونوف در کتابش، شیوه اعدام های استالینی را همینگونه با تایید علامت ضربدر ذکر کرده است. طبق اسناد مارتین لاتسیس (معاون دزرژینسکی) عملکرد چکا در 1923-1917 تنها 568/861/1 (نزدیک به دو میلیون) تیرباران شدند در حالیکه در دوران استبداد تزار از سال 1821 تا 1917 در عرض یک قرن هزار نفر و اکثراً با محاکمه اعدام شدند (ص322). بدون شک هیتلر، موسیلینی، پل پت، بوش، تونی بلر، سرکوزی و…از اقتدار لنین حتما در دلشان به هیجان آمده بودند.

در اوایل سال 1918 لنین مرکز حکومت را از پتروگراد به کاخ کرملین در مسکو انتقال داد و سازمان چکا هم به همراه او در مسکو، عمارت بیمه مرکزی را که مملو از اتاقها و سردابه ها بود و در خیابان 22 لوبیانکا قرار داشت تسخیر کرد. همین ساختمان لوبیانکا که به قول خانم آلباتس در قیام مردمی بعد از کودتای اوت 1991 مورد حمله واقع شد اما جان سالم به در برد و فربه تر شد. اما دولت گورباچف بخاطر نشان دادن فرایند باز سیاسی و واکنش به کودتا، اجتناب ناپذیرا بسیاری از این اسناد را بیرون داد(ص10دولت در دولت). جالبه این دولتها با چه بیشرمی ای تاریخ ننگین خودشان را مدام میخواهند پنهان نگهدارند. در روسیه پرونده های بایگانی شده تا 75 سال موضوع امنیتی محسوب میشود و در آمریکا 40 سال، اینها حتی از افشای حقایق چهل سال پیش هم وحشت دارند چون پای خودشان در قدرت گیر است . به قول هوارد زین که کتاب تاریخ آمریکا را در جنایات بیشمارش بخصوص در ارتباط با نسل کشی سرخپوستان نوشته، میگوید: اگر دولت ها میخواستند از حقیقت درون خودشان بگویند دیگر هرگز دولتی برجای باقی نمی­ماند.

پس اگر جنبش های افقی و مبارزه مستقیم و آنارشیک، مناسباتشان را از پایین به صورت مساوات جویانه و خود انگیخته بر قرار میکنند تا خلًاقیت هایشان را آزادنه در رشد یکدیگر تجلی دهند چرا باید از جانب مارکس و لنین و استالین و دیگر احزاب چپ و را ست قدرتی هرج و مرج طلب و بی بند و بار خطاب شوند؟ بله، البته که ما میدانیم چرا؟ زیرا آنها بند و بساط خشک و انضباط سیاسی سلطه، تمکین، اطاعت و وظیفه شناسی ایدئولوژیکی بیمارگونۀ تشکیلات احزاب قدرتی و دیوانسالاری هرمی آنها را به هم ریخته اند و این خود بزرگ بینی های پرستیژی قدرت مرد سالارانه را به سخره گرفته اند. پس طبیعی است که حتی نظام حاکمیت غرب مدرن هم از آنها تنفر و وحشت داشته باشد. بله هرج و مرج آنها به مفهوم به هم ریزی نظام پادگانی و ارتشی قدرت هاست. بله این یک شورش از جانب جنبش های افقی علیه نظام دول خشک و بی عاطفه، غارت گر و آدم کش، استثمارگر و مستبد جهانی است.

حالا اگر بخواهیم به جنگ قدرتی ای که بین پلخانوف، تروتسکی و مارتوف و لنین و دیگر شیفتگان قدرت که به طرز خصمانه ای شروع شده شده بود برگردیم، متوجه میشویم که بازی ایدئولوژیک واژگان آزادی برای زحمتکشان و کارگران صرفاً یک حقه استدلالی کثیف برای جذب لشکریان عقیدتی به دفاع از باند قدرتی خودشان بوده است. لنین با از دست دادن روزنامه ایسکرا می بایست فکر یک روزنامه جدید در رقابت با ایسکرا را می کرد. او چند ماه بعد با کمک بوگدانوف یک گروه 22نفره ا از نویسندگان جوان مارکسیست را که بتوانند بنده وارانه خط ایدئولوژیک لنین را مو به مو اجرا کنند گرد هم آورد. در دسامبر 1904 روزنامه وپروید به معنای “به سوی آینده” را بیرون داد و هیئت تحریریه جدید آن از بوگدانوف، لونا چارسکی، اولمینسکی و وروسکی تشکیل شد. هسته روشنفکری لنین در مورد اصول خطا ناپذیر مارکس در روزنامه وپروید شدیداً جا افتاده بود. او در کتاب ماتریالیسم و نقد تجربی چنین مینویسد: ” نظریه مارکس در باره ماترالیسم دیالکتیک یک حقیقت عینی است. در پیروی از این نظریه، رهیافت ما از حقیقت عینی نیز در نهایت دقت می باشد، در حالیکه اگر هر روش دیگری را پیش گیریم، قادر نخواهیم بود به چیزی جز سردرگمی و کذب دست یابیم. فلسفه مارکسیسم همچون یک تکه فولاد است و حذف هر یک از قضایای اصلی آن (بخش های اساسی آن) باعث خواهد شدکه از حقیقت عینی آن منحرف شده و به دامان کاذب بورژوا-ارتجاع بیفتیم…” (ص101-98 ). لنین دیگر حزب آهنین خورا پایه ریزی کرده بود و بر پایی کنگره های حزب سوسیال دمکرات صرفاً یک پارلمان تشریفاتی فرقه های قدرتی برای سازش ها، دلجویی ها و لشکر کشی های فرصت طلبانه در سطح جامعه بود و در عین حال بتوانند غیر خودی های کمپ مارکسیسم را از طریق آن منزوی کنند.

الاناركية كوميونة باريس / 1

الاناركية مجتمع بلا رؤساء او المدرسة الثورية التي لم يعرفها الشرق

إعداد وعرض: احمد زكي

كوميونة باريس
كوميونة باريس هي اسم الانتفاضة العمالية التي انفجرت داخل مدينة باريس في اعقاب الحرب الفرنسية البروسية (١٨٧٠) التي انتهت بهزيمة لفرنسا. هناك سببان رئيسيان لتلك الانتفاضة: من ناحية، الكارثة العسكرية في الحرب، ومن ناحية اخرى السخط المتنامي بين الطبقة العاملة الفرنسية، الذي يمكن تتبع اثاره الى ثلاثينات القرن التاسع عشر، عندما نشبت اول انتفاضات عمالية في ليون وباريس.
مسلسل تاريخ احداث الكوميونة
عام ١٨٧٠
١٠ يناير مظاهرة لحوالي ١٠٠ الف ضد امبراطورية بونابرت الثانية بعد موت فيكتور نوار، الصحفي الجمهوري الذي قتله بيير بونابرت، ابن عم الامبراطور بونابرت الثالث.
٨ مايو استفتاء قومي عام يمنح الثقة للامبراطور بنسبة ٨٤٪. عشية الاستفتاء يلقى القبض على اعضاء فدرالية باريس بتهمة التآمر على حياة الامبراطور نابليون الثالث. استخدمت الحكومة هذه الذريعة بشكل اكبر لتشن حملة اضطهاد لاعضاء الاممية الاولى في انحاء فرنسا.
١٩ يوليو بعد صراع دبلوماسي ضد محاولات بروسيا الاستيلاء على العرش الاسباني، يعلن لويس بونابرت الحرب على بروسيا.
٤ اغسطس فردريك، امير العرش الالماني، على رأس احد الجيوش البروسية الثلاث التي اجتاحت فرنسا، يهزم المارشال الفرنسي ماكماهون عند ورث وفايسنبرج، ويدفعه الى خارج الالزاس (الشمال الشرقي لفرنسا)، ويحاصر ستراسبورج، ويندفع نحو نانسي. الجيشان البروسيان الاخران يعزلان قوات المارشال بازين في ميتز.
١٨ اغسطس محاولات القائد الفرنسي بازين لاختراق الخطوط الالمانية بجنوده تنكسر بخسارة فادحة عند مار لا تور وجرافيلوت. يتقدم البروسيون نحو شالون.
١ سبتمبر معركة سيدان. ماكماهون وبونابرت، في محاولة لتخفيف الضغط عن بازين في ميتز واغلاق الطريق، يدخلان في معركة وينهزمان في سيدان.

