بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/15

م_ع آوریل 2009

پایان دیکتاتوری سلطنت تزاریسم

همانطور که گفتم حکومت تزار به خاطر بحران های جنگ و گرسنگی رو به وخامت میرفت، وزیران دربار به فکر کودتا بودند تا نیکلای دوم را مجبور به استعفا کنند و برادرش موقتا به نیابت از پسر جوان تزار به تخت بنشیند در دسامبر 1916 درباریان راسپوتین مستبد را که مشاور اصلی تزار و ملکه بودکشتند تا سلطنت رومانوف ها را نجات دهند. اکسر وزرا فریاد میزدند مجلس دوما قدرت حکومت را در دست بگیرد، حتی ژنرال کریموف اوضاع جنگ را در ژانویه1917 بسیار بحرانی توصیف می کرد و اعلام کرد که از قدرت دوما حمایت خواهد کرد اما اختلاف در مجلس بالا گرفته بود و حتی سفیر بریتانیا در روسیه به رودزیانکو رئیس دوما پیشنهاد میداد برای جلوگیری از انقلاب ملکه و تزار باید کنار بکشند. اما تزار به این سادگی دست از قدرت بر نمیداشت و همچنان به چند هنگ نظامی ویژه خودش اتکا داشت و دوما را منحل اعلام کرد و کابنیه جدیدی از وزرا را در کاخ تورید در ماه مارس تشکیل داد. در این زمان کارگران پتروگراد(پایتخت) اعتصاب کردند. هنگ ولینسگی سر به شورش گذاشتند و فرمانده خود را کشتند. نزدیک به 30000 دانشجو، کارگر، زن، سرباز به طرف مجلس دوما راه افتادند، تمام احزاب و سازمان ها در دوما جمع شدند. رودزیانکو هنوز نقش دوما را زیر نظر سلطنت عنوان می کرد اما مردم فریاد میزدند دوما خودش باید حکومت موقت را به عهده گیرد. کرنسکی( سوسیالیست میانه رو و لیبرال) نایب رئیس تشکیلات جمهوری موقت شد وهمبستگی سربازان با انقلاب جدید مردم را زیرکانه تبریک گفت. هنگ های طغیان گر و کارگران، زندانیان سیاسی را آزاد کردند. شورای کارگران پتروگراد چخیدزه و کرنسکی را به عنوان نمایندگان خود انتخاب کردند. بتدریج دیگر نمایندگان شورا های سندیکایی و تعاونی سر میرسیدند و مقدمات پیکار نهایی با سلطنت تزاری را از طریق معرفی کمیته های اجرایی خود فراهم می آوردند نمایندگان زیادی از گرایش های سوسیالیستی انتخاب میشدند و هنوز افراد اصلی بلشویک جز هیچکدام از این نماینگان نبودند. اکثر نمایندگان سربازهای هنگ های مختلف، اعلام همبستگی با مردم را می کردند که فرماندهان فرار کرده و ما از مردم دفاع میکنیم.

به زودی یک ارتش انقلابی از کارگران و سربازان تشکیل شد. تزار هنوز به بخشی از ستاد نظامی خود امیدوار بود تا مخالفین را سرکوب کند اما ژنرال روزه سکی به او توصیه کرد که تسلیم حکومت موقت شود. شورای کارگران و سربازان روزانه رشد می کرد و بزرگ میشد نمایندگان از 2000 نفر در میانه مارس 1917 به 3000 نفر رسید. در این اوضاع تلگرافی از طرف ستاد ارتش در جنگ آمد که تزار بهتره در این شرایط کنار کشد و جایش را به فرزندش دهد. همه سران ارتش در این کش و قوس پند و اندرزها به شاه تزاری بودند که وزیران کابینه تزارتوسط فرمانده نظامی مسکو به دستور کمیته حکومت موقت بازداشت شدند. شورای سربازان و کارگران نه تنها استعفای شاه تزاری را برای جایگزینی پسرش نپذیرفتند، بلکه پایان عمر حکومت سلطنتی 300ساله خانواده رومانوف ها را اعلام کردند. کمیته موقت دوما و کمیته اجرایی شورا هشت مصوبه را اعلام کردند: آزادی فوری تمام زندانیان سیاسی وتبعیدی، آزادی بیان و مطبوعات، تشکیل مجامع و اعتصابات، لغو کلیه محدودیت های طبقاتی،گروهی و مذهبی، برگذاری انتخابات برای حکومت آینده، تصویب یک قانون اساسی جدید، جایگزینی میلیشیای ملی به جای ارتش و پلیس زیر نظر مقامات محلی، گزینش دمکراتیک کارکنان دولت و شهرداری ها و….ادامه یگان های نظامی هوادار انقلاب در دفاع از پایتخت و آزادی های سربازان با رعایت انضباط نظامی(ص211 ). کرنسکی ظاهرا به شکل یکی از قهرمانان مردم ابراز وجود می کرد که از کارگر، دهقان، سرباز، اشراف و بورژواها همه پشت سرش بودند و طبیعی بود که چنین ظاهر فریبنده ای نمیتوانست در حقیقت پاسخگوی مطالبات آزادیخواهی واقعی مردم روسیه باشد چنانکه احوادث بعدی به سرعت نشان داد که مردم برای اداره امور زندگی زیستی شان خواهان برپایی شورا های مستقل اجرایی خود بودند نه اینکه بورژوازی جدید پارلمانی از درون مجلس بر آنها حکومت کند و مردم را به ادامه جنگ ویرانگر پیش راند.