٢ سبتمبر الامبراطور نابليون الثالث والمارشال ماكماهون يستسلمان في سيدان ومعهم ٨٣ الف جندي.
٤ سبتمبر عند وصول اخبار سيدان، عمال باريس يجتاحون قصر البوربون ويجبرون الجمعية التشريعية على اعلان سقوط الامبراطورية. في المساء، اعلان الجمهورية الثالثة في مبنى اوتيل دي فيل (مبنى البلدية) بباريس. تأسيس حكومة الدفاع الوطني المؤقتة للاستمرار في المجهود الحربي لاجلاء الالمان عن فرنسا.
٦ سبتمبر اصدرت حكومة الدفاع الوطني اعلانا: يقع اللوم بالحرب على الحكومة الامبراطورية، ومطلوب السلام الان، لكن دون التنازل عن “بوصة من ارضنا، ولا حجر من قلاعنا”. ومع استمرار احتلال بروسيا للالزاس واللورين، ظلت الحرب دائرة.
١٩ سبتمبر بدأ الجيشان الالمانيان حصارهم الطويل لباريس. تخيل بسمارك ان العمال الفرنسيون “المخنثون” سوف يستسلمون سريعا. ارسلت سريعا حكومة الدفاع الوطني بوفد الى تور، سرعان ما لحق بهم غمبيتا (الذي هرب من باريس المحاصرة في منطاد)، لتنظيم المقاومة في المحافظات.
٢٧ اكتوبر الجيش الفرنسي في ميتز، تحت قيادة بازين، وقوامه بين ١٤٠ الى ١٨٠ الف جندي، يستسلم.
٣٠ اكتوبر هزيمة الحرس الوطني الفرنسي في لوبورجيه.
٣١ اكتوبر عند وصول انباء قرار حكومة الدفاع الوطني بالبدء في مفاوضات مع البروسيين، قاد عمال باريس والاقسام الثورية في الحرس الوطني تمردا بقيادة بلانكي. استولى المتمردون على الاوتيل دي فيل واقاموا حكومة ثورية – لجنة السلامة العامة، يترأسها بلانكي.
١ نوفمبر تحت ضغط العمال وعدت حكومة الدفاع الوطني بتقديم استقالتها وتحديد موعد لاجراء انتخابات بلدية عامة للكوميونة (المجلس البلدي في باريس) – وهو الوعد الذي كانت تنوي عدم تنفيذه. بعد تهدئة العمال الثائرين بذريعة “الشرعية” هذه، استولت الحكومة مرة اخرى على الاوتيل دي فيل (مبنى البلدية) باستخدام العنف واعادت سيطرتها مرة اخرى على المدنية المحاصرة. تم القبض على بلانكي وواجه بشكل رسمي تهمة الخيانة.
عام ١٨٧١
يناير قاد انصار بلانكي مظاهرة تشكلت من عمال باريس والحرس الوطني مطالبين بالاطاحة بالحكومة واقامة كوميونة. الحرس البريتوني المتنقل الذي كان يحمي مبنى الاوتيل دي فيل، فتح النار بأوامر من الحكومة على المتظاهرين. بدأت الحكومة، بعد هذه المذبحة ضد العمال، في الاستعداد لتسليم باريس الى الالمان.
٢٨ يناير بعد اربعة شهور من الكفاح العمالي، استسلمت حكومة الدفاع الوطني للبروسيين وسمحوا لقوات الاحتلال الالماني بدخول جزء صغير فقط من المدينة بشكل رمزي ومؤقت. وفي الوقت الذي تم فيه نزع سلاح كل القوات النظامية الفرنسية، سمحوا للحرس الوطني بالاحتفاظ بسلاحه. مئات الالاف من سكان باريس كانوا مسلحين بوصفهم اعضاء في ميليشيا مدنية معروفة باسم الحرس الوطني، والتي كانت قد توسعت عضويتها كثيرا بغرض المساعدة في الدفاع عن المدينة. انتخبت وحدات الحرس الوطني ضباطها، الذين كانوا في الاحياء العمالية من القيادات الراديكالية والاشتراكية.
٨ فبراير اقيمت الانتخابات في فرنسا دون علم معظم الجمهور من اجل اختيار جمعية وطنية جديدة، وفاز المحافظين باكثر من ثلثي مقاعدها.
١٢ فبراير افتتحت الجمعية الوطنية الجديدة في بوردو؛ الاغلبية المحافظة كانت ترغب في انهاء الحرب.
١٦ فبراير انتخبت الجمعية الوطنية ادولف تيير رئيسا تنفيذيا للحكومة
٢٦ فبراير تم توقيع اتفاقية السلام الاولية بين فرنسا والمانيا في فرساي، وقعها تيير وجول فافر، من ناحية، وبسمارك من الناحية الاخرى. سلمت فرنسا الالزاس واللورين الشرقية الى الالمان ودفعت لهم غرامة بلغت ٥ بليون فرنك. انسحب جيش الاحتلال الالماني ببطء وتدريجيا مع كل مرة تدفع فيها اقساط الغرامة المالية. تم توقيع اتفاقية السلام النهائية في فرانكفورت على الماين في ١٠ مايو ١٨٧١.
١ مارس وحتى ٣ مارس بعد شهر من الكفاح والمعاناة، رد عمال باريس بغضب على دخول القوات الالمانية المدينة، والاستسلام الذي لا يتوقف من جانب الحكومة. انشق الحرس الوطني وشكل لجنة مركزية. اتخذت اللجنة المركزية التي تشكلت من جمهوريين وطنيين واشتراكيين، عدة خطوات للدفاع عن باريس ضد هجوم الماني محتمل، وايضا للدفاع عن الجمهورية ضد عودة الملكية المحتملة، خاصة بعد الاغلبية البرلمانية المحافظة التي تحققت في الانتخابات الاخيرة.
قبل دخول القوات الالمانية، قام الحرس الوطني وبمساعدة سكان باريس من العمال بالاستيلاء على عدد كبير من المدافع التي خلفها الجيش الفرنسي (التي اعتبرها سكان باريس والحرس الوطني ملكية عامة حيث ان ثمنها مقتطع من الضرائب العامة) واخفوها بعيدا عن الانظار في احياء آمنة. احد اشهر اماكن اخفاء تلك المدافع كانت مرتفعات مونمارتر.
١٠ مارس مررت الجمعية الوطنية قانونا بتأجيل دفع اقساط الديون المستحقة عليها؛ واصبح طبقا لهذا القانون في الامكان ارجاء دفع الاقساط المستحقة من ١٣ اغسطس حتى ١٢ نوفمبر ١٨٧٠. وهكذا ادى هذا القانون الى افلاس عديد من البورجوازيين الصغار.
١١ مارس تم تعطيل الجمعية الوطنية. مع حدوث الاضرابات في باريس،
١٧ مارس تم القبض على لويس اوجوست بلانكي الزعيم الثوري المخضرم، واودع سجنا سريا.
١٨ مارس حاول ادولف تيير نزع سلاح باريس وارسل بقوات نظامية من الجيش الفرنسي لتنفيذ ذلك، ولكن، تآخي الجنود مع عمال باريس، ورفضوا تنفيذ اوامر ضباطهم. عند مونمارتر، قتل الجنود قائديهم الجنرال كلود مارتان لوكومت والجنرال جاك ليونار كليمنت توماس. انسحبت العديد من وحدات الجيش النظامي في فوضى طبقا لاوامر تيير، وتشتت عديد من الجنود في شوارع واحياء باريس، مشاركين في التمرد.
٢٠ مارس بعد اخلاء باريس طبقا لاوامر تيير من قوات الجيش النظامية، وقوات الشرطة والادارة المدنية، وبعد ان فر هو نفسه في مقدمة الفارين الى فرساي، اقامت الجمعية الوطنية حكومة مؤقتة في فرساي. اصبحت اللجنة المركزية للحرس الوطني هي الحكومة الفعلية الوحيدة في باريس ورتبت اجراء انتخابات بلدية.
٢٦ مارس انتخب مواطنو باريس المجلس البلدي – كوميونة باريس. تشكلت الكوميونة (او بالاحرى المجلس البلدي) من ٩٢ عضوا الحصة الكبيرة منهم كانت من العمال المهرة وتضمنت عضوية الكوميونة ايضا العديد من المهنيين (مثل الاطباء والصحفيين). كان العديد من كل هؤلاء نشطاء سياسيين، من الجمهوريين الاصلاحيين الى انماط متنوعة من الاشتراكيين، الى اليعاقبة الذين دفع بهم الحنين الى الماضي الى استرجاع اجواء الثورة الفرنسية الكبرى عام ١٧٨٩.
انتخبت الكوميونة الزعيم المخضرم لجماعة الاشتراكيين الثوريين، لويس اوجوست بلانكي، رئيسا للمجلس، لكن تم ذلك في غيابه، لانه كان سجينا منذ ١٧ مارس في سجن سري واستمر حبسه طوال عمر الكوميونة .
٢٨ مارس اعلان كوميونة باريس الثورية رسميا
٣٠ مارس الغت الكوميونة التجنيد الاجباري والجيش النظامي؛ الحرس الوطني الذي بإمكان كل القادرين على حمل السلاح الانضمام له، اصبح هو فقط القوة المسلحة الوحيدة. الغت الكوميونة كل الايجارات المستحقة للدور السكنية من اكتوبر ١٨٧٠ حتى ابريل ١٨٧١. في نفس الوقت تم تثبيت كل الاجانب المنتخبين في الكوميونة في مناصبهم، لأن “علم الكوميونة هو علم الجمهورية العالمية”. اتخذت الكوميونة العلم الاحمر علما لها بدلا من علم الثورة الفرنسية مثلث الالوان، وعادت لاستخدام تقويم الثورة الفرنسية.
رغم الاختلافات الداخلية، بدأت الكوميونة بمحاولة الحفاظ على استمرار اداء الخدمات العامة لمدينة يبلغ تعداد سكانها وقتها ٢ مليون نسمة. استطاعت الكوميونة ايضا الوصول الى تحقيق اجماع حول عدد من السياسات الذي استهدف محتواها تحقيق اشتراكية ديموقراطية تقدمية وعلمانية اكثر من كونها ثورة اجتماعية. قصر عمر الكوميونة (اقل من ٦٠ يوم) كان يعني ان العديد من القرارات والقوانين لم يتم تطبيقها فعليا.
١ ابريل اعلنت الكوميونة ان اعلى مرتب يتقاضاه اي عضو في الكوميونة لن يتعدى ٦٠٠٠ فرنك، وهو اجر العامل المتوسط انذاك.
٢ ابريل استغاث تيير ببسمارك من اجل قمع كوميونة باريس ليأذن لهم بامداد جيش فرساي بالاسرى الفرنسيين في سيدان وميتز. في مقابل الغرامة البالغة ٥ بلايين فرنك، وافق بسمارك على ذلك. بدأ الجيش الفرنسي حصار باريس. تعرضت باريس بشكل مستمر للقصف بالمدافع.
اصدرت الكوميونة قانونا بفصل الكنيسة عن الدولة، والغاء كل الميزانيات التي كانت تدفعها الدولة لاغراض ومصالح دينية اضافة الى تحويل كل ممتلكات الكنيسة الى ملكيات عامة وطنية. اعلنت الكوميونة ان الدين شأنا شخصيا صرفا.
٥ ابريل اصدرت الكوميونة قانونا بشأن الرهائن في محاولة لمنع اعدام الحكومة الفرنسية لمن يسقط من رجال الكوميونة في الاسر. في ظل هذا القانون، كل الاشخاص المدانين بانهم على اتصال بالحكومة الفرنسية تم احتجازهم بوصفهم رهائن. هذا القانون يختلف المؤرخون حول هل تم تنفيذه فعليا ام لا.
٦ ابريل اخرجت الكتيبة رقم ١٣٧ مقصلة الثورة الفرنسية الكبرى من مكانها وتم احراقها في العلن وسط تهليل الجمهور المحتشد.
٧ ابريل استولى الجيش الفرنسي على السين عند مروره بنويي، في الجبهة الغربية من باريس. في رد فعل على اعدام الحكومة الفرنسية لرجال الكوميونة الذين يقعون في اسرها، اصدرت الكوميونة تصريحا سياسيا بتبنيها سياسة “العين بالعين”، مهددة بالثأر.
٨ ابريل اصدرت الكوميونة قانونا بمنع كل الرموز والصور والشعارات والصلوات الدينية من المدارس – بكلمة “كل ما يمت بصلة الى مجال ضمير الفرد” صدر قرار بحظره من المدارس. تم تطبيق القانون تدريجيا.
١١ ابريل في هجوم على ضواحي باريس الجنوبية، اجبرت قوات العمال المسلحة بقيادة الجنرال ايود الجيش الفرنسي على التراجع وقد تكبد خسائر ثقيلة.
١١ ابريل ناتاني لو ميل، عاملة اشتراكية في تجليد الكتب، واليزابث ديمترييف، احدى الشابات الروسيات المنفيات ومساعدة لكارل ماركس، مع نسوة اخريات انشأن اتحاد النساء من اجل الدفاع عن باريس ورعاية الجرحى. طالبت هذه الجمعية رغم اقتناعها بأن كفاحهن ضد الاستبداد الابوي يتحقق من خلال كفاحهن ضد الرأسمالية، بالمساواة بين النوعين، والمساواة في الاجر، وحق الطلاق للنساء، وحق الزواج المدني والتعليم المهني للفتيات. وطالبن ايضا بعدم التمييز ضد العشيقات ومساواة الاطفال الغير شرعيين، الغاء الدعارة.
١٢ ابريل قررت الكوميونة ان عمود النصر في ميدان فيندوم، والذي تم بناءه من المدافع التي وقعت في ايدي نابليون بعد حرب ١٨٠٩، يجب ازالته وتدميره كرمز للروح الوطنية المتعصبة وتحريض على الكراهية الوطنية. تم تنفيذ هذا القرار في ١٦ مايو.
١٦ ابريل اعلنت الكوميونة تأجيل كل التزامات الديون لمدة ثلاث سنوات والغاء الفوائد عليها. امرت الكوميونة بعمل جداول احصائية للمصانع التي تم اغلاقها بواسطة اصحابها، ووضعت خطط تشغيلها بواسطة عمالها التي كان يعملون بها سابقا، والذين يجب انتظامهم في جمعيات تعاونية، وايضا وضعت خطط لتنظيم هذه التعاونيات في اتحاد كبير للصناعة.
٢٠ ابريل قطع تيير المفاوضات من اجل تبادل الرهائن مع الكوميونة، والتي كانت قد اقترحتها الكوميونة لتبادل اسقف باريس الاكبر جورج داربوي وقساوسة اخرين كانوا رهائن لدى الكوميونة، مقابل رجل واحد فقط، وهو بلانكي، الذي كان قد انتخب مرتان للكوميونة بينما هو يقبع سجينا في كليرفو.
٢٧ ابريل والانتخابات البلدية على الاعتاب، قام تيير بتمثيل واحد من مسرحياته العظيمة للمصالحة. فقد صاح من على منصة الجمعية الوطنية: “لا توجد مؤامرة على الجمهورية سوى تلك المؤامرة في باريس، والتي تجبرنا على ان نريق الدم الفرنسي. انا اكرر مرة اخرى واخرى…”. لم يحصل انصار الشرعية المتحدون وانصار اورليانز والبونابرتيون (حزب النظام) من ٧٠٠ الف صوت في البلدية سوى على ٨ الاف فقط.
٣٠ ابريل الكوميونة تصدر قانونا باغلاق محلات الرهونات والربا، على ارضية انها محلات لاستغلال العمال، وفي تناقض مع حق العمال في ادوات عملهم وفي الحصول على ائتمانات.
٥ مايو امرت الكوميونة بهدم مصلى التوبة، الذي تم بناءه من اجل التكفير عن اعدام لويس السادس عشر
٩ مايو استولى الجيش الفرنسي على قلعة ايسي، التي تحولت الى حطام وخرائب تامة بسبب القصف المدفعي الفرنسي.
١٠ مايو معاهدة السلام التي تم ابرامها في فبراير، تم التوقيع عليها الان، والمعروفة باسم معاهدة فرانكفورت. (اقرتها الجمعية الوطنية في ١٨ مايو)
١٦ مايو هدم عمود الفندوم. اقيم عمود الفندوم بين عامي ١٨٠٦ و١٨١٠ في باريس تكريما لانتصارات فرنسا النابليونية؛ شيد هذا العمود من مدافع العدو التي وقعت في ايدي الجيش الفرنسي وتوجوه بتمثال لنابليون.
الاسبوع الدموي (من ٢١ الى ٢٨ مايو)
٢١ مايو سمح البروسيون الذين امتلكوا قلاع شمال وشرق باريس لقوات فرساي بالتقدم عبر الاراضي شمال المدينة، والتي كانت ارضا محرمة عليهم في ظل شروط الهدنة. اقتحمت قوات فرساي بوابة في الجزء الغربي من سور المدنية المحصن وبدأت اجتياح المدنية. احتلت قوات فرساي الاحياء الغربية الراقية بمساعدة وترحيب من سكانها الذين لم يغادروا باريس بعد الهدنة. كانت المقاومة في الجزء الغربي من باريس ضعيفة. استمر الجيش الفرنسي يذبح العمال، ويطلق النار على المدنيين فور الاشتباه. قاد هذه الحملة مارشال ماكماهون، الذي اصبح فيما بعد رئيسا لفرنسا. تم اعدام عشرات الالاف من رجال الكوميونة والعمال، ودون محاكمات.
٢٤ مايو تقول الموسوعة الكاثوليكية ان اكثر من خمسين رهينة لدى الكوميونة، وفي بعض تلك الحالات كان الاعدام بناء على اوامر مكتوبة من قادة الكوميونة، وفي حالات اخرى قام الدهماء بالقتل. من بين هؤلاء الضحايا كان اسقف باريس الاكبر، جورج داربوي.
كانت اعنف مقاومة في الاحياء الشرقية من المدينة، احياء الطبقة العاملة، حيث دار القتال من شارع الى شارع.
٢٧ مايو بقي القليل من جيوب المقاومة، خصوصا في الاحياء الافقر في المناطق الشرقية مثل بيلفيل ومينيلمونتان.
٢٨ مايو يقال ان القتال توقف اواخر فترة ما بعد ظهيرة او اوائل مساء هذا اليوم. طبقا لتاريخ هذه الفترة، اخر المتاريس كان المتراس في شارع رامبونو في بلفيل.
اصدر المارشال مكماهون اعلانا: “الى سكان باريس. جاء الجيش الفرنسي لانقاذكم. باريس قد تحررت. في الساعة الرابعة استولى جنودنا على اخر معاقل المتمردين. اليوم: قد انتهى القتال. ولد النظام والعمل والامن من جديد”.
بدأت حملات الانتقام المحمومة. مساندة الكوميونة باي شكل من الاشكال اصبحت جريمة سياسية توجه للالاف. بعض رجال الكوميونة اطلق عليهم الرصاص وظهورهم الى ما بات يعرف بجدار الكوميونة في مدافن بير لا شيز بينما قدم الاف اخرين الى محاكمات صورية سريعة ونفذ فيهم الاعدام رميا بالرصاص. تمت هذه المذابح في اماكن عديدة اشهرها حدائق لكسمبورج وقشلاقات لوبو خلف مبنى الاوتيل دي فيل. تقريبا سيق اكثر من ٤٠ الف شخص لفرساي من اجل محكامتهم. طابور طويل من الرجال والنساء والاطفال ذهبوا بهم الى فرساي من اجل المحاكمة: حاكموا ١٢ الف شخص، وثبتت التهمة بحق ١٠ الاف، واعدموا ٢٣ رجلا. تم ترحيل ٤٠٠٠ الى نيوكاليدونيا كمنفى دائم.
يقدر عدد من قتل في الاسبوع الدامي بين ١٠ الاف الى ٥٠ الف. طبقا لبنيديكت اندرسون، “سبعة الاف اعتقلوا او تم ترحيلهم” و”تقريبا ٢٠ الف تم اعدامهم” .
بينما نجح الاف اكثر، من بينهم قادة الكوميونة، في الهرب الى بلجيكا وبريطانيا (ملجأ آمن لحوالي ٣ او ٤ الاف لاجئ)، وايطاليا واسبانيا والولايات المتحدة. تم العفو عن هؤلاء اللاجئين في ١٨٨٠. بعضهم اصبحوا سياسيين بارزين، وتقلدوا مناصب مستشارين او نواب او سيناتورات.
سيرة حياة باكونين
١٨١٤ في الثلاثين من مايو، ولد ميخائيل الكسندروفيتش باكونين في قرية برموخينو في مقاطعة تفار من روسيا.
١٨٢٨ ارسلته عائلته الى سان بطرسبورج لاعداده من اجل الالتحاق بمدرسة المدفعية
١٨٢٩ دخل مدرسة المدفعية في سان بطرسبورج
١٨٣٢ تخرج من المدرسة كضابط حديث وارسل الى ميسك وجرودنو في بولندا.
١٨٣٥ استقال من الجيش
١٨٣٦ انتقل الى موسكو ليدرس الفلسفة
١٨٣٦ ترجم للفيلسوف الالماني فختة “محاضرات حول مهنة العالم الاكاديمي”
١٨٣٨ في مارس نشر مقدمة لكتاب هيجل “محاضرات الجيمنازيوم”
١٨٤٠ انتقل الى سان بطرسبورج وفي يونيو الى برلين للدراسة والاعداد للاستاذية في جامعة موسكو.
١٨٤٢ انتقل الى درسدن وتعاون مع ارنولد روج في نشر الحوليات الالمانية
١٨٤٢ في اكتوبر نشر كتابه “الرجعية في المانيا”
١٨٤٣ انتقل الى برن وزيورخ، وتلاقى مع فيلهلم وايتلنج
١٨٤٤ في فبراير، انتقل الى باريس عبر بروكسل
١٨٤٤ في فبراير، صدرت اوامر الحكومة الروسية بعودته الى روسيا
١٨٤٤ صدر ضده حكم بنزع مرتبة النبالة عنه وحكم غيابي بالاشغال الشاقة في سيبريا
١٨٤٤ حتى عام ١٨٤٧،تقابل مع برودون مرارا ومع ماركس احيانا، ونسج علاقات صداقة بجورج صاند
١٨٤٧ في ٢٩ نوفمبر، في احتفال لذكرى الانتفاضة البولندية لعام ١٨٣٠، القى باكونين خطابا ندد فيه بالحكومة الروسية مما عرضه لاحقا للطرد من فرنسا. اشاع السفير الروسي في باريس في محاولة منه لتلويث سمعة باكونين اشاعات كاذبة عن استخدام الحكومة الروسية للاخير كعميل سري داخل الحركة الثورية.
١٨٤٧ خرج بكونين مطرودا من فرنسا وانتقل الى بروكسل حيثى التقى بماركس مرة اخرى.
١٨٤٨ في فبراير، عاد الى باريس بعد ثورة فبراير هناك
١٨٤٨ في مارس، التقى ماركس وانجلز في كولونيا وبدأ الانشقاق معهم بعد تنديد ماركس بهرفيغ صديق باكونين، الذي قاد حملة تعيسة كان مصيرها الدمار من المنفيين الالمان الى بادن على امل اشعال انتفاضة هناك.
١٨٤٨ في يونيو، شارك في المؤتمر السلافي وفي انتفاضة براغ
١٨٤٨ في يونيو، نشر ماركس تقارير كاذبة عن ان باكونين عميل روسي تسبب في القبض على عدد من البولنديين.
١٨٤٨ في الجزء الاخير من العام، خرج باكونين مطرودا من بروسيا وساكسونيا وامضى بقية العام في مقاطعة انهالت.
١٨٤٨ في ديسمبر، نشر نداء الى السلافيين
١٨٤٩ وصل باكونين سرا الى لايبزج للاعداد لانتفاضة في بوهيميا
١٨٤٩ انتقل الى درسدن
١٨٤٩ في ٤ مايو، انفجر التمرد الجماهيري في درسدن وبزغ نجم باكونين كزعيم “بطولي”.
١٨٤٩ في ٩ مايو، سحقت الانتفاضة، وهرب باكونين وريتشاد فاجنر وهيوبير الى خيمنتز حيث قبض على الاثنين باكونين وهيوبير بينما اختبأ فاجنر عند اخته وهرب.
١٨٥٠ في ١٤ يناير، وهو محتجز في قلعة كونيجشتاين، صدر الحكم عليه بالموت.
١٨٥٠ في يونيو، خفف حكم الاعدام الى السجن المؤبد، وبعده طرد خارج البلاد الى النمسا.
١٨٥١ في مارس، اعتقل باكونين اولا في براغ، ثم في اولمتز حيث حكم عليه بالاعدام شنقا. ورغم تخفيف الحكم الى السجن المؤبد، قيدوا باكونين بالاغلال من اليدين والقدمين بجدار الزنزانة وتسبب ذلك في معاناته بشدة. بعد ذلك بزمن قصير، تم تسليمه للروس وسجن في دهاليز قلعة بيتر وبول.
١٨٥١ تقدم باكونين بطلب العفو من القيصر نيقولا الاول
١٨٥٤ انتقل الى سجن شوسلبرج حيث مرض بالبلاجرا، مما سبب سقوط اسنانه كلها.
١٨٥٧ لان موقف القيصر الكسندر واطلق سراحه من السجن وحكم عليه بالنفي المؤبد في سيبريا
١٨٥٨ تزوج من انطونيا كوياتكوفسكي، وهي فتاة بولندية شابة، في الخامس من اكتوبر وانتقل الى اركوتسك.
١٨٦١ في يونيو، بذل باكونين جهودا مضنية ليهرب من سيبريا، ويصل الى يكولافسكي في يوليو، ثم يبحر من ستريلوك الى كاستري حيث يركب ظهر سفينة تجارية امريكية، فيكري، الى هاكودات، باليابان. ثم يشق باكونين طريقه الى يوكوهاما، وفي اكتوبر، يبحر الى سان فرانسيسكو. في نوفمبر يصل الى نيويورك، وفي ٢٧ ديسمبر، ١٨٦١، يصل الى لندن.
١٨٦٢ ينشر كتابه رسالة الى اصدقائي الروس والبولنديين والسلاف الاخرين، وكتاب قضية الشعب: رومانوف ام بوجاتشييف ام بيستيل؟
١٨٦٣ يذهب الى استكهولم ويجمع شمله مع زوجته، ثم يعود الى لندن، ومنها الى ايطاليا.
١٨٦٤ في منتصف العام، يعود الى السويد، ثم الى لندن، حيث يرى ماركس، ومنها الى باريس حيث يعيد تجديد صداقته مع برودون، وفي النهاية ينتقل الى ايطاليا حيث يمكث هناك حتى عام ١٨٦٧. في ايطاليا مكث باكونين اولا في فلورنسا.
١٨٦٤ اسس صحيفة الحرية والعدالة
١٨٦٥ انتقل الى نابولي
١٨٦٦ اسس جمعية الاخوان الدوليين، او تحالف الاشتراكيين الثوريين
١٨٦٧ ارتحل الى جينيف، وحضر وخطب في المؤتمر الافتتاحي لعصبة السلام والحرية وكتب كتاب “الفدرالية، والاشتراكية وضد اللاهوتية.
١٨٦٨ اسس في ٢٥ سبتمبر التحالف الدولي للديموقراطية الاشتراكية
١٨٦٨ انضم باكونين في يوليو الى قسم جنيف من جمعية العمال الدوليين، وانتقل الى هناك.
١٨٦٩ في يناير، انحلت جمعية التحالف السرية
١٨٦٩ في مارس بدأ التعاون مع نيتشاييف
١٨٦٩ في الخريف، انتقل الى لوكارنو وترجم المجلد الاول من رأس المال لماركس.
١٨٦٩ في ٢٨ مارس، ارسل ماركس “بالمراسلات السرية” الى اصدقاءه الالمان ليثير فيهم الكراهية ضد باكونين باعلانه عميلا سريا لحزب كل السلافيين لقاء مبلغ مزعوم يساوي ٢٥ الف فرنك في العام.
١٨٧٠ قطع باكونين في يونيو علاقته مع نيتشاييف.
١٨٧٠ في اغسطس، تم طرد باكونين من قسم جنيف في الاممية بسبب دعمه لفصيل الجورا.
١٨٧٠ نشر باكونين كتابه “رسائل الى رجل فرنسي”.
١٨٧٠ في ٩ سبتمبر، غادر باكونين لوكارنو ووصل الى ليون في ١٥ سبتمبر.
١٨٧٠ في ٢٨ سبتمبر، قمعت السلطات انتفاضة جماهيرية، واضطر باكونين الى الهرب امام امر بالقبض عليه. اختبأ باكونين في مارسيليا.
١٨٧٠ في ٢٤ اكتوبر، ابحر من مارسيليا الى لوكارنو.
١٨٧٠ وحتى ١٨٧١، كتب كتاب امبراطورية السوط الالمانية، متضمنا الاقسام التي نشرت منفصلة بعد ذلك مثل الإله والدولة
١٨٧١ كتب مقالة كوميونة باريس وفكرة الدولة ونشر النظرية السياسية عند ماتزيني والاممية
١٨٧٢ في صيف وخريف هذا العام، مكث باكونين في زيوريخ
١٨٧٢ في ٧ سبتمبر، تم طرد باكونين من الاممية الاولى في مؤتمر لاهاي.
١٨٧٣ نشر باكونين كتابه الدولاتية والاناركية
١٨٧٣ في ١٢ اكتوبر، تقاعد باكونين عن الكفاح واستقال من فدرالية الجورا
١٨٧٤ في النصف الاول من العام، مكث باكونين في ايطاليا حيث عاش مع كافييرو بالقرب من لوكارنو
١٨٧٤ في يوليو، لحق باكونين باصدقائه في بولونيا حيث خططوا للقيام بانتفاضة، ولكنهم اجبروا على العودة لسويسرا متنكرين واستقروا في لوجانو.
١٨٧٥ سافر باكونين وصحته بالغة السوء الى برن ودخل المستشفى هناك.
١٨٧٦ في الاول من يوليو عند الظهر اسلم باكونين الروح

مجالس شعبية كردية لا مجلس سياسي كردي

مازن کم الماز

ما سمعته من بعض شباب الحركة السياسية الكردية السورية يعبر عن شيء من الصدمة بمشاهد مظاهرات السليمانية و سائر مدن كردستان الغاضبة , قال البعض أن كلام البرزاني عن أنه لن يكون رئيسا مدى الحياة أو نفيه للتوريث , نزل عليه كالصاعقة , فمن يتحدث لم يكن بشار الأسد و لا حسني مبارك أو بن علي أو القذافي , الذين يعاملهم الشارع , بما في ذلك الكردي , على أنهم ببساطة ديكتاتورات متعفنة , بل من كان يعتبر حتى الأمس فقط , على الأقل في كردستان سوريا , بطلا قوميا للشعب الكردي , كانت الحقيقة هناك واضحة للعيان لكن لسبب ما لم يرها هؤلاء الشباب , و فجأة صحوا على حقيقة أن مام جلال و البرزاني هما كأي زعيمين في هذا الشرق يمارسان السلطة كنوع من البلطجة ليس فقط ضد الخصوم السياسيين أو الصحفيين الذين يتجرؤون على نقد فساد أولادهم أو بناتهم أو أصهارهم و أنسباءهم بل ضد الأكراد العاديين أنفسهم في الحقيقة .. طبعا كانت البوادر هناك , لكن كما كان الحال في كل مكان جرى تجاهلها ببساطة , لأنه حتى قبل الثورات الحالية , كانت تلك البوادر تعامل على أنها آثار جانبية شبه ضرورية في كل معركة تحرير وطني , ليس فقط الشباب الكردي الذي يتظاهر اليوم ضد تهميشه و ضد فساد السلطة , بل قبل وقت قصير فقط , انتفض جزء من قيادات الحزبين الكرديين الرئيسيين و شكلا جبهة معارضة فاجأت النخبة الحاكمة في أربيل و السليمانية بانتصارات انتخابية كبيرة أظهرت مدى امتعاض الشارع الكردي من ممارسات و سياسات هذه النخبة , لقد تحولت عبادة فرد الزعيم في مرحلة النضال لانتزاع حق تقرير المصير للشعب الكردي , تحولت بعد نيل حكم ذاتي حقيقي , إلى كارثة حقيقية كان الشباب الكردي و بقية الشارع الكردي ضحيتها الأولى …

لقد اندلعت الثورات الحالية من سيدي بو زيد إلى صفاقص و ميدان التحرير و بنغازي و المنامة و القطيف و صنعاء و … الخ , نتيجة التهميش و الإقصاء و النهب التي مارستها الأنظمة بشكل منفلت و وقح , حتى شبيبة الحزب الشيوعي الإسرائيلي تمردت محتجة على أمين عام و قيادة “تاريخية” منذ حوالي 20 عاما , لقد وحد واقع التهميش و الاستغلال شعوب الشرق عمليا في خضم ثوراتها التي امتدت عدواها إلى كل مكان متجاوزة الحدود الطائفية و القومية إلى كل مكان فيه قهر و استغلال و قمع , من قبل أظهرت انتفاضة القامشلي 2004 أن الشعب المضطهد لا يمكنه في الأغلب أن يجر الغالبية القومية التي يحاول النظام و النخب المختلفة إقناعها بأن ثورة الأقليات القومية المضطهدة موجهة ضد حقيقة كونها هي الأكثرية القومية الغالبة , و ليس ضد حقيقة القمع و الظلم القومي الذي يقع على هذا الشعب أو الأقلية القومية , قد يمكن أن نعتبر من مظاهر هذا الموقف الذي يوحد عادة النخب في الأغلبية القومية مع النظام الذي يمارس القمع ضد الأقليات القومية , تلك الردود التي نشرت على صفحات طريق اليسار الناطقة بلسان تجمع اليسار الماركسي التي شنت حملة شعواء على تحليل لأحد الرفاق من الحزب اليساري الكردي في سوريا , بغض النظر عن مدى توفيق الرفيق من الحزب اليساري الكردي في عرض قضية الشعب الكردي في سوريا , لكن تلك الردود كانت في الحقيقة تشكل نكسة فيما يتعلق بموقف اليسار السوري من القضية الكردية في سوريا , إذا أخذنا بالاعتبار مثلا موقف حزب العمل الشيوعي من هذه القضية في الثمانينات , و أذكر أني كنت قد قرأت تحليلا متقدما لمحمد سيد رصاص يتعلق بالقضية الكردية في سوريا , ما جرى تداوله وقتها من حديث عن مساواة هنا بين الأكثرية و الأقلية من منطق من ساواك بنفسه ما ظلمك لا يصح على هذه القضية بالتحديد , فهذا الطرح “المساواتي” ظاهريا يعني شيئا واحد فقط هو إلغاء حقيقة وجود الأقلية أي الشعب الكردي نفسه , تبدأ المساواة الفعلية هنا بالاعتراف المبدئي باختلاف الشعب الكردي في سوريا عن الأغلبية العربية , هذا هو المدخل الفعلي لمنطق المساواة بين الأغلبية و الأقلية , ربما فهم البعض من تحليل الرفيق من الحزب اليساري الكردي أنه دعوة أو تبرير للمحاصصة بين النخب السياسية و الاجتماعية و حتى التقليدية العربية و الكردية , لكن يجب أن نفهم أيضا أنه هناك أكثر من بديل لهذه المحاصصة , أحدها بالفعل أن يكون كل سوري أيا تكن قوميته و طائفته هو الذي يتحكم بشؤون حياته و هو من يتخذ القرارات التي تؤثر فيها , لكن هناك بديل آخر لهذه المحاصصة التي تقوم على اعتراف النخب ببعضها البعض كممثلة لجمهورها , هذا البديل هو استئثار نخبة قومية , اجتماعية , سياسية كانت أو حتى تقليدية , بعينها , بحق اتخاذ القرارات عن الجميع و أن تقوم هي بتوزيع الثروة التي يخلقها السوريون , لصالحها طبعا في حقيقة الأمر , هذا ليس فقط احتمال ممكن الحدوث , إن هذا هو ما يمارسه النظام بالفعل يوميا , صحيح أن العرب أيضا بغالبيتهم العظمى مهمشون و مقموعون من جانب النظام , لكن التهميش و القمع الذي يقع على الأكراد في سوريا هو تهميش و قهر مضاعف , مركب , اجتماعي و سياسي و قومي أيضا , لا أعتقد أن الرفاق في صوت اليسار انتقدوا , لنقل بالشكل الكافي على الأقل , هذه الممارسة الفعلية للنظام أو حتى لنفترض أنها ممارسة افتراضية لنخبة حالية أو قادمة خارج أية محاصصة بين النخب المختلفة بأن تستأثر نخبة من الأغلبية القومية بالسلطة و الثروة معا , هذا لا يعني و لا يساوي أن الأغلبية القومية هي التي تحكم و تملك , و بدا , لي على الأقل , أن هدفهم ليس سوريا يملكها جميع أبنائها بل سوريا تملك هي أبناءها و توجههم و تسخرهم لبناء مشروع “حضاري نهضوي تنويري” “عربي” , و في كل مرة نتحدث عن الوطن بهذا الشكل المجرد عن أبنائه , فإننا في حقيقة الأمر نعلن سلطة جديدة فوق البشر الفعليين , لا وجود لوطن مجرد , هناك نخب تحكم الوطن و تحكم باسم الوطن , ما يوجد في الواقع هم البشر , فقط , الذين يقمعون و يهمشون باسم الوطن , سواء أكان كرديا أو عربيا , و في النهاية سيثور المهمشون و المقموعون كما نرى , من السليمانية إلى بغداد , و ربما دمشق في وقت لاحق , لانتزاع حقهم في المشاركة , لانتزاع وطنهم , وجودهم , و حياتهم من النخب التي تهمشهم و تقمعهم … أزعم أن صدمة مظاهرات السليمانية قد أحيت أيضا جدلا آخر حول قضية التحرر الوطني الكردية , و هو الشكل “اللينيني” للحزب الذي تبنته و تمارسه بحماسة النخبة السياسية الكردية , بما في ذلك الكردية السورية …. عندما شكلت بعض الأحزاب و التنظيمات الكردية مجلسا سياسيا , كتبت يومها في تحليل غير منشور أن هذا المجلس هو شكل نخبوي فوقي سيساعد النخبة السياسية و النخبة المسيسة الكردية في حوارها أو حتى في صراعها , سواء مع المعارضة السورية , النخبوية هي الأخرى , أو حتى مع النظام السوري … هذا الشكل طبعا هو أحد ثلاثة أشكال للمقاومة تلجأ إليها الشعوب و القوميات المضطهدة , إما شكل تنظيم عسكري يمارس على الأغلب أسلوب حرب العصابات ضد القوى العسكرية و الأمنية للنظام الذي يمارس القهر القومي على هذا الشعب , أو شكل تنظيم سياسي يمارس لعبة المساومات الفوقية , و أحيانا عند اللزوم الضغط في الشارع , مع نظام القمع هذا , أو شكل مقاومة محلي لا مركزي , يمكن تسميته بالتحرري , يأخذ شكل مجالس , أو لجان محلية , تمارس على الأرض و تنظم فعل المقاومة و استمرار الحياة في صفوف الشعب المضطهد .. حاليا بسبب تعقيد الأوضاع الدولية و الإقليمية يصبح استخدام السلاح دفاعا عن الشعب المضطهد أصعب أكثر فأكثر , حتى حزب العمال الكردستاني مثلا يجد نفسه مضطرا للتخلي تدريجيا عن استخدام السلاح ضد النظام التركي , و في الحقيقة فقد كان الشكل الثالث المحلي و اللامركزي لتنظيم المقاومة هو أحد أهم أشكال مقاومة الشعوب المضطهدة , حتى حزب العمال الكردستاني في تركيا ترك مهمة تنظيم الحياة و المقاومة في الريف الكردي الواسع للناس أنفسهم مبقيا قضية المنظمات المسلحة و السياسية و توقيت وتكتيكات العمل المسلح و المساومات الممكنة أو التفاوض مع النظام بيد المركز – الزعيم … لقد بنيت الحركة السياسية الكردية السورية إلى حد كبير على طراز الحزب البكداشي , و تعرضت كما تعرض هذا الحزب لانقسامات كبيرة أفقية و عمودية أدت لظاهرة تكاد نراها بنفس تفاصيلها بين اليسار السوري و الحركة الكردية السورية , كما أن محاولات لملمة صفوف الاثنين تتشابه أيضا في لامبدئية أغلبها و شخصنة العلاقة بين القيادات المختلفة الأمر الذي تتم على أساسه تلك الانشقاقات و محاولات التوحيد اللاحقة , لكن حتى بعيدا عن الحزب البكداشي فإن الأحزاب هي عمليا مؤسسات تدريب و إنتاج و تفريخ لكوادر و زعامات سلطة ما حالية أو قادمة , فالأحزاب هدفها السلطة , و هي تمارس تمرينات دورية على هذه السلطة في داخلها , مؤتمرات , اجتماعات لجان مختلفة , تنتج فيها قيادات “محترفة” شبه دائمة , أو في كثير من الأحيان , من تلك التي تستمر و تدوم “إلى الأبد” , إنها تعبير عن ممارسة سلطة الأعلى على الأدنى , و هي بنظرياتها و إيديولوجياتها التي تنتجها تبحث عن تبرير و تفسير لإنتاج سلطة القيادة , سلطة من هم في الأعلى , على القواعد , و في وقت لاحق , سلطة هذه القيادة على المجتمع الذي يحيط بها , هذا الشكل نفسه هو اليوم في أزمة حقيقية , لقد فشلت الأحزاب , أحزاب السلطة كالتجمع الدستوري في تونس و الوطني الديمقراطي في مصر مبارك و البعث السوري و العراقي و لجان القذافي الثورية و غيرها تلك التي اختفت بمجرد زوال أو سقوط رأس النظام الذي كان يستخدمها كزينة ديمقراطية أو كمستودع للمنافقين من جهة , و على الطرف الآخر أيضا أحزاب المعارضة التي فشلت في انتزاع المبادرة التاريخية و فرض مشروع تغيير حقيقي , صحيح أن بعضها لعب دورا , يختلف في أهميته , في طرح مشاريع تغيير ما , و حتى خاض في سبيلها معارك جزئية غير حاسمة و لا مؤثرة , لكن التغيير الجذري الثوري الذي نعيشه اليوم كان في الأساس نتاج مبادرة الجماهير , الشارع , و خاصة الشباب , الفئة الأكثر إحساسا بالتهميش و القمع و القهر الاجتماعي و السياسي و الروحي و الفكري الخ , إن الشكل الحزبي لا يتماشى مع مهمة التغيير لأنه بعيد عن واقع و فكرة و إيديولوجيا التغيير , إنه في الحقيقة شكل راكد فوقي نخبوي يناسب الأوقات الراكدة , لإنتاج محاصصات داخل القوى المسيطرة أو لإنتاج مساومات مع القوى المسيطرة , صحيح أن بعض المنظمات السلطوية , بل و السلطوية بشدة , تمكنت في فترات مختلفة من ممارسة نضال جدي و فعال ضد القوى المهيمنة , لكن هذا الفعل المعارض كان في الأساس تآمريا نخبويا أيضا , و حتى إرهابيا في بعض الأحيان , و لم يكن شعبيا في الأساس أي اعتمد بشكل ثانوي فقط على دور الجماهير نفسها كمادة للصراع , أزعم أن الناس تحركت في كل مرة بمبادرة خاصة ذاتية و دون أوامر من أحد , ربما يكون التاريخ قد أعيدت كتابته لصالح النخب التي سيطرت فيما بعد لكننا شاهدنا بأعيننا كيف تقوم الثورات , لا أحد يأمرها و لا أحد يملك حتى أن يفعل أو يزعم ذلك , يظهر القادة في وقت لاحق لاغتيال الثورات فقط , على العكس من ذلك أنا أعتقد أن النمط التنظيمي غير التقليدي , القائم على فكرة الشبكة الأفقية التي لا يوجد فيها مركز حقيقي أكثر من مركز تنسيقي يدير تبادل الأفكار و الحوار الحر الديمقراطي بين بشر متساوين , كان هو وراء الموجة الثورية الحالية , و قد رافق هذا النمط التنظيمي غير التقليدي الشبابي نمط آخر ظهر في الشارع في خضم الصراع مع قوى النظام القديم , هو نمط اللجان الشعبية , نمط لا مركزي , محلي , ديمقراطي , لا توجد فيه قيادة دائمة أو محترفة , و يمارس فيه الناس في نفس الوقت عملية اتخاذ القرارات و تنفيذها , كما شاهدنا في مصر و تونس و بنغازي و غيرها , المؤسف هنا هو أن تلك الدفعة المنعشة من الحرية يحاول الكثيرون اغتيالها , و أن الثورة المضادة ستنجح عندما تلغي و تدمر هذه الأشكال التحررية الشعبية من ممارسة الديمقراطية المباشرة و تعيد فرض مؤسساتها الفوقية النخبوية الجامدة و القائمة على التلقين و الانصياع للقيادة , على الصعيد الكردي فإن الممارسة السياسية الحزبية السائدة انتهت بثورات الشباب في كردستان العراق ضد النخب التي قادت حتى اليوم , بذات منطق الأسد و مبارك و غيرهما , نضال الشعب الكردي .. إن العراق , و ربما سوريا و إيران حتى , مقبلة على أيام مختلفة , على أحداث مختلفة عن الحراك السابق الفوقي و السلطوي الطابع , إن رسالة اليسار التحرري اليوم للجماهير الكردية في خضم هذه الثورات بسيطة و واضحة , و تعبر عن خبرة و روح و معنويات الجماهير الثائرة في كل مكان اليوم في هذا الشرق : يحتاج الشعب الكردي , الجماهير الكردية , إلى مجالس , لجان شعبية , أكثر مما تحتاج إلى مجلس سياسي فوقي , هذا لا يعني تجاهل أو إلغاء الحقوق القومية للشعب الكردي في أي مكان , بل يترك المسألة ليحددها الأكراد أنفسهم في حوار بين بشر متساوين و أحرار يقررون الطريقة الأمثل لممارسة حياتهم و لتنظيمها , لا تملك الأغلبية العربية و لا أية نخبة و لا النظام الحالي أن تنهي هذه القضية أو أن تفرض حلا لها على الجماهير الكردية , هذا صحيح بالنسبة لكل إنسان في هذا الشرق اليوم و ليس فقط في كردستان , و لهذا تثور الجماهير في كل مكان اليوم , في سبيل حريتها , في هذه الأيام هناك كلمة واحدة فقط لها معنى و مدلول حقيقي في هذا الشرق هي الحرية , و الحرية تعني نفس الشيء لكل الشعوب , لكل المقهورين و المهمشين , تعني أن يحكموا أنفسهم , و أن ينتهي الاستبداد و التهميش , أيا كان من يمارسه , بفضل ثورة الناس المقهورين أنفسهم …..