اولا 99 درصد ژنرال های تزاری بر سر جای خودشان باقی مانده اند و کرنسکی به عنوان رئیس جدید ارتش بر طبل جنگ میکوبد. وزیر امور خارجه حکومت موقت مدام با متفقین بر سر گشایش جبهه های جدید جنگ، چک و چانه میزنند زمیندارن بزرگ (گولاک ها) برای تهیه آذوقۀ جنگ فشار بیش از حدی به دهقانان آورده اند و دهقانان هم در سراسر روسیه علیه این همه ظلم، مصادره زمین های گولاگ ها را آغاز کرده اند. شهرهای کارگری از فشار کار و گرسنگی به ستوه آمده و شورای سربازان و کارگران به حکومت موقت از روی بی اعتمادی برخوردی دو گانه دارند.کرنسکی و ژنرالها چندین شورش دهقانی را شدیداً سرکوب کرده و در چندین جبهه جنگ، شکستهای سنگینی را متحمل میشوند. سربازان بسیاری به روستا هایشان فرار میکنند. اکثر زندانیان آزاد شده و از تبعید برگشته برضد جنگ تبلیغ میکنند و حکومت موقت را فاقد صلاحیت برای اداره کشور میدانند. اکثر کادرهای مهاجر بلشویکی و برخی منشویک ها و دیگر سوسیالیست ها و آنارشیست ها که در خارج بودند به تدریج به روسیه برمیگردند پلخانوف و تروتسکی هم از نیویورک راهی روسیه میشوند. اما زودتر از آنها، گروه بلشویکی استالین،کامنف و مورانوف وکه از تبعید سیبری برگشته اند، در روزنامه پراودا در داخل روسیه بر خلاف خواست مردم و شورای کارگران و سربازان، ناباورانه سیاست جنگ علیه آلمان را تشویق میکنند که سربازها نباید پست هایشان را ترک کنند تا اینکه کشور ها تصمیم به صلح بگیرند( روزنامه پراودا شماره 28 ،مارس1917 ).