جه‌لالییه‌ مه‌لاییه‌کان، مه‌لاییه‌ جه‌لالییه‌کان، مرۆڤخۆرن!

سه‌لام عارف

سه‌ره‌تای ڕاپه‌ڕینه‌ جه‌ماوه‌رییه‌ خۆخۆییه‌که‌ی کوردستان، میدیای ئه‌مبه‌ر و ئه‌وبه‌ر، ده‌سه‌ڵات و ده‌سه‌ڵاتخواز، بارودۆخێکی وه‌هایان دروست کردبوو، ئەگه‌ر که‌سێك چه‌ند دێڕێکی بنووسیبایه‌ و ته‌واو ورد و به‌ئاگا نه‌بووایه‌، ئه‌وا ئه‌و چه‌ند دێڕه‌ دەبوون به‌ خێر و به‌ره‌که‌ت و به‌سه‌ر ئه‌میان یا ئه‌ویاندا دادەبارین، به‌ڵام به‌رده‌وامبوونی خه‌باتی شۆڕشگێڕانه‌ی خه‌ڵك، به‌ تایبه‌تی دوای دروستکردنی ئه‌نجومه‌نی گشتیی کاتی مانگرتن و خۆپیشاندانه‌کان -ئه‌و ئه‌نجومه‌نه‌ دوور بوو و دوورە له‌ پرانسیپی کاری که‌ڵه‌گایی ڕێکخراوه‌یی باو، واته‌ دوورە و دوور بوو له‌ پرانسیپی سێپایی پرۆزه‌وه‌ -باوك و کوڕ و گیانی پیرۆزەوە و ئه‌و بارودۆخه‌ ده‌ستکرده‌ گۆڕانی به‌سه‌ردا هات.

p { margin-bottom: 0.08in; }

ئه‌و خه‌باته‌ مه‌زنه‌ جارێکی تر سه‌لماندی که‌:

*بزووتنه‌وه‌که‌ بزووتنه‌وه‌یه‌کی جه‌ماوه‌ری خۆخۆییه‌ و به‌ بانگه‌واز و فیکه‌ و چه‌قه‌نه‌ی هیچ که‌س و لایه‌نێك نه‌خوڵقاوه‌ و له‌ واقعه‌ مادییه‌ کۆمه‌ڵایه‌تی و ئابووری و سیاسییه‌که‌وه‌ سه‌رچاوه‌ی گرتووه‌. به‌ کورتی و به‌ کوردی، له‌ زه‌وتکردنی نان و ئازادی و لە ئەنجامی بێکارییه‌وه‌ سه‌رچاوه‌ی گرتووه‌. هه‌روه‌ها جارێکی دی ئه‌وه‌ی سه‌لماند که‌ بزووتنه‌وه،‌ یا بزووتنه‌وه‌ی جه‌ماوه‌ر خۆیه‌تی یا بوونی نییه‌.

سه‌ره‌تا ده‌سه‌ڵات بۆ ڕه‌زاقورسکردن و پووچه‌ڵکردنی ناوه‌ڕۆکی ئه‌و بزووتنه‌وه‌ جه‌ماوه‌رییه‌ شۆڕشخوازه‌، شێوازی ئاژاوه‌نانه‌وه‌ و گێره‌شێوێنیی فه‌وزه‌وی به‌کارهێنا -خڕکه‌به‌رد، چه‌ك و ئاگری دایه‌ ده‌ست هه‌ندێك له‌ گه‌جه‌روگوجه‌ره‌کانی خۆی بۆ ئاژاوه‌ و ئاشوبنانه‌وه ‌و هه‌ر که‌سێکیش په‌رده‌ی له‌سه‌ر ئه‌و نهێنییه‌ دیموکراتییه‌ی سه‌ره‌وه‌ لاببردایه‌ ده‌گیرا و ده‌کوژرا.

ئه‌و کۆمه‌ڵگه ‌و ده‌سه‌ڵاته‌ که‌ گوێ له‌ جه‌ماوه‌ر ناگرێت و ده‌بێته‌ به‌ربه‌ست له‌ به‌رده‌می هێز و توانای ده‌ستپێشخه‌ری و داهێنانی جه‌ماوه‌ریدا، به‌تایبه‌تی هیی گه‌نجان، کۆمه‌ڵگه ‌و ده‌سه‌ڵاتێکه‌ گێره‌شێوێن و ئاژاوه‌چی و مێژوو ڕاستیی لۆجیکی ئه‌و هاوکێشه‌یه‌ی سه‌لماندووه‌.

سیاسه‌تباز و په‌رله‌مانبازه‌کان دوای سه‌رنه‌که‌وتنی پیلانی -به‌رد و ده‌مانچه‌، ده‌ستیان دایه‌ شێوازێکی تری دامرکاندنه‌وه‌ ئه‌وه‌ش به‌:

* بانگه‌شه‌کردن بۆ چاکسازیی سیاسی و هه‌ڵبژاردنی پێشوه‌خت. به‌ واته‌یه‌کی دی، چاکسازیی سه‌رتوێژی. وەک ئەوەی مه‌رگه‌ساته‌ جه‌ماوه‌رییه‌کان ته‌نها له‌ گرفته‌ سیاسییه‌کانه‌وه‌ سه‌رچاوه‌یان گرتبێت!

* گواستنەوەی کێشمه‌کێشه‌کان بۆ ناو هۆڵی سه‌رته‌نوری کوردستان؛ (په‌رله‌مانی کوردستان).

* کۆکردنه‌وه‌ی جه‌ماوه‌ری حزبه‌کان به‌ زۆری زۆرداری.

* جۆشدان به‌ گیانی شارۆچکه ‌و شارچێتی و مه‌لا و شێخچێتی.

* تاوانبارکردنی مانگران و خۆپیشانده‌ران به‌وه‌ی که‌ گوایه‌ بوونه‌ته‌ ڕێگه‌گران له‌ کار و کاسپیی کاسپکاران.

* زیندووکردنه‌وه‌ی پرسی که‌رکوك و ناوچه‌ دابڕاوه‌کان و قه‌به‌کردنی گیانی نه‌ته‌وه‌یی و نیشتمانی، به‌ مه‌به‌ستی ختووکه‌دانی هه‌ستی جه‌ماوه‌ر، تا بتوانرێت داواکارییه‌ ئابووری و کۆمه‌ڵایه‌تییه‌کانیان له‌ بیر ببرێنه‌وه‌ و به‌ ئاسانی ئاڕاسته‌ی ڕاپه‌ڕین به‌ لاڕێدا ببرێت.

* داهێنانی بیری هه‌ڵبژاردنی پێشوه‌خت.

ئه‌مانه‌ و به‌یتوبالۆره‌کانی تری ده‌سه‌ڵاتی سه‌پێنراو و ده‌سه‌ڵاتخوازان،

ده‌سه‌ڵات جڵه‌وی بارودۆخه‌که‌ی له‌ ده‌ست داوه،‌ خه‌باتی سه‌ربه‌خۆی جه‌ماوه‌ری ڕاپه‌ڕیوویش، ڕۆژ دوای ڕۆژ، به‌رفراوانتر و به‌هێزتر دەبێت و جه‌ماوه‌ر خۆی سه‌رقاڵی دروستکردنی ڕێکخستنی سه‌ربه‌خۆی خۆیه‌تی و نایه‌وێت پشت به‌ هیچ که‌س و لایه‌نێك ببه‌ستێت. دروشمه‌کانیان بۆ داواکردنی-نان و ئازادی و دادپه‌روه‌ریی کۆمه‌ڵایه‌تی- ده‌ستخه‌تی خۆیانن و له‌وه‌ ناچێت که‌ بیری هه‌ڵبژاردنی پێشوه‌خت و بیر و گیانی شار و شارچێتی و حزب وحزبچێتی، بتوانێت ڕاپه‌ڕین به‌ لاڕێدا به‌رێت.

ڕه‌وشی بارودۆخه‌که‌ی ڕۆژانی سه‌ره‌تای ڕاپه‌ڕین وه‌ها بوو، ئەگه‌ر که‌سێك پشتگیری ڕاپه‌ڕینه‌که‌ی بکردایه‌ ده‌بووه‌ خێر و به‌ره‌که‌ت و به‌سه‌ر ئه‌م لایه‌ن یا ئه‌و لایه‌نی سیاسیی حازرخۆری به‌ر سێبه‌ردا دادەبارین. ڕۆژی ئه‌مڕۆ ڕه‌وشه‌که‌ وا نه‌ماوه‌، ئەگه‌ر له‌نزیکه‌وه‌ ته‌ماشای دروشمه‌کانی ده‌ستی ڕاپه‌ڕیووه‌کان بکه‌ین، به‌ باشی دیاره‌ که‌ ئه‌وان خۆیان داهێنه‌ری ڕاسته‌قینه‌ی دروشمه‌کانی خۆیانن، ئازاد و سه‌ربه‌خۆ دایانڕشتوون دژی ده‌سه‌ڵاتی مرۆڤخۆرەکان و ڕاسته‌وخۆ داوای-نان و ئازادی دەکه‌ن. له‌ ته‌ك ئه‌وه‌شدا داهێنه‌رانه‌ و خۆخۆیی ده‌ستیان داوه‌ته‌ خۆڕێکخستن و خۆبه‌ڕێوه‌بردن، بۆ نموونه‌ دروستکردنی ئه‌نجومه‌نی گشتیی کاتی خۆپیشاندان و لقوپۆپه‌کانی به‌پێی توانا و هه‌نگاونان به‌ره‌و به‌ستی کۆنگره‌یه‌کی گشتیی ئازادیخواز.

جه‌لالییه‌ مه‌لاییه‌کان هه‌ر زوو به‌ غه‌ریزه‌ی بەرژەوەندییە چینایه‌تییه‌کانیان هه‌ستیان به‌ مه‌ترسیی کڵپه‌ی ڕاپه‌ڕینی جه‌ماوه‌ر کرد. زوو که‌وتنه‌ خۆیان و چه‌ند گەجه‌روگوجه‌رێکی خۆیان هان دا به‌ردبارانیان بکه‌ن، تا دواتر بتوانن بیکه‌نه‌ که‌ره‌سه‌ی ڕه‌زاقورسکردن و پووچه‌ڵکردنه‌وه‌ی ڕاپه‌ڕین. سیاسه‌تمه‌داره‌ ده‌وڵه‌تمه‌نده‌کان گه‌لحۆن و گه‌لحۆیانه‌ سه‌ره‌تا لاسایی سیاسه‌تمه‌داره‌ ده‌وڵه‌تمه‌نده‌ مۆدێرنه‌کانی!! ئه‌مریکا و ئه‌وروپایان کرده‌وه‌ به‌ مه‌به‌ستی پووچه‌ڵکردنه‌وه ‌و له‌باربردن، به‌ڵام له‌گه‌ڵ ئه‌وه‌شدا جه‌ماوه‌ری به‌شمه‌ینه‌ت به‌رده‌وامی دا به‌ به‌رگریکردن، ناچار سیاسه‌تمه‌داره‌کان بایاندایه‌وه‌ سه‌ر به‌ڕه‌ی کۆن و بۆ به‌ مۆدێرنکردنی!! کێشمه‌کێشمه‌که‌، په‌نایان برده‌ به‌ر سه‌رته‌نور و مه‌زادخانه‌که‌ی کوردستان؛ په‌رله‌مانی کوردستان! هاوکات، وه‌ك هه‌موو جارێکی تر، ده‌ستیان کرده‌وه‌ به‌ هورووژاندن و زیندووکردنه‌وه‌ و فووکردنه‌ مه‌سه‌له‌ی که‌رکووك و یادی ڕاپه‌ڕین و شه‌هیدان بۆ ختووکەدانی هه‌ستونه‌ستی خه‌ڵکه‌ ڕه‌شوڕووته‌که‌، به‌ڵام جه‌ماوه‌ری کوردستان هۆشمه‌نده‌ له‌ تاقیکردنه‌وه‌کانی خۆیه‌وه‌ له‌ کاکڵه‌ی فێڵ و ته‌ڵه‌کەبازیی جه‌لالییه‌کان و مه‌لاییه‌کان گه‌یشتووه‌، تا ئه‌و ڕاده‌یه‌ که‌ ئه‌مجاره‌ به‌ لێشاو دوای سیاسه‌تی هه‌ڵخه‌ڵه‌تاندنی هه‌ڵبژاردنی پێشوه‌ختیش-سیاسه‌تی هه‌ڵبژاردنی ده‌سه‌ڵاتداران و ده‌سه‌ڵاتخوازان- ناکه‌وێت.

هل يمكن لواشنطن أن تصبح مثل القاهرة ؟

هل يمكن لواشنطن أن تصبح مثل القاهرة ؟
مايكل ألبرت
11 فبراير شباط 2011

أن ترى الملايين يحتفلون فهذا شيء يرفع المعنويات . لكن أن تراهم يحتفلون ليس بنصر رياضي أو حتى بانتصار انتخابي مفاجئ , بل بتدفق هائل للمقاومة تمكن من الإطاحة بديكتاتور مكروه ( بغيض ) , كما يردد الناس في شوارع القاهرة – فإن هذا شيء يفوق الوصف – لا توجد كلمات يمكن أن تصفه .
أما الآن ماذا بعد ؟
حسنا , نحن لا نعرف النتيجة في الأيام , الأسابيع , الأشهر التالية , لكننا نعرف من هم المتنافسون .
ستطالب النخب في مصر و على امتداد العالم بما تسميه “بانتقال هادئ” الذي هو مصطلح تقني يعني , أو إذا أردت كناية عن , “أقل ما يمكن من التغيير و بالتأكيد عدم المساس ببنى المجتمع الأساسية” .
إن هدف النخب سوءا داخل مصر أو خارجها هو أن تستمر في الحصول على فوائد أكثر تواضعا أو تهذيبا مع تجنب خسائر كبيرة بسبب “إزاحة رجلها” بينما تعمل على أن تضمن ألا يقوم أي كان بأن يقف أطول مما ينبغي في البيئة الحرة الجديدة ما لم ينصب ليفعل ذلك . أو لنصوغ القضية بشكل أقل دراماتيكية فإن الهدف هو إقامة “ديمقراطية” انتخابية ذات حقوق رسمية أكثر مما في الماضي , و حتى بعض المكاسب الحقيقية فيما يتعلق بمستوى الحياة اليومية , لكن أن يبقى الأغنياء و الأقوياء يملكون كل السلطة تقريبا .
على الطرف الآخر لدينا الشعب العريض . هذا سيضم الكثيرين ممن يرغبون بالعودة إلى الاستقرار , حتى لو كان يعني استقرار سيطرة النخبة . لكنه أيضا يضم آخرين ممن يريدون تغييرا حقيقيا , بما في ذلك توزيع السلطة على الناس , لكن ممن لديهم فكرة محدودة جدا عن أي شكل يجب أو يمكن لمثل هذا التوزيع أن يأخذه . بعد هؤلاء سيكون هناك الكثير أو البعض , أو لا أحد يدري أعدادهم , ممن يملكون بعض الأفكار , ربما المتناقضة مع بعضها البعض غالبا , عما يجب أن تكون عليه مصر الجديدة .
إذن فالمجموعة الأولى , النخب , سوف تتصارع مع المجموعة 3 , أي أولئك الذين يريدون تغييرا حقيقيا . و بينهما , توجد المجموعة التي ستقرر النتيجة من خلال الطريق الذي ستميل نحوه و تقرر السير فيه .
ستستمر المعركة الأولى طالما استمر العسكر بالحكم . إذا أمكن معارضة الوصاية العسكرية , فسينتقل التركيز عندها إلى المعركة على الرئيس الجديد . إذا استمرت هاتين المعركتين باحتلال مركز المشهد لفترة طويلة , فعلى الأغلب أن المجموعة الثالثة ستكون قد هزمت , على الأقل مؤقتا . لكي تنتصر المجموعة الثالثة , فيجب عوضا عن ذلك أن تنتقل المعركة بسرعة إلى إقامة دستور جديد يتضمن تغييرات بنيوية حقيقية , أو ربما الدعوة إلى استفتاء شعبي قادر على أن يقرر تغييرات حقيقية , أو تنصيب رئيس يساري حقا قادر على الدعوة ( و الدفاع ) عن تغييرات كهذه , أو حتى أن يتولى الناس أنفسهم زمام ( مقاليد ) الأمور و أن يبدؤوا بإدارة المعامل و الأحياء ذاتيا فارضين ( محققين ) التغيير وفق خيارهم هم .
حتى الآن أظهرت مصر أن شعبا شجاعا بما يكفي يمكنه أن ينزع سلاح جهازي الجيش و الشرطة و أن يطيح بحاكم بغيض . هذه ليست رسالة صغيرة أو بسيطة . ما يمكن أن يحدث في مصر يمكن أن يحدث , إذا تشكل نفس التصميم و القناعة و الشجاعة عند الناس , في أماكن أخرى كثيرة جدا من العالم , بما في ذلك أوروبا و أمريكا الشمالية . إن المشكلة في التغيير هو أنه لا توجد بعد قوة كافية لتحقيقه . المشكلة هي في أن يثور ( ينهض ) الناس أنفسهم بدرجة كافية .
لماذا احتاجت مصر لأكثر من عقدين لتطرد ديكتاتورية وحشية و كريهة ؟ غالبا بسبب الخوف , التشكك , و خاصة الاعتقاد المكتوم بأنه لا يمكن تحقيق شيء أفضل . و الأمر هنا لا يختلف في بقية البلدان . إن القيود التي تقيدنا بظروف الاستبداد هي بشكل هائل قيود التشكك . إن الاعتقاد أنه لا يوجد بديل , أو بديل قابل للتحقق , هو ما يمنع الناس من التحرك إلى الأمام و الانتصار . إن التشكك هو أكبر عقبة أمام التغيير من أية مجموعة دبابات أو أوامر . إن الأمل المبني على العلم ( أو على المعرفة ) هو أكثر عوامل التغيير قوة من أي جمعية سرية , أو قضية أمام المحاكم أو انتخابات ما .
إذا كنا في بقية البلدان , خاصة في بلدي الولايات المتحدة , نريد أن نحتفل بانتصارات حركاتنا فعلينا أن نتغلب على التشكك . لكن لا يمكننا التغلب على التشكك فقط بأن نرفض الديكتاتورية أو العلاقات القائمة . لدينا هنا في الولايات المتحدة بالفعل ما يعنيه رفض الديكتاتورية , و بالنسبة للأغلبية , فإنهم يعرفون أن مجتمعنا ينكر الكرامة و التحقق الإنسانيين .
يمكننا فقط أن نكتسب قوة كافية لكي نحظى بانتصارات نحتفل بها ليس فقط إذا رفضنا المؤسسات المحددة للمجتمع , بل أيضا إذا طورنا اعتقادا مشتركا , أملا مشتركا , و رغبة قوية مشتركة , فيما يتعلق بالمؤسسات التي نريد أن نستبدلها بها .
هذه الملاحظة واضحة . لكن معناها ( دلالتها ) بالنسبة لما يجب علينا فعله لكي نكسب عالما أفضل – أي استخدم عقولنا و طاقتنا لننهض بتصميم تعززه المعرفة ليس فقط في سبيل مكاسب آنية مؤقتة بل عوضا عن ذلك أيضا في سبيل غاية ( هدف ) إيجاد طريقة حياة جديدة في مجتمع جديد – تتبخر ( تتلاشى ) في مواجهة ما نختار أن نفعله في الواقع .
لو أننا تحركنا بقناعة حقيقية , و رغبة , في أن نحصل نحن أيضا على لحظات احتفالنا , لكنا قد طورنا رؤية , و بدأنا بتطبيقها في الحاضر , و كسبنا الدعم لها بالنقاش ( الحوار ) , و بقوة المثال , و بممارسة الباع الطويل في تحقيق مكاسب جزئية تتوافق مع خوض معارك أكبر لاحقا .
عندما تتحقق الثورة في بلد ما لا يمكن نسخ طريقته في الثورة حرفيا من بلد آخر . هناك الكثير من الاختلافات بين البلدان أمام مثل هذا النسخ المجرد . لكن يمكننا أن ننظر و أن نقرر ما الذي جرى على مستوى أكثر عمومية في مصر , و ما الذي أنتج هذا التغيير العام – مكتشفين ليس فقط الأفعال القريبة أو حتى البعيدة المدى , بل نوع التغيير في التفكير و الإحساس بين الناس – و عندها يمكننا أن نسأل , مهما بدا ذلك صعبا , و أيا كان طويلا الوقت الذي قد يأخذه ذلك – ما الذي يمكننا أن نفعله هنا في بلدنا بحيث أن سيؤدي بنا إلى ذلك النمط الواسع من التغيير في التفكير و الإحساس , حتى و نحن نواجه العقبات في طريقنا , لكي نحصل على مستقبل أفضل نستحقه .
هذا هو الدرس المصري حتى اليوم , و أرجو أن يصبح حتى أكثر وضوحا و اكتمالا مع مرور الأسابيع .

مايكل ألبرت ( ولد 1947 ) ناشط و كاتب أمريكي , من مؤسسي موقع و مجلة ز نت التقدمية , كان ناشطا في الحركة الطلابية ضد حرب فيتنام في الستينيات , مؤلف كتاب الحياة بعد الرأسمالية .

نقلا عن http://www.zcommunications.org/can-washington-be-cairo-by-miclael-albert

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/11

م_ع آوریل 2009

آغاز مسیر رشد دیکتاتوری لنین

در چنین دورانی است که ولادیمیر اولیانوف در آوریل 1870 در منطقه سیمبرسک روسیه بدنیا آمد که بعدها در جنبش حزب سوسیال دمکراسی، معروف به لنین شد او نوجوان 16 ساله ای بود که پدرش در مقام بازرس کل مدارس ایالتی، فوت کرد و سرپرستی 6 خواهر و برادر، بعهده مادرشان ماریا الکساندروونا افتاد. مرگ پدر تاثیر سنگینی برلنین گذاشت و تمام نگاهش به برادر بزرکترش معطوف شد. زمانیکه برادرش در دانشگاه مشغول تحصیل بود، الگا خواهر کوچکترش همبازی مهم او محسوب میشد. در بین افراد خانواده همبستگی صمیمی و قوی ای وجود داشت و از موقعیت مالی نسبتا خوبی برخورداربودند و برخی افراد سرشناس آنها را می شناختند. برادر بزرگترش آلکساندر اولیانوف که الگوی حقیقی لنین بود شخصیت مبارز قوی ای داشت و نظرات سازمان اراده مردم را با عده ای از دوستانش علیه استبداد تزاری مخفیانه در پترزبورگ به پیش میبرد بی آنکه لنین در این مورد چیزی بداند. آلکساندر 21 ساله به مادرش گفته بود، ما هم مثل یک پزشک برای درمان جامعه، باید ریشه های بیماری را بشناسیم. او به جانور شناسی علاقه داشت و از دانشگاه جایزه هم گرفته بود برای همین لنین به هم مدرسه ای هایش گفته بود برادر من هرگز یک انقلابی نمیشود چون تابستان گذشته کلی با هم روی زندگی کرم ها و حشرات کار می کردیم. در حالیکه آلکساندر در همان زمان، مارس 1887 رهبری گروهی از دانشجویان را به عهده داشت و مشغول ساختن بمب های دستی برای ترور تزار آلکساندر سوم بود. با خبر های رسیده که تزار به کاخ تابستانی اش میرود تاریخ ترور را جلو انداختند و در اطراف کلیسای سن ایزاک مستقر شدند اما تزار ظاهر نشد و در سری بعد هم به کمین کالسکه او نشستند ولی باز خبری نشد در این زمان سازمان اطلاعاتی اوخرانا به فعالیت آنها مشکوک شده بود و در تعقیب آندره یوشکین به میخانه ای که برخی از آن دانشجویان در آنجا جمع شده بودند یورش میبرد و همه را دستگیر میکند و بعد در خوابگاه دانشگاه، آلکساندر اولیانوف و لوکاشویچ هم به دام می افتند و برنامه عملیات آنها لو میرود. لنین در مدرسه بود که از این خبر شوکه شد و نفس زنان وارد خانه شد و جریان را به مادرش گفت. مادرش بعد از تلاشهای زیاد توانست آلکساندر را ملاقات کند و از او خواست برای نجات جانشان از تزار پوزش بخواهند اما او گقت که اهداف انقلاب را بر همه چیز مقدم میشمارد. در محاکمات او متوجه شد عده زیادی ممکن است اعدام شوند و برای نجات بقیه دست به اعترافات عجیبی زد که اکثرش را خود او انجام نداده بود و سر انجام او در دادگاه نهایی اش نقش وکیل مدافع را خود به عهده گرفت و فریاد زد:

من میخواستم به مردم تیره بخت روسیه کمک کنم. در یک نظام که حکومت هیچگونه آزادی بیان را اجازه نمیدهد و هر نوع تلاش برای روشن کردن ذهن مردم از راه های قانونی را سرکوب میکند، ترور تنها وسیله ای است که باقی میماند. از این رو هر فرد حساس به بی عدالتی باید به ترور دست یازد. ترور در واقع پاسخ ما به خشونت دولت است. تنها راهی است که از آن طریق، میتوان یک رژیم مستبد را ناگزیر کرد که به مردم آزادی دهد“. وقتی او در نیمکت متهمان نشست، مادرش که از نگرانی به مرز جنون رسیده از او میخواست که از تزار تقاضای عفو کند اما او اعلام کردهیچ مرگی شرافتمندانه تر از مرگ به خاطر سعادت مردم نیستبرخی که پوزش خواستند تزار در مجازاتشان تخفیف داد. روزنامه سن پترزبورگ در 8 می 1887 نوشت که آلکساندر اولیانوف به همراه چهار نفر دیگر از دوستانش به دار آویخته شدند وقتی لنین جوان روزنامه را دید فریاد بر آورد کاری خواهم کرد که کفاره این گناهشان را پس بدهند” (ص35).

بدون شک در درون او یک روحیه جنون آمیز انتقام جویی شکل گرفت که قادر به هظم و درک آن نمیشد که آیا برای مرگ پدر و جنایت تزار علیه برادرش چه کسانی میبایست بهایش را در آینده به پردازند؟؟

لنین، ا گر چه شاگرد اول دبیرستانش بود اما برادر یک دانشجوی تروریست اعدامی محسوب میشد. با تلاش زیاد مادر و کمک فئودور کرنسکی( پدر کرنسکی وزیر که در اوایل فبریه 1917 سرنگون شد) توانستند مسئولین کشوری را راضی کنند که او در دانشگاه غازان حقوق بخواند. این اولین فرصتی بود که لنین جوان مخفیانه شروع به خواندن کتب و مقالات مارکسیستی کرد. در دوران دانشگاه او ناخواسته به طرف شورش های دانشجویان جذب میشد و سرانجام در یکی ازاعتراضات که او در صف مقدم بود از دانشگاه اخراج شد و زیر نظر پلیس سیاسی قرار گرفت. خانواده به منطقه سامارا نقل مکان داد. لنین در این دوران گروه مخفی مطالعات مارکسیستی خود را شکل داده بود. با تلاش مادرش او توانست در امتحانات نهایی حقوق در سال 1991 شرکت کند و با رتبه اولی پایان نامه را بگیرد و عضو کانون وکلا شود. در همان زمان خواهرش الگا را که در پایتخت تحصیل می کرد بخاطر بیماری تیفوئید (تب روده) از دست میدهد. گر چه او در عرصه حقوق از استعداد سخنوری اش بهره میجوید اما به کار حقوقی علاقه ای نشان نمیدهد. در سال 1892 که شهر سامارا را قحطی میگیرد او میگوید این اشراف به گرسنگان کمک میکنند تا مبادا دهقانان سر به شورش گذارند و تمامی نظم بورژوازی فرو پاشد(ص)59.

لنین در سال 1893 به سن پترزبورگ میرود و عضو سازمان مخفی سوسیال دمکرات بنام پیش کسوتان می شود این زمانیست که رشد صنعتی در این شهر ها آغاز گشته است و برخی از دهقانان از روستاها برای کار در کارخانه ها به شهر میامدند. گروه پیش کسوتان تمرکزشان را به صورت حرفه ای بر روی گروه های کوچک گارگری گذاشته بودند و جزوه مانیفیست کمونیست در این حوزه های آموزشی تعلیم داده میشد. در آنزمان پلیس امنیتی تزار از گسترش حزب اراده مردم که پایه دهقانی وسیعی داشت وحشت داشت و رئیس پلیس اوخرانا گفته بود از دست یک گروه کوچک مارکسیستی تا پنجاه سال آینده کاری بر نمی آید و بیشتر میتواند باعث تضعیف سازمان های مدافع جنبش دهقانی شود از این جهت آثار مارکسیستی پلخانوف و استرووه از اداره بازبینی( سانسور) تزار اجازه چاپ میگرفت. لنین در مقاله ای استرووه را به نقد کشید که از مکتب مارکسیستی دور شده اما از پلخانوف تجلیل کرد.ص61 . لنین در سال 1895 برای درمان پزشکی به اروپا رفت و در آنجا پلخانوف و آکسلرد را بعنوان پایه گذاران مکتب مارکسیسم در روسیه و دیگر رهبران سوسیالیست خارجی ملاقت کرد و آنها شدیداً در طی چند روز بحث و گفتگو در او قدرت عجیبی دیدند و رهبری تشکیلات در داخل را به او سپردند. در اینجا من مطمئن نیستم که او واقعا به جهت مریضی رفته بود و یا اینکه یک ارتباط برنامه ریزی شده از قبل بود، به هر صورت لنین در بازگشت تحت تعقیب اوخرانا قرار گرفته بود و در دسامبر به همراه مارتوف بازداشت میشود و به زندان سن پترزبورگ برده میشوند. مقررات این زندان آنقدر سخت نبود دو بار ملاقاتی در هفته داشتند بار اول نیم ساعت و بار دوم یکساعت که دو ردیف نگهبان هم دور و بر بودند ولی در آن شلوغی لنین میتوانست از اخبار جامعه با خبرشود. مادر و خواهرش برای او مدام بسته های کتاب را می آوردند واو به آنا خواهرش یاد داده بود چگونه در درون کتاب ها رمز نویسی کند. او جزوه ای در اصول تحریک کارگران برای اعتصاب نوشت که در مورد 35000 نفر از کارگران نساجی کارساز افتاد. کتاب رشد سرمایه داری در روسیه را در همان سال 1896 نوشت. او پس از زندان به مدت سه سال به شرق روسیه تبعید شد. لنین از قبل با کروپسکایا زنی که در پترزبورگ در یک مدرسه شبانه به کارگران اصول مارکسیسم را آموزش میداد، آشنا شده بود و با یکدیگر مکاتبه داشتند. در همان زمان کروپسکایا هم به شرق سیبری تبعید شده بود و از دولت تزار درخواست کرد که او را هم به روستای شوشنسکویه پیش نامزدش بفرستند تا در آنجا با هم ازدواج کنند. و این مسئله اتفاق افتاد و او به غیر از همسری، منشی تمام عیاری برای لنین بود. در سال 1997 حزب سوسیال دمکرات روسیه رسما تاسیس شد و زیر نظارت لنین در تبعید سازمان های کارگری را دور هم جمع می کرد. کنفرانس هایی سِری در لهستان و لیتوانی برگذار شد و اتحادیه کارگران یهودی، شکل گرفت که به سازمان بوند معروف شدند که اکثراً از کارگران فنی بودند و سه نماینده در حزب داشتند. حزب یک کمیته مرکزی سه نفره را تعیین کرد و بیانیه ای بعنوان اهداف حزب توسط استرووه نگاشته شد که آنرا نوعی تجدید حیات گروه اراده مردم خطاب کرد که طبعا این متن برای لنین خوشایند نبود. در 1998 حزب آرمان کارگران شکل گرفت که به اکونومیست ها معروف شدند که مرحله کنونی جنبش را نه یک انقلاب تمام عیار کمونیستی بلکه تلاش برای قانونی کردن آزادی بیان، نشر، احزاب و اعتصابات کارگری و اجتماعات مطرح کردند. در همین دوران گروهای مختلف سوسیالیستی که نقش کمونهای دهقانی را برای آزادی از استبداد تزاری مهم میشمردند، حزب سوسیالیست انقلابی را تشکیل دادند. افراد بسیار مبارز قدیمی شناخته شده ای که هر کدام بارها به زندان افتاده و یا ده ها سال تبعید شده بودند درآن حضور داشتند. در میانشان گروهایی هم یگان های رزمی داشتند و ترور رجال حکومتی را بخشی از مبارزه میدانستند بنابر این با خصوصیات جنگی و شورش های پارتیزانی در مناطق روستایی آشنایی داشتند اما مبارزه چریکی، محور برنامه شان نبود نگاه آنان به آزادی اجتماعی مردم از پایین به بالا در انقلاب آینده بود و بر همکاری میان تولید کنندگان و مصرف کنندگان در شکل تعاونی ها تاکید داشتند. آنها میگفتند، انقلاب اجتماعی یک خصوصیت آزادی ملی و عمومی دارد که آرزوهای کارگران، دهقانان، دانشجویان، آموزگاران، نویسندگان و غیره را یکسان در بر میگیرد و پرولتاریا یک تافته جدا بافته از بقیه اقشار اجتماعی نخواهد بود و به مارکسیستها انتقاد می کردند که دهقانان را ارتجاعی تلقی میکنند و نیروی بالقوه سوسیالیستی آنها را نمیبینند از این جهت آنها به اصول پرلتاریایی بلشویک ها بی اعتنا بودند و به یک جمهوری دمکراتیک باور داشتند که اکثریتی از سوسیال دمکراتها بغیر از بخشی از بلشویک ها در این زمینه اتحاد نظر داشتند(.ص105-60)