پیشنهاد همکاری بلشویک ها با منشویک ها در کنفرانس مطرح شد که اختلاف نظرهای ما جزیی بوده است و بتدریج حل خواهند شد و تا جایی که عناصر بورژوازی نوپا در روسیه در پیشبرد اهداف انقلاب میکوشند ما از آنها دفاع خواهیم کرد. برخی از مبارزین شورای کارگران و سربازان به نظریات پراودا واکنش منفی نشان میدهند. لنین گرایش به راست بلشویک ها و منشویک ها را در دفاع از حکومت موقت به شدت از خارج کشور میکوبد. او علت فروپاشی فوری تزاریسم را از تبانی جدید امپریالیست های فرانسه و بریتانیا با بورژوازی جدید میلیوکف و کوچکوف در روسیه برای تقسیم جهان مطرح میکند. تروتسکی هم در همان زمان قبل از برگشت به روسیه در روزنامه نووی میر در نیویورک می نوشت: امپریالیست های نوپای روسیه حالا به نام جنگ ملی در فکر تصرف خاک لهستان، استانبول، ارمنستان و ایران هستند(صفحه217 ). لنین شورای انقلابی پتروگراد را تشویق می کرد که یک میلشیای رزمی هفصد وپنجاه هزار نفره برای سرنگونی حکومت موقت تشکیل دهند. از طرف دیگر تلاش می کرد هر چه زودتر به روسیه برگردد اما میدانست که متفقین روسیه سد راه او خواهند شد. او با دولت امپریالیست آلمان یک قرارداد سری امضاء کرد که لنین با عده ای دیگر از مهاجرین جبهه سوسیالیست مخفیانه از طریق یک قطار مهر و موم شده برون مرزی به روسیه برگردد و مثلاً در ازای این توافق به تعداد مهاجرین برگشی به روسیه، آنها هم اسرای جنگی اتریش و آلمان را آزاد کنند. جالبه که از زاویه کمونیسم قدرتی هر سازشی به عنوان تاکتیک مجاز است زیرا کسی بنا نیست سیر حرکت کمونیسم بورژوایی و امپریالیستی لنین را زیر سئوال ببرد. اوج ناسیونالیسم کور عقیدتی مارکسیستی در تاریخ جهان شاید بی نظیر بوده است که میتواند حتی سلاخی خود کارگران را به نام حق پدر مقتدر کمونیسم کارگری بر فرزندانش انجام دهد و این تجاوز به دست پدر پرولتاریا مشروع است چونکه حق مالکیت بلا شرط کنترل بر سرنوشت زندگی کارگران را دارد. چنانکه دیدیم سیاست همکاری امپریالیستی استالین با هیتلر هم از نابغه بودن کمونیسم بورژوایی جهانی به حساب می آمد و هیچ نیروی چپی را جرات اعلام شعار جنگ داخلی علیه بورژوازی خودی چه در آلمان و روسیه را در آن زمان نداشت و کمونیست های جهان به هیتلر و استالین در سال های اول به عنوان دو دوست جدید نگاه کردند و صدها کتاب در مدح عظمت لنین و استالین در رقابت با امپریالیست های غربی را نوشتند. از این جهت در چشمان ناسیونالیسم بت وارگی، لنین نمیتوانست ضد کارگر باشد زیرا او رهبر حزب کارگران بود او نمیتوانست امپریالیست باشد زیرا که او اساساً خودش کتاب امپریالیست آخرین مرحله سرمایه داری را نوشته است و…..

 

ورود لنین به روسیه با کمک دولت آلمان

لنین در آوریل 1917 با قطار وارد فنلاند در مرز پتروگراد شد بسیاری از هوادارانش انتظارش را میکشیدند اما در روسیه بسیاری از سوسیالیست ها او را خائن شمردند و لنین مسیر دشواری در پیش رو داشت. در ماه آوریل دوباره نشستی بین بلشویک و منشویک صورت گرفت و لنین به خوبی از اوضاع مغشوش و شورشی مردم روسیه با خبر بود که حتی ملوانان کرونشتات افسران و فرمانده هان ناو بالتیک را که در زیر نفوذ حکومت مرکزی قرار داشتند، کشته بودند وشوراهای دهقانی و کارگری در همه جا برای سرنگونی حکومت موقت برپا شده بود. اما در آن شرایط یاران خود لنین اکثراً به داشتن قدرت در حکومت فعلی میاندیشیدند. از این جهت همسویی لنین با جنبش شوراها، او را در ظاهر به نظریات حزب اراده مردم، سوسیالیست های چپ و آنارشیست ها نزدیک کرده بود و یوزف گولدنبرگ عضو پیشکسوت بلشویک، لنین را به باکونین تشبیه کرد که به نفی اصول مارکسیسم رسیده است. اما لنین زبردستانه از یاران دو پهلو و دلخوش به انتخابات جدید مجلس برای بدست گرفتن بخشی از قدرت بورژوازی انتقاد می کرد، که متوجه نیستید انقلاب بورژوازی توسط کرنسکی شکست خورده و الان زمان انقلاب سوسیالیستی است. اما او در ذهنش دولت مطلق بلشویکها را می پروراند. شارل راپاپور سوسیالیست فرانسوی مشهورکه لنین را به خوبی میشناخت و وابستگی خاصی به هیچکدام از دو حزب مارکسیسم در روسیه نداشت در سال1914 ضمن ستایش اراده سیاسی آهنین لنین، اما او را با استولیپین وزیر مستبد تزار مقایسه می کرد و گفت، لنین در انتقاد به نظرات مخالف خودش به گونه ای است که گویا حکم مجازات مرگ آنان را صادر میکند….و روش های قصابی را به کار میگیردپیروزی لنین بزرگترین خطر برای روسیه است زیرا آنچنان آن را در آغوش میفشارد که انقلاب خفه میشود( ص163).