الاناركية مجتمع بلا رؤساء او المدرسة الثورية التي لم يعرفها الشرق

إعداد وعرض:احمد زكي

القاهرة يونيو 2007.

مقدمة
في العالم اليوم…
“من أوروبا الشرقية حتى الأرجنتين، ومن سياتل حتى مومباي، تتوالد من الأفكار والمبادئ الأناركية رؤى وأحلام راديكالية جديدة. وغالبا لا يطلق أولئك المدافعون عن هذه الأفكار على أنفسهم اسم: “الأناركيون”. انهم يسمون انفسهم أسماء اخرى مثل انصار “التسيير الذاتي – autonomism، مناهضة السلطوية – anti-authoritarianism، العمل الافقي – horizontality، الزاباتاوية – Zapatismo، الديموقراطية المباشرة – direct democracy..”. الا ان المرء يستطيع ان يميز في هذه الفرق جميعها نفس جوهر المبادئ الاناركية: اللامركزية، الانضمام الطوعي للجمعيات، المعونة المتبادلة، انماط شبكات العمل، وفوق كل شيء، نبذ فكرة أن الغاية تبرر الوسيلة، بل وإهمال فكرة أن شغل الفرد الثوري الشاغل هو الاستيلاء على سلطة الدولة ثم يبدأ، بعد ذلك، فرض افكار جماعته بقوة السلاح” .
وفي التاريخ القريب بالامس…
ارتفعت راية الاناركية وسط اهم احداث التمرد الاجتماعي في تاريخ الغرب الحديث: من كوميونة باريس١٨٧١، وعبر الثورة الروسية ١٩١٧، الى الحرب الاهلية الاسبانية ١٩٣٦-١٩٣٩.
في كل عصر ومع كل مجتمع، تتغير ملامح الاناركية ويتغير وجودها المادي، “…حتى ان الاناركية الان كفكرة، وفوق كل شيء، كأخلاقيات للممارسة العملية – قد تطورت لتصبح فكرة بناء مجتمع جديد ’من داخل قشرة القديم‘” . ومع ذلك، الاناركية دون شك هي فكرة من اكثر الافكار التي ساء تصويرها في النظرية السياسية!
ما هي الاناركية؟
الاناركية كلمة يونانية تتكون من مقطعين: “أنا”، و”آركي”، حيث كلمة “أنا” تعني “دون”، وكلمة “آركي” معناها “رئيس” او “سلطة”، اي هي الفكرة الداعية الى مجتمع “دون رؤساء” او “دون سلطة”. لذا، فالاناركية في التحليل الاخير هي اسم اصطلح على اطلاقه على تلاوين شتى من تيار عريض من تيارات الحركة الاشتراكية الحديثة، نشأ من رحم الثورة الفرنسية الكبرى (1789 – 1815) التي كانت اهم العلامات الفارقة على اجتياح وسيادة النظام الرأسمالي مجتمعات الغرب بداية ثم توسعه وانتشاره حتى شمل مجتمعات الكوكب كله تقريبا.
تفترض معظم بيانات تاريخ الأناركية أنها كانت مماثلة جوهريا للماركسية: برزت الأناركية كبنات أفكار لعدد معين من مفكري القرن التاسع عشر (برودون، وباكونين، وكروبتكين…)، واستمرت حينئذ في الهام منظمات الطبقة العاملة، والمضطهدين اجتماعيا، ودخلت في نسيج النضالات السياسية وانقسمت إلى شيع…
ولا يعني الأناركيون بفكرة “مجتمع بلا رؤساء”، انه مجتمع يتكون من نمط واحد لافراد متماثلين في كل شيء، حتى انك لا تستطيع التمييز بينهم، بنفس القدر الذي لا تستطيع التمييز به بين اصناف الدجاج الذي تنتجه صناعة الدواجن الحديثة. بل إن الأمر عند الأناركيين هو، للمفارقة، النقيض من ذلك تماما. فهذه المدرسة الثورية، على اختلاف جماعاتها، تشترك في اعلاء قيمة الحرية الفردية، وكراهية الايديولوجيا، وتعلو بمرتبة الحرية الشخصية علوا سامقا. بل ان هناك من تلاوينها من يصل بقدسية الحرية الشخصية الى حدها الاقصى – فريق “الفردويين – individualists”، ومنهم حتى من يرفض التكنولوجيا الحديثة بما تمليه على البشر من اعتمادية وما تفرضه من تقسيم للعمل وبناء هياكل تراتبية لتسيير المجتمع، وبالتالي التنازل عن حريتهم الشخصية مقابل ما يقدمه لهم هذا التطور التكنولوجي من تسهيلات في المعيشة اليومية (البدائيون primitivists).
يرفض الاناركيون القبول بفكرة ان تحتكر قلة من افراد المجتمع ايا كانت مبررات وجود هذه القلة امتيازات يترتب عليها حصولهم على منافع وفوائد لا تنعم بها الاغلبية. ويرون ان هذا الاحتكار سوف يمكن هذه القلة من تملك سلطة اتخاذ القرار في مختلف اوجه المعيشة على حساب مصلحة الاغلبية.
على ان كلمة “الاناركية” في معظم اللغات الاوروبية، فضلا عن كونها اسم لهذه المدرسة من الاشتراكية، فهي تستخدم لغويا ايضا بمعنى “الفوضى”. او، على حد تعبير اريكو مالاتيستا : “حيث ان المعتقد الشائع هو ان الحكومة امر ضروري وانه دون حكومات لا يمكن وجود سوى الفوضى والاضطراب، من الطبيعي والمنطقي ان الاناركية، والتي تعني غياب الحكومة، يجب ان تعني غياب النظام العام” .
وعند ترجمة الصحافة السياسية العربية لهذا المصطلح السياسي حول بدايات القرن العشرين، لم تستعمل هذه الصحافة المصطلح السياسي – الاناركية – ولكنها استخدمت الاستعمال اللغوي الاوروبي الشائع للكلمة، “الفوضى”، واشتقت منه اسما للحركة – “الفوضوية”. ولهذا اصبح من الطبيعي ان تشتق اسما للداعين لها وهو “الفوضويون” اي الداعون الى الفوضى وشريعة الغاب. وهكذا اتفق الشرق والغرب على امر وهما نادرا ما يتفقان.
ولكن ببساطة، لم يكن ابدا المعنى الاصلي الضيق لكلمة اناركية هو “لا حكومة” وفقط. الاناركية معناها هو “دون رؤساء”، او المعنى الاكثر شيوعا، “دون سلطة”، وهو المعنى الذي يستخدمه الاناركيون باستمرار. مثلا نرى كروبتكين يدافع عن الاناركية بمنطق أنها “لا تهاجم فقط الرأسمال، ولكنها تهاجم ايضا المصدر الاكبر لسلطة الرأسمالية: القانون والسلطة والدولة”.
لهذا السبب، بدلا من كون الاناركية مناهضة للدولة او للحكومة بشكل صرف، فهي اوليا حركة ضد التراتب الهرمي في المجتمعات. لماذا؟ لان التراتب الاجتماعي الهرمي هو الهيكل التنظيمي الذي يجسد السلطة. وحيث ان الدولة هي الشكل “الاعلى” للتراتب الهرمي، فالاناركية، بحكم التعريف، معادية للدولة؛ ولكن هذا لا يصلح ان يكون تعريفا كافيا للاناركية.
هذا يعني ان الاناركيين الحقيقيين يعارضون كل اشكال التنظيم التراتبي الهرمي، وليس الدولة فقط. في كلمات بريان موريس : “الاناركيون هم اناس يرفضون كل اشكال الحكومات او السلطة القهرية، كل اشكال التراتب الهرمي والهيمنة. لذلك هم يعارضون ما تسميه الناشطة الحركية المكسيكية فلوريس مورجان ’الثالوث الكئيب‘ – الدولة والرأسمال والكنيسة. وهكذا يصبح الاناركيين معارضون لوجود الدولة والرأسمالية كلتيهما، اضافة الى كل اشكال الدين والسلطة. ولكن الاناركيين يسعون ايضا الى تأسيس او الى حدوث شروط تحقيق اناركية اجتماعية، بمعنى، مجتمع لا مركزي دون مؤسسات قهرية، مجتمع ينتظم من خلال فدراليات للجمعيات الطوعية”
وتأتي فكرة “التراتب الاجتماعي الهرمي” في هذا السياق كتطور اخير في فكر الاناركيين؛ الاناركيون “الكلاسيكيون” أمثال برودون وباكونين وكروبتكين استخدموا هذه الكلمة ولكن في احوال نادرة، كانوا يفضلون استخدام كلمة “السلطة”، والتي كانت تستخدم اختصارا لكلمة “سلطوية”. ومع ذلك، يتضح من كتابات هؤلاء الرواد الثلاثة ان اناركيتهم كانت فلسفة ضد التراتب الاجتماعي الهرمي، وضد التفاوت في السلطة والامتيازات بين الافراد. تكلم باكونين عن ذلك عندما هاجم السلطة “الرسمية” ولكنه دافع عن “النفوذ الطبيعي”، وايضا عندما قال: “هل تريد ان تسمح لأي فرد ان يظلم اخيه الانسان؛ ثم تبات متأكدا ان السلطة لن يحتكرها احدا؟”
وبشكل اكثر عمومية في كلمات ل. سوزان براون ، “الصلة الموحدة” بين الاناركيين هي “ادانة عامة للتراتب الهرمي والسيطرة واستعداد للقتال من اجل حرية الانسان الفرد “.
وفقط لتقرير ما هو واضح، الاناركية لا تعني الفوضى ولا يسعى الاناركيون لخلق الفوضى او حالة انعدام النظام العام. على العكس، يرى الاناركيون انهم يرغبون في خلق مجتمع يقوم على اساس الحرية الفردية والتعاون الطوعي. بكلمات اخرى، هم يقولون بفكرة ان النظام العام يبنى من اسفل لاعلى، وليس النظام المختل المفروض من اعلى على من هو ادنى بواسطة اشكال متنوعة من السلطة. مثل هذا المجتمع سوف يكون مجتمعا اناركيا حقيقيا، مجتمعا بلا رؤساء.
وقد لخص نعوم شومسكي الملمح الرئيسي للاناركية في حوار له حول الاناركية، عندما قرر انه في مجتمع حر عن حق “اي تفاعلات بين البشر في مستوى اكثر من كونه تفاعلات شخصية – بمعنى تفاعل يتخذ اشكال مؤسسية من نوع او اخر – في المجتمع المحلي، او في مكان العمل، او في العائلة او في المجتمع الاوسع، مهما يكون شكله، يجب ان يخضع هذا التفاعل للسيطرة المباشرة للمشاركين فيه. وبالتالي، الامر يعني إنشاء مجالس العمال في الصناعة، وإقامة الديموقراطية الشعبية في التجمعات السكانية المحلية، والتفاعل بين هذه الاشكال، وإنشاء جمعيات حرة للجماعات الاكبر، حتى نصل الى تنظيم المجتمع الدولي ذاته “.
ترفض الاناركية انقسام المجتمع في تراتب هرمي من رؤساء للعمل اسفلهم عمال، أو الى حكام ومحكومين. في الاخير، تنادي الاناركية بمجتمع يقوم على اساس جمعيات حرة طوعية من تنظيمات تشاركية تدار من اسفل الى اعلى.
اشتراكية الاناركية
يقول بيتر كروبتكين، الاناركية هي “النظام الاشتراكي بلا حكومة” .
لذلك، الاناركية هي نظرية سياسية تستهدف خلق مجتمع بلا هياكل هرمية تراتبية سياسية او اقتصادية او اجتماعية. تصر الاناركية على ان غياب الحكام والرؤساء، هو شرط حيوي للنظام الاجتماعي ومجتمع بهذا الشكل هو مجتمع يعمل من اجل تعظيم الحرية الفردية والمساواة الاجتماعية. انهم يرون في هدفي الحرية والمساواة عونا ودعما ذاتيا لبعضهما البعض. او كما في القول المشهور عن باكونين: “نحن مقتنعون ان الحرية دون اشتراكية هي امتياز واجحاف، وان الاشتراكية دون حرية هي عبودية وبربرية” .
وفي الوقت الذي توجد فيه فرق مختلفة من الاناركيين (من الاناركية الفردوية الى الاناركية الشيوعية) الا ان هناك موقفان مشتركان في جوهر افكار الاناركيين يجمعان بينهم كلهم في تيار واحد، وهما: معارضة وجود الحكومات، ومعارضة وجود الرأسمالية.
ففي كلمات الاناركي الفردوي بنيامين توكر ، تصر الاناركية على “الغاء الدولة والغاء الربا الفاحش؛ نهاية حكم الانسان لأخيه الانسان، ونهاية استغلال الانسان لأخيه الانسان”. يرى كل الاناركيين في الربح، والفائدة والريع ربا فاحشا (اي استغلال) ولهذا هم يعارضون هذه الاشكال الثلاث، ويعارضون الشروط التي تخلقهم بنفس القدر الذي يعارضون به الحكومات والدولة.
بالنسبة للاناركيين لا يمكن للانسان ان يكون حرا، اذا ما كان خاضعا لدولة او لسلطة رأسمالية.
وهكذا الاناركية هي نظرية سياسية تدافع عن خلق مجتمع يقوم على اساس قاعدة “لا رؤساء”. وحتى يتحقق ذلك، فهم “بالاشتراك مع كل الاشتراكيين، يصرون على ان الملكية الفردية للارض والرأسمال والالات انتهى زمانها؛ وانه بات محكوما على الملكية الفردية بالاختفاء: وان كل شروط الانتاج المسبقة تصبح وسوف تصبح هي الملكية الجماعية للمجتمع، وتدار وسوف تدار بشكل مشترك بواسطة منتجي الثروة انفسهم. و… يستمر الاناركيون في تأكيد ان النموذج المثالي للتنظيم السياسي للمجتمع هو حالة الاشياء حين تختزل وظيفة الحكومات الى الحد الادنى… [و] ان الهدف النهائي للمجتمع هو اختزال وظيفة الحكومات الى لا شيء – بمعنى، مجتمع دون حكومات” .
على ان معارضة الاناركية للتراتب الاجتماعي الهرمي، لم تقتصر على مجرد معارضة الدولة او الحكومة. فمعارضتهم تلك تناهض كل العلاقات الاقتصادية والاجتماعية السلطوية كذلك، خصوصا تلك العلاقات الناشئة عن الملكية الرأسمالية والعمل المأجور.
في العموم يؤمن الاناركيون بتعددية وتنوع اشكال العلاقات داخل المجتمعات البشرية، كعمال منتجين في الصناعة، وكفلاحين في الزراعة، وفي الاخير كافراد منتجين في شتى مجالات المعيشة. ولكنهم لا يؤمنون بالملكية الشخصية لوسائل الانتاج وينادون ويعملون من اجل تفعيل اشكال الملكية الجماعية لوسائل الانتاج في المجتمعات الانسانية.
يمكننا رؤية ذلك عند برودون وحجته التي يسوقها للدفاع عن فكرته: “الرأسمال… في المجال السياسي صنو للحكومة… الفكرة الاقتصادية للرأسمالية، والفكرة السياسية للحكومة (او للسلطة)، والفكرة اللاهوتية للكنيسة هي ثلاث افكار متماثلة تماما، تتصل بطرق متنوعة مع بعضها البعض. الهجوم على واحدة منها يعادل الهجوم على الافكار الثلاث كلها.. ما يرتكبه الرأسمال في حق العمال، ترتكبه الدولة في حق الحرية، والكنيسة في حق الروح. ثالوث الاستبداد هذا ضار في الواقع العملي ضرره في الفلسفة. الوسيلة الاكثر فعالية لاضطهاد الناس سوف تكون تلقائيا استعباد جسدهم (الرأسمالية) واستعباد ارادتهم (الدولة) واستعباد عقلهم (الكنيسة)” . وهكذا نجد ايما جولدمان تعارض الرأسمالية حين تقول، “يجب على هذا الرجل [او تلك المرأة] بيع عمله” ولذلك، “تخضع ميولهما وحكمهما على الامور لارادة سيدهم” . قبلها باربعين عام وضع باكونين نفس الفكرة عندما دافع بقوله انه “في ظل النظام الحالي [الرأسمالي] يبيع العامل شخصيته وحريته لحصة معينة من الوقت” للرأسمالي صاحب العمل مقابل الاجر” .
وهكذا الاناركية هي كلا من نفي وايجاب. الاناركية تحلل وتنتقد المجتمع الحالي بينما هي في نفس الوقت تمنح رؤية لصورة مجتمع جديد – مجتمع يوفي بحاجات انسانية معينة ينكرها المجتمع الحالي على اغلب اعضاءه. تلك الحاجات، الاكثرها اساسية، هي الحرية والمساواة والتضامن.
الاناركية والتغيير الاجتماعي
يجب ان نلاحظ ان الاناركيين في عملهم لا ينتظرون لحظة قيام الثورة حتى يطبقوا افكارهم بل انهم يحاولون خلق كثير من صور هذا المجتمع في العالم المعاش: في منظماتهم، واساليب نشاطهم، بقدر استطاعتهم.
الاناركية توحد التحليل النقدي بالامل، كما يشير باكونين، “الدافع لأن تدمر هو دافع خلاق”.
الا ان الاناركية هي ايضا اكثر من مجرد اداة للتحليل او اداة لرؤية المجتمع الافضل. الاناركية تضرب بجذورها في الكفاح، كفاح المظلومين من اجل حريتهم. بكلمات اخرى، الاناركية توفر وسائل تحقيق نظام جديد يقوم على احتياجات الناس، وليس السلطة، وهي تضع مصلحة الكوكب قبل الربح.
يقول المناضل الاناركي الاسكتلندي ستيوارت كريستي: “الاناركية هي كلا من نظرية وممارسة للحياة. فلسفيا تستهدف الاناركية اقصى توافق بين الفرد، والمجتمع والطبيعة. عمليا، تستهدف الاناركية بالنسبة لنا تنظيم حياتنا ومعيشتنا بطريقة تجعل من السياسيين والحكومات والدول وموظفيها امرا زائدا لا لزوم له. في المجتمع الاناركي، الافراد اصحاب السلطان والاحترام المتبادل سوف ينتظمون في علاقات غير ارغامية داخل مجتمعات لها حدودها الطبيعية يمتلكون فيها وسائل الانتاج والتوزيع بشكل مشاعي.
“الاناركيون ليسوا اشخاصا حالمين تسيطر عليهم هواجس المبادئ المجردة والابنية النظرية.. الاناركيون على دراية جيدة بأن المجتمع التام لا يمكن الظفر به غدا. فعليا، الكفاح يستمر الى الابد! ومع ذلك، الاناركية هي الرؤية التي تمنح الدافع والحافز للكفاح ضد الاشياء كما تكون، ومن اجل الاشياء التي قد تكون…
“في الاخير، الكفاح فقط هو ما يحدد النتائج، والتقدم نحو مجتمع محلي له معناه، يجب ان يبدأ بارادة للمقاومة ضد كل شكل من اشكال الظلم. بمعايير عامة، يعني هذا تحدي كل اشكال الاستغلال والاستهانة بشرعية كل السلطات الارغامية. لو ان لدى الاناركيين بندا واحدا من اليقين الذي لا يهتز، فهو يتمثل في انه، فور انتهاء الاعتياد على الرجوع بالامر الى السياسيين او الايديولوجيين، وفور اكتساب عادة مقاومة الهيمنة والاستغلال، فمن ثم، سوف يمتلك الانسان العادي الطاقة والقدرة على تنظيم كل جانب من جوانب حياته بما فيه مصلحته، في اي مكان وفي اي زمان، بحرية وبقدر طيب من الانسجام.
“لا ينزوي الاناركيون في ركن بعيدا عن الكفاح الشعبي، ولا هم يحاولون الهيمنة عليه. انهم يبحثون عن المساهمة عمليا بما يستطيعونه، وايضا يبحثون عن مساعدة الكفاح وفي داخله اعلى مستوى ممكن من التطور الذاتي للافراد ومن التضامن الجماعي. من الممكن التعرف على الافكار الاناركية المتعلقة بالعلاقات الطوعية، والمشاركة المساواتية في عمليات اتخاذ القرار، والمعونة المتبادلة والنقد المتعلق بكل اشكال الهيمنة في الحركات الثورية والاجتماعية والفلسفية في كل الازمان وفي كل مكان” .
يرى الاناركي الصربي اندريه جروباتشيك في الاناركية “ظاهرة اجتماعية يتغير محتواها بالإضافة إلى مظاهر نشاطها السياسى مع الوقت. فالطابع الوحيد ذو الطبيعة الخاصة المرتبط بالأناركية، هو أنها على عكس كل الأيديولوجيات الكبرى لا يمكن أن يتأتى لها وجود ثابت ومستمر على الأرض من خلال كونها سلطة حكومية أو لكونها جزء من النظام السياسى. يأتى تاريخ الاناركية وسماتها المعاصرة من عامل آخر – إنها موجات من الكفاح السياسى. نتيجة لذلك، ينتهي جروباتشيك الى ان الاناركية “تمتلك ميلا نحو “تعاقب الأجيال”، بمعنى انك تستطيع أن تحدد فى تاريخها موجات محددة المعالم جدا، طبقا لفترة الكفاح التى تشكلت فيها” .
تاريخيا، تشكلت الموجة الأولى للكفاح الاناركي خلال الصراع الطبقى فى غرب أوروبا منذ أواخر القرن التاسع عشر، وكان ممثلها النظرى والعملى هو جناح “باكونين” فى الأممية الأولى. تصاعدت بدايات هذه المرحلة من عام ١٨٤٨، وبلغت ذروتها مع كوميونة باريس ١٨٧١، وترنحت طوال ثمانينات هذا القرن بعد هزيمة الكوميونة.
الموجة الثانية، من تسعينات القرن التاسع عشر حتى الحرب الأهلية الروسية (١٩١٨ – ١٩٢٤)، شهدت هذه الفترة إزاحة واضحة لمركز الحركة الاناركية من أوروبا الغربية إلى أوروبا الشرقية وأصبحت لذلك تعطى اهتماما أوضح للفلاحين حيث ان تطور الصناعة في هذا الجزء من اوروبا كان لا يزال ادنى كثيرا من مستواه في غربها. ولهذا كانت شيوعية “كروبتكين ” الأناركية، نظريا، هى السمة الغالبة. بلغت المرحلة قمتها مع جيش “ماخنو” الثوري في اوكرانيا الفلاحية ابان الثورة الروسية ١٩١٧، وانتقلت بعد انتصار البلشفية إلى أوروبا الوسطى متغلغة داخل التيارات الراديكالية التى كانت تعمل تحت السطح آنذاك.
تركزت الموجة الثالثة، من عشرينات القرن العشرين حتى أواخر الأربعينيات، فى وسط وغرب أوروبا مرة ثانية، وحصرت توجهها مرة أخرى في الطبقة العاملة الصناعية. نظريا، كانت تلك الفترة هي ذروة النقابية الأناركية (السينديكالية). أكثر الأعمال قام بها المنفيون الروس الذين طردتهم الثورة البلشفية من روسيا. وانتهت قمتها مع هزيمة الثورة في الحرب الاهلية الاسبانية (١٩٣٦ – ١٩٣٩)، وقيام الحرب العالمية الثانية. ومن هذه اللحظة، بات التباين بين النوعين الرئيسيين فى التقاليد الأناركية واضحا للعيان: الشيوعية الأناركية، التى يمكن أن نعتبر، على سبيل المثال، أن “بيتر كروبتكين” يمثلها – وعلى الجانب الآخر، تقاليد النقابية الأناركية التى ترى ببساطة فى الأفكار الأناركية النمط السليم والصالح لتنظيم المجتمعات الصناعية المتقدمة، عالية التعقيد. يندمج تيار النقابية الأناركية هذا، ويتشابك بواسطة علاقات عدة بتلاوين من الجناح اليسارى فى الماركسية، وهو النوع الذى يجده المرء، مثلا، فى شيوعيى المجالس، الذين يستمدون افكارهم من تراث روزا لكسمبرج، والذين مثلهم لاحقا، بخطاب قوي مؤثر جدا، منظرون ماركسيون مثل انطون بانيكوك .
بعد الحرب العالمية الثانية، شهدت الأناركية هبوطا عاما كبيرا، فقد شهدت بلدان غرب اوروبا قيام دول الرفاه الاجتماعي مع اكتمال مشروع مارشال، واطبق الستار الحديدي على شرقها، وفي الجنوب العالمي غلب نفوذ الاتجاهات الموالية للسوفيت على اشكال الكفاح المناهض للامبريالية.
يقول جروباتشيك، “نضالات الستينات والسبعينات لم تشهد بروزا جديا للأناركية، التى كانت لا تزال محملة بأثقال تاريخها، ولم تستطع التكيف مع اللغة السياسية الجديدة التى لا تبنى مفردات قاموسها على صراع الطبقات. ولهذا فأنت تجد نزعات أناركية فى مجموعات شديدة التنوع بدءا من الجماعات المناهضة للحرب (قضية فيتنام)، والحركة النسوية، والسود الخ، ولكنك لا تجد جماعة منهم فى حد ذاتها تصف نفسها ايجابيا بأنها أناركية” .
فمن الواضح أن الجماعات الأناركية فى هذا الوقت كان حالها لا أكثر ولا اقل من تكرار معاد للموجتين السابقتين (الاناركيين النقابيين الثوريون والاناركيين الشيوعيين)، وكانوا جماعات شديدة الانعزالية – فبدلا من الانخراط مع الأشكال الجديدة من التعبير السياسى للستينات، انغلقوا على أنفسهم، وعادة ما اقروا مواثيق غاية فى الجمود على شاكلة الأناركيين الذين يسمون انفسهم بـ “البرنامجيين ذوى التقاليد الماخنوية” (Platformists). لذا، هذا هو الجيل الرابع “الشبح”.
بالوصول إلى الزمن الحاضر، نجد جيلين يتعايشا داخل الأناركية: الاول هم اهل الستينات والسبعينات الذين شكلتهم سياسيا هذه السنوات (والذين كانوا فعلا إعادة تجسيد للموجة الثانية والثالثة)، والجيل الثاني هم الشباب الأكثر معرفة بقضايا السكان الأصليين والأقليات، ومناصرى قضايا المرأة، ودعاة البيئة، وأصحاب التفكير النقدى للثقافات البشرية. الجيل الاول تجده في إتحادات فدرالية أناركية، مثل الـ IWW (عمال العالم الصناعيون)، والـ IWA (جمعية العمال الاممية)، والـ NEFAC (الفدرالية الشمالية الشرقية للشيوعيين الاناركيين)، وأشباههم. أما الجيل الثاني تجده أكثر بروزا فى شبكات عمل الحركة الاجتماعية الجديدة. ويرى جروباتشيك ان منظمة التحرك الكوكبي للشعوب – Peoples Global Action، تحتل مرتبة “الكيان الرئيسى فى تيار الجيل الخامس من الأناركية” .

يقدم متن هذا الكتاب ثلاث قطع اصلية مترجمة عن الانجليزية، تظهر باللغة العربية لاول مرة في حدود مبلغ علمنا. مؤلف القطعة الاولى وكذلك مؤلف القطعة الثانية هما في حد ذاتهما رمزان على الموجتين الاولى والثانية من موجات الحركة الاناركية الثلاث في أوروبا…
فالقطعة الاولى مؤلفها هو ميخائيل باكونين، المناضل الاناركي الروسي رمز الموجة الكفاحية الاولى، وقد كتبها عام 1871 بعد اشهر قليلة من النهاية المأساوية لانتفاضة عمال باريس المعروفة باسم كوميونة باريس. والقطعة الثانية مؤلفها هو نستور ماخنو، قائد حيش الانصار الفلاحي الاوكراني في الحرب الاهلية الروسية، رمز الموجة الاناركية الثانية، وقد كتبها عن لقاء شخصي حدث معه وجها لوجه في يونيو عام 1918 مع ثلاثة من ايقونات الثورة البلشفية الاربع، لينين وسفردلوف وبوخارين – ولم تمكنه الظروف من مقابلة ليون تروتسكي رابعهم. وقد كتب هذه القطعة عام 1920 في منفاه بباريس، وظلت حبيسة لغتها الاصلية الروسية حتى تمت ترجمتها لاول مرة الى الانجليزية عام 1987، وهو النص المنقول منه الى العربية.
اما القطعة الثالثة فقد كتبها الاناركي الامريكي المعاصر توم فيتزل وهي مقالة طويلة يتناول فيها الحرب الاهلية الاسبانية بعد سبعين عام من انتهائها (2006) من منظور جديد كل الجدة مستلهما منها عديد من الدروس الدالة على الفكر والسياسة العملية للاناركية وقتها.
وقد اجتهدنا في تقديم مسلسل تأريخي لكل حدث من تلك الاحداث الثلاث حتى نسهل للقارئ الالمام بالظروف التاريخية التي احاطت بكل حدث منهم قدر الامكان. وراعينا كذلك تقديم سيرة شخصية للمؤلف الاول والثاني لزيادة المام القارئ بطبيعة هؤلاء الرجال وقدر المسافة بين اقوالهم وافعالهم.
اما عن ان الاناركية مدرسة من مدارس التيارات الاشتراكية تضاهي في قوتها وارثها التاريخي التيارات الماركسية ولكنها تكاد ان تكون مجهولة في منطقتنا العربية، فذلك سؤال اضعه للقارئ العربي لعل احدنا يمتلك الوقت والجهد للبحث عن اجابة وافية له. نعم، من المؤكد ان العديد والعديد من اليساريين في منطقتنا قد قرأوا عنها ويعرفون عن عدد او اخر من شيعها العديدة. ولكن السؤال هو ان افكارها الاساسية لم تتبد في اي حركة احتجاج او مقاومة شعبية في تاريخ المنطقة الحديث، حتى ولو بالقدر الذي تبدت فيه افكار التيارات الماركسية في نضال البلدان العربية ضد الاستعمار والامبريالية خصوصا أثناء وفيما بعد الحرب العالمية الثانية.
لعل هناك عدد من الاسباب التي تستطيع قريحة معظمنا استنتاجها، لكن السؤال مع ذلك يحتاج الى وقت ومجهود بحثي حقيقي حتى نوفيه حقه.

ما الذي يجري بالفعل في ليبيا و بقية العالم العربي

مقابلة مع موقع anarkismo.net
س – ما الذي يجري بالفعل في ليبيا و بقية العالم العربي ؟

ج – إنها ثورة . بعد 42 عاما من الخضوع لنظام القذافي خرجت الجماهير إلى الشوارع . الشيء السيئ هنا أنه بسبب القمع الوحشي للنظام انتصرت الثورة فقط في المنطقة الشرقية الذي يتألف من قبائل مختلفة عن سائر البلاد أيضا . سرعان ما استفاقت قوى النظام من وقع المفاجأة و تمكنت من قمع الثورة في طرابلس العاصمة و بقية أنحاء البلاد باستخدام القوة المفرطة في وحشيتها . حاولت الجماهير استعادة المبادرة يوم الجمعة الماضي , الذي كان يوم غضب بالفعل في الكثير من البلدان و المدن العربية , لكنها لم تتمكن من التغلب على قوى النظام . هناك الآن كر و فر بين القوتين , أي النظام و الشعب , رغم أن كلا منهما تحاولان جمع قواهما من جديد .
إلى جانب ليبيا فإن اليمن ثائرة منذ عدة أسابيع , في هذا البلد الذي توجد فيه قبائل و أقليات طائفية مختلفة , إضافة إلى النزاع بين الشمال الذي يعتبر حاكما و الجنوب المهمش الذي يطالب بالانفصال , تمكن الشباب , طلاب الجامعات و المدارس الثانوية , بحماستهم في سيبل الحرية للجميع , من جمع كل شتات الشعب حول هدف واحد هو الإطاحة بالديكتاتورية .
كانت الجمعة الماضية أيضا ملتهبة في العراق , حيث خرج آلاف الشباب العراقي من السنة و الشيعة , الطائفتان اللتان كانت على شفا الحرب الأهلية قبل أعوام فقط , للاحتجاج ضد الحكومة الموالية للولايات المتحدة , و الفاسدة . استخدم رجال الشرطة نفس الوسائل القمعية التي استخدمت في البلدان الأخرى مما أدى لوفاة بعض المحتجين .
انضمت سلطنة عمان أخيرا للبلدان الثائرة , حيث تظاهر الشباب هناك مطالبين بالعمل , و الحرية و بحياة كريمة .