هوادارن لنین با وجود اختلافات زیادی که داشتند اعلام می کردند به هر حال او رهبر ماست و ما از خواستهای او اطاعت میکنیم. واحدهای شورشی و رزمی درون شورای پتروگراد تقریبا تمام روسیه را در برگرفته بود و از سماجت لنین در سرنگونی کرنسکی استقبال می کردند. از این جهت یک قدرت دو گانه ای در روسیه عمل می کرد و در کنگره سرتا سری شوراها لنین و کرنسکی باهم در آن مناظره داشتند. کرنسکی زیرکانه به مردم شورا میگفت که اگر دولت ملی را سرنگون کنید تمام دست آوردهای اولیه آزادی را از دست خواهید داد. اما کرنسکی درک نمی کرد که اولاً، دست آوردها متعلق به مبارزه مردم بود و نه دولت ملی. دوماً، جنگ ویرانگر، خون مردم را به جوش آورده بود و میخواستند تکلیف خودشان را با ژنرال های تزاری هم یکسره کنند. در ماه ژولای بلشویکها برنامه تظاهرات را محرمانه برای سرنگونی گذاشتند اما حکومت موقت اعلام کرد که لنین بی جهت نقشه جنگ و خونریزی را در سر دارد و در پتروگراد مردم زیادی فقط به خاطر بلشویکها کشته خواهند شد. کمیته شورا، نماینده ها را به کارخانه ها فرستاد و اعتصاب را لغو کرد و تشکیل کنگره داد اما لنین به سرعت اعلامیه ای پخش کرد که تظاهرات از جانب بلشویکها منتفی شده است. افشای حمله یک جانبه بلشویکها به وزرات خانه ها و بعد اعلام یک حکومت بلشویکی، باعث شد لنین مدتی در انزوا قرار گیرد و سوسیالست های چپ دهقانی و منشویکها وجهه بیشتری به دست آورند. کرنسکی به دعوت از شورا که منشویکها در آن نفوذ زیادی داشتند دوباره برنامه حمله بزرگی را به صفوف جبهه آلمان تدارک دید ولی به طرز هولناکی شکست خورد و فضای تنشی در شهر پتروگراد اوج گرفت. در روز 16 ژولای بی آنکه بلشویکها آماده اش باشند شاهد ورود بیست هزار نفر از ملوانان مسلح مبارز کرونشتات به پایتخت بودند آنها به تاثیر از گرایشات آنارشیک شورایی با رادیکال ترین بخش های کارگری و دهقانی در ارتباط بودند و تصمیم داشتند که حکومت موقت را سرنگون کنند. لنین از ترس شکست قبلی، غافلگیر شده بود اما با لونا چارسکی سخنگوی ملوانان که از گرایش سوسیالیست چپ بود همکاری کرد و ملوانان به طرف دوما رفتند و تروتسکی یک بحث داغی ارائه داد اما آنها را به آرامش خواند و به همراه روئسای شورا که موافق سرنگونی خود نبودند آنها را پراکنده کردند. هنگ رزمی 16 بلشویکها زمانی رسید که ملوانان دیگر رفته بودند. حکومت موقت دستور بازداشت چارسکی و لنین و تعدادی دیگر را داد. لنین به فنلاند فرار کرد و تروتسکی که زمینه طغیان را نزدیک حس کرده بود به بلشویکها پیوست. کرنسکی نخست وزیر شد و ژنرال کُرنیلوف را رئیس کل قوای ارتش کرد. کرنیلوف در صدد برآمد تا خود را در پتروگراد محکم سازد و با یاری سپاه سوم و لشکر ساوگه، قدرت کمیته شورا و بلشویکها را در هم شکند و به قول خودش، من سپاهی در پایتخت درست خواهم کرد که تمام خائنین به حکومت را حلق آویز کند. در ماه اوت کرنسکی یک کنفرانس دولتی در مسکو برگزار کرد، بلشویکها و چپ منشویکی آن را تحریم کردند. کرنسکی به مخالفین دولت هشدار داد و کرنیلوف زمینه برچیدن آزادی ها را فراهم میدید. جناح راست حکومت از سازش های کرنسکی با شورا خسته شده بود و جناح چپ کرنسکی هم از سیاست های تند کرنیلوف و طرفدارانش. آلمانی ها منطقه ریگا را گرفتند و به پایتخت نزدیک شدند. کرنسکی یک سپاه ویژه برای پتروگراد در نظر گرفت و کرنیلوف را از پایتخت دور نگهداشت. بلشویکها یک اعتصاب کارگری علیه سرکوب آزادیها راه انداختند که تاثیر قوی ای در روحیه انقلابی شهر داشت. کرنیلوف در هفتم سپتامبر کودتا کرد و کابینه دولت را منحل اعلام کرد و با لشکرش راهی پتروگراد شد. کمیته شوراها ارتباط تلگرافی نظامیان را قطع کردند و قطار ها برای حمل قوای لشکری متوقف شد. اوضاع کم کم به نفع پا گیری انقلاب پیش میرفت. کارگران شهر یک میلیشای نظامی تدارک دیدند. سربازان لشکر کرنیلوف پراکنده شدند و ژنرال توسط دولت دستگیر شد.

بن بست حکومت موقت کرنسکی

کرنسکی اعلام جمهوریت کرد و فرماندهی کل قوا را به عهده گرفت و گسست بزرگی بین او و دیگر ژنرالهای ارتش رخ داد. در جبهه جنگ شورش ها به پا شد چندین ژنرال توسط افسران کشته شدند. در پتروگراد، کرنسکی سپاه محافظی دیگر نداشت و سربازان در جبهه به نیروهایی رو آوردند که از قبل به آنها وعده آزادی و زمین را داده بودند. پارلمانی از طرف حکومت موقت برگزار شد تا برنامه انتخابات را از طریق مجلس موسسان در 25 نوامبر به اجرا درآورند. لنین به بلشویکها از فنلاند لعنت می فرستاد که نباید در برنامه انتخابات شرکت کنند. لنین در چندین نامه تاکید کرد که بلشویکها اول باید اکثریت را در کمیته شوراها کسب کنند و بعد حکومت را قبضه کنند زیرا به کرنسکی نمیشود اعتماد کرد اما اگر بلشویکها دولت را در دست داشته باشند قادرند مجلس موسسان را برقرار کنند( البته حیله های لنین به تدریج آشکار خواهد شد). لنین مدام طرح های قیام را از طریق وفاداران به بلشویک توصیه می کرد که چکونه کمیته های رزمی و یگانهای ضربتی باید نقاط کلیدی و استراتژیک پتروگراد و مسکو را اشغال کنند. کمیته بلشویک نامه های مخفی لنین را ندیده میگرفت. لنین کاسه صبرش به سر آمده بود و میگفت، مهم این است که بلشویکها فرماندهی قدرت را به چنگ بیاورند نگران کارمندان دولتی نباشید آنها همواره از فرماندهی جدید قدرت تبعیت میکنند. حتی منتظر کنگره شوراها دیگر نباشید کرنسکی را اول شکست دهید. لنین کار سازماندهی نیروهای نظامی و ناوگان دریایی در فنلاند را برای سرنگونی کرنسکی تهیه دید و از اسمیلگا رئیس سربازان و ملوانان خواست که با سوسیالیست های چپ همکاری کنند. در این لحظات اتحاد بلشویکها با سوسیالیست های چپ امری حیاتی است. این یعنی اتحاد شورای سراسری دهقانان با کارگران روسیه. لنین گفت این شعار باید در همه جا پخش شود که قدرت اول باید به دست شورای پتروگراد بیفتد و بعد ما آنرا به کنگره شوراها واگذار میکنیم. بلشویکها در این مدت تبلیغات زیادی برای کارگران کرده بودند که باید کرنسکی را سرنگون کرد و آزادی های فردی و نهادهای دمکراتیک را دوباره پس گرفت و زمین ها را به دهقانان داد، تنها بلشویکها قادرند چنین آزادی ای را برای مردم تضمین کنند و نه وابستگان بورژوازی.(نکته اینکه، در مبحث فشرده افسانه بلشویک تاکید بر روی سیاست­های حزب بلشویک