س – كثيرون قد يقولوا أن القذافي اشتراكي و معادي للإمبريالية … هل هذا صحيح ؟

ج – هذا كلام خاطئ و مضلل تماما , خلقه اليسار السلطوي في الماضي و ما زال يعيش حتى اليوم . و هذا يرجع جزئيا لمحاولة إعادة إحياء اليسار السلطوي من أشخاص مثل تشافيز .
علينا فقط أن نذكر أن علاقات نظام القذافي بالغرب الرأسمالي قد تحسنت كثيرا بعد عام 2003 , بعد أن تخلى ديكتاتور ليبيا عن برنامجه النووي , مما دفع وزيرة الخارجية الأمريكية يومها غونداليزا رايس للقول بأن هذا يشكل مثالا لتطبيع العلاقات بين الولايات المتحدة و الغرب و بين دول العالم الثالث بمن فيها تلك التي تصفها حكومة الولايات المتحدة بدول مارقة . هذا فتح الباب أمام بيرلوسكوني , و بلير , و ساركوزي لزيارة ليبيا و توقيع اتفاقيات تجارية بمليارات الدولارات بما في ذلك حصول نظام القذافي على الأسلحة من شركات صنع الأسلحة الغربية . انتهى هذا بمشاركة القذافي في قمة مجموعة الثمانية حيث التقى هناك بأوباما . كما في حالتي بن علي و مبارك , فقد تجاهلت القوى الرأسمالية الكبرى انتهاكات نظام القذافي لحقوق الإنسان ضد شعبه . حتى عندما كان القذافي يعلن أنه معاد للإمبريالية في الماضي البعيد فقد كان هذا موقفا كلاميا فقط , بينما كان كل ما فعله , كسلطوي أو كنظام تسلطي , هو أعمال إرهابية هامشية لم تكن تهدف أبدا إلى دعم الأهداف التحررية لضحايا الإمبريالية .
علينا في الواقع أن نفرق بين كون الشخص معاد للولايات المتحدة , معاد للرأسمالية , و بين كونه اشتراكيا حقيقيا , فهناك الكثير من معارضي الولايات المتحدة , خاصة من الأنظمة أو الأحزاب السلطوية , ممن هم ليسوا أقل سلطوية أو قمعا من نظام فاشية الاحتكارات المعولم أو الأنظمة الموالية للولايات المتحدة . يكفي أن نذكر هنا الستالينية فقط . القذافي نفسه وصل إلى السلطة عندما كان المد القومي العربي في ذروته , الذي كانت معاداته للإمبريالية كلامية فقط , بينما قاد الدول العربية من هزيمة لأخرى في مواجهاته مع الإمبريالية و خاصة مع حليفها الإقليمي الأبرز إسرائيل , و التي كان آخرها في العراق في عام 2003 . بعد هزيمة مصر و سوريا و الأردن في حزيران يونيو 1967 أمام إسرائيل , أرجع كثير من اليساريين العرب السبب لقمع هذه الأنظمة و طبيعتها الاستغلالية , و بعد عام بدأ الشباب و الطلاب المصريون مظاهراتهم و احتجاجاتهم ضد نظام عبد الناصر التي حملت طابعا تحرريا . الواقع هو أن مصر تحت حكم عبد الناصر و العراق تحت حكم صدام و سوريا تحت حكم الأسد كانت جميعا نماذج لأنظمة رأسمالية الدولة البيروقراطية , أي أنظمة تضطهد و تستغل شعوبها .

س – ما هو دور الولايات المتحدة و الاتحاد الأوروبي في هذه الأزمة ؟ من المعروف أن القذافي كان على توافق جيد معهم في الفترة الأخيرة ؟

ج – في مرحلة الحرب الباردة لعبت القوتان العظميان , الولايات المتحدة و الاتحاد السوفيتي , لعبة مزدوجة , فبينما قاموا بقمع الشعوب في مناطق هيمنتهم , قاموا “بدعم” نضال الشعوب في سبيل الحرية في مناطق نفوذ الخصم . هكذا دعم الاتحاد السوفيتي نضال الشعب الفيتنامي ضد التدخل الأمريكي و الثورة الكوبية و سائر الانتفاضات في أمريكا الجنوبية و بقية البلدان التي كانت خاضعة لديكتاتوريات مدعومة من الولايات المتحدة , على الطرف الآخر قامت الولايات المتحدة و المعسكر الرأسمالي بدعم ثورات شعوب أوروبا الشرقية المتعاقبة , الخ . هم ما زالوا يمارسون نفس اللعبة المزدوجة , فالولايات المتحدة مثلا مستعدة لدعم مثل هذه الانتفاضات في إيران , لكن ليس في السعودية على الإطلاق . في العراق ساعدت إدارة بوش الأب الديكتاتور العراقي صدام يومها على استعادة السيطرة على العراق في مواجهة ثورة شعبية تمكنت من السيطرة على أغلب أراضي العراق بعد هزيمته في حرب الخليج الأولى عام 1991 فقط لتطيح به عندما بدا هذا أكثر سهولة و فائدة لهيمنتها الإقليمية .
لكن الأشياء تحدث أحيانا على الضد من رغبة الولايات المتحدة , كما جرى في مصر و تونس , حيث على الرغم من كل جهود الإدارة الأمريكية فرضت الجماهير واقعا جديدا ما تزال الولايات المتحدة تحاول التأقلم معه . يبدو الأمر مختلفا بعض الشيء في ليبيا اليوم . فالولايات المتحدة تشعر كحيوان مفترس , فنظام القذافي يبدو ضعيفا , مكروها من شعبه , و قبل كل شيء أن ليبيا غنية بالنفط , مما يجعلها تبدو كفريسة سهلة و دسمة . هذا أيضا سيساعد الداعم الأكبر لكل ديكتاتوريات المنطقة , أي الولايات المتحدة , لتبدو كمن يحرر شعبا أعزلا من ديكتاتوره الدموي , الذي كان حتى الأمس القريب أحد أصدقائهم . السيئ فيما يتعلق بالحيوانات المفترسة هو أنها لا تستطيع مقاومة إغراء فريسة سهلة على الرغم من كل تجاربها السيئة في الماضي . هناك شيء هام فيم يتعلق باحتمال التدخل الأمريكي في ليبيا اليوم هو أنه لا الجماهير الثائرة في المناطق المحررة و لا حتى المعارضة الليبية في الغرب نفسه قد طالبت أو وافقت على مثل هذا التدخل .
مثل هذا التدخل سيكون ضربة كبيرة لنضال الشعب الليبي , ليس فقط أنه سيقضي على نضاله المستقل في سبيل حريته , بل سيهدد مستقبله كله . إن الليبيين قريبون اليوم من الإطاحة بالنظام و استعادة حياتهم و نفطهم , و لا أظن أنهم , معظمهم على الأقل , مستعدين للتضحية بما انتزعوه حتى اليوم في سبيل نصر سهل لكنه لن يكون نصرهم بكل تأكيد .

س – ما هو مستقبل الحكومة المدنية العسكرية التي أعلنت اليوم في بنغازي ؟

ج – لا توجد حتى اليوم مؤسسة كهذه في المناطق المحررة . البعض يحاولون خلق قيادتهم النخبوية , لكن حتى هذه اللحظة لم تنجح هذه الجهود بعد .
اليوم فقط بدأت الصحافة الأمريكية و العربية الموالية لها بالحديث عن مجلس مؤقت في بنغازي يتزعمه أحد وزراء حكومة القذافي المنشقين فقط لتتحدث عن موقف هذا المجلس المؤيد لتدخل أمريكي محتمل . ما عدا هذا , لا توجد أية قوة في المناطق المحررة دعت أو وافقت على مثل هذا التدخل .

س – ما هو دور لجان الشعب الليبي ؟ هل تعني أن الجماهير قد خلقت وسائل ديمقراطيتها المباشرة ؟

ج – لقد أصبحت هذه اللجان في الواقع جزءا من كل ثورة جرت في العالم العربي . أوافق على أنها أمثلة رائعة عن الديمقراطية المباشرة للجماهير , إن كل المناطق المحررة تدار اليوم بهذه الطريقة , تماما كما كان عليه الحال في تونس بعد هروب بن علي و في مصر بعد أن أمر حسني مبارك قواته بترك البلطجية يمارسون النهب و السلب لإخافة الجماهير الثائرة . المطلوب اليوم هو أن تصبح هذه اللجان طريقة حياة , و ليست مجرد إجراء مؤقت . هذه يجب أن تكون رسالتنا للجماهير اليوم .

س – رفع علم الملكية في ليبيا اليوم … هل ترى إمكانية لعودة نظام إدريس القديم ؟

ج – في الحقيقة يمكن أن يحدث أي شيء . إنني أعتقد أن الثوار الليبيين أنفسهم لا يعرفون من و كيف ستدار ليبيا بعد الإطاحة بالقذافي . عليهم أن يتعلموا ما عليهم فعله في الممارسة . ما أشعر به هو أن هذا سيكون صعبا , فقد شعر الناس بقوتهم و لا أظن أنهم مستعدون للتخلي عنها بسهولة لصالح أي نظام قادم .

س – ما هي الاحتمالات الآنية لهذه الثورة ؟

ج – هذا يتوقف على أشياء كثيرة . فالمعركة ضد الديكتاتورية لم تنته بعد , الشعب لم ينتصر بعد . إن انتصار الثورة يفتح الباب أمام إمكانيات هائلة في المنطقة , يجب أن نذكر أن النظام العالمي الجديد قد بدأ و أعلن هنا لأول مرة عام 1990 – 1991 في أزمة الخليج الأولى . لقد أصبحت منطقتنا منذ ذلك الوقت الباحة الخلفية للولايات المتحدة بدلا من أمريكا الجنوبية . إذا أضفنا هذا الانتصار إلى ما حدث في مصر و تونس فإن التغييرات ستكون أعمق و أطول مفعولا . هناك في النهاية احتمالان , كما كان الحال دوما , إما أن تنصب نخبة مكان النخبة السابقة التي أطيح بها أو أن تجد الجماهير طريقها إلى مجتمع حر , منظم على نمط هذه اللجان الشعبية التي خلقها الناس أنفسهم في سياق الصراع في سبيل حريتهم .

هل يمكننا أن نغير العالم ؟

مازن كم الماز

لو أن أحد ما سألنا هذا السؤال منذ أسابيع فقط لكان الجواب سلبيا بالكامل , تماما كما كان حالنا يومها , لكن اليوم الموضوع يختلف … لا معنى للحديث فقط عن أننا نعيش في عالم سيء , يكفي أن نذكر أن المعري الذي أراد أن يفعل ما لم يفعله الأوائل قد مات منذ قرون و لكن القهر و الخداع و النذالة و الظلم .. كل ما انتقده و كل ما أراد أو حلم بتغييره ما يزال كما هو في هذا العالم .. هل يمكن للعبيد , لأكثر البشر تهميشا و فقرا , الذين يكاد يختزل وجودهم الفعلي إلى مجرد خدمة السادة و إنتاج الثروة التي يكدسونها في جيوبهم , بل هل يمكن لأي إنسان , أيا يكن , خارج فئة السادة , أن يفعل أي شيء ؟ أي شيء على الإطلاق , خاصة في مواجهة نظام السادة و عالم السادة المدجج بالمؤسسات القمعية حتى الثمالة , التي تقمع كل شيء فينا و تراقبه و تعاقبه على الفور عندما تريد و كيفما تريد ؟ لكن الثورة التي تجتاح كل شيء اليوم تغير وعينا نحن , بنفس السرعة التي تغير بها العالم من حولنا … لقد أصبح هذا العالم الغبي و القاسي الذي لا يريد أن يتزحزح عن صدورنا , أصبح فجأة قابلا ليس فقط للسقوط بل أصبح أشبه بعجينة في أيدينا , ينتظر أن يتشكل من جديد كما يريده الثوار , ما يريد العبيد الثائرون … بالأمس فقط كان العبيد يرقصون طربا لأي تغيير صغير أو تافه , لأي بادرة من السادة , أو لأي تقنين في قمع و قهر النظام , لكن اليوم كل هذا يتغير , ما يزال هناك من لا يتوقف عن مطالبة الثوار بأن يتوقفوا عن المطالبة بالحرية نفسها , أن هناك حدودا لقدرتهم على إعادة تشكيل العالم و أن عليهم أن يقبلوا مرة أخرى بالقليل الممكن , أن يقبلوا بشيء من الحرية فقط , الذي يعني بالضرورة عبودية أقل فقط , هؤلاء هم أنفسهم الذين كانوا في الماضي يتحدثون عن العالم كشيء يخلقه السادة و يعيشه المهمشون بكل سلبية , لكن العالم لم يعد بعد ثورات المهمشين و المحرومين عالم السادة , صحيح أنه ليس عالم العبيد بعد , و هذا ما يجب تغييره في حقيقة الأمر , هذا الذي يجب على الثوار أن يغيروه كي يصبح عالمهم , كي يصبحوا أحرارا بالفعل … الحقيقة أن الثورة قد كشفت حقيقة توازن القوى الفعلي , فلا جيش و لا حراس مبارك أو بن علي شكلوا قوة الحسم في 14 يناير كانون الثاني أو 11 فبراير شباط , و لا إعلامهما أو أزلامهما الذين حرصوا طوال العقود التي قضياها في السلطة على تزييف الواقع و خداع المهمشين كانوا من حدد وعي الفقراء و المهمشين في أيام الثورة … لن على عس ما يقوله هؤلاء , ففي أيام الثورة , يبدأ الشباب , الفقراء , العاطلون , النساء , كل من كان يريد أزلام السادة إقناعه بعجزه أمام أنظمة القمع و الاستبداد و بضرورة الاستسلام غير المشروط للقوى الحاكمة , يبدؤون بممارسة الحلم , يجب على مهمشي و مقهوري الماضي هؤلاء أن يطلقوا العنان لأحلامهم و مخيلتهم في إعادة تشكيل العالم , أذكر من بين شعارات ثورة الشباب في 1968 شعار “أطلقوا العنان للمخيلة !” أو ربما “كل السلطة للخيال !” , من الغباء جدا في أوقات الثورة , عندما تكون كل السلطة في أيدي الطبقات الفقيرة و المهمشة , عندما تكون كل السلطة في أيدي الشارع , أن تعيد إنتاج سلطة يخضع لها المهمشون من جديد , هذه ليست مرحلية , من يتحدث عن المراحل و المرحلية فإنه يعني شيئا واحدا , أن الوقت لم يحن بعد ليحكم الناس أنفسهم و لكي يتقاسموا ما ينتجوه بشكل عادل , بل أن هذه هي المرحلة المناسبة لتولي هذا الفريق أو ذاك ( الذي يكون عادة ذلك الحزب أو الجزء من النخبة التي “تتطوع” للقيام بدور النظام السابق ) مهمة اتخاذ القرارات نيابة عن البشر و أن يوزعوا هم نتاج عملهم , لا تنجح كل الثورات , هذا صحيح , لكن بداية الهزيمة تبدأ عندما يتردد الثوار في انتزاع حريتهم الفعلية , و أتفه مصير لأي ثورة أن تخلق هي بيديها نظاما شبيها بالذي أسقطته , نظاما سيقوم بشيء واحد فقط , أن يعيد الأحوال إلى ما كانت عليه , وأن يعيد تركيب نير العبودية على ظهور البشر الذين أسقطوه بالأمس , هذا خاصة بينما يثور العبيد و المحرومون في كل مكان ما كما يجري الآن فإن الطغيان و الاستغلال في كل مكان يكون في أضعف حالاته على الإطلاق , عندما يتهاوى السادة في كل مكان يصبح أي سيد منهم أضعف بكثير لأنه ليس فقط خسر عمليا دعم السادة الآخرين بل لأن عبيده يرون غيرهم ينتزعون حريتهم من أيدي سادتهم , في هذه الأيام بالتحديد يجب أن تكون الحرية فقط , الحرية الفعلية لكل المهمشين و المحرومين , فقط هي أساس العالم الجديد , لقد أنتجت الثورات بالفعل مؤسسات حريتنا الفعلية , أقصد اللجان الشعبية , و المجالس الشعبية , حيث نرسم تفاصيل حياتنا الجديدة دون خوف أو قمع أو أن يكون حتى بمقدور أي كان أن يمارس القمع ضد أي كان , لقد كان ميدان التحرير و ميدان القصبة أجمل مكان , أجمل شيء عاشه المصريون و التونسيون طوال حياتهم , لا يجب إنهاء الاعتصام في التحرير أو القصبة , أنا أعتقد أن المطلوب هو أن تصبح مصر كلها ميدان تحرير و تونس كلها ميدان القصبة , أن نعيش جميعا , في هذا الشرق , بعد أن نطرد الطغاة , الذين ربما لا يجدون لهم مكانا في جدة نفسها إذا قررت جدة أن تنضم إلى عالم الحرية الجديد , في ميدان تحريرنا الحر الذي يتسع لنا جميعا ………..

Blackblog to blog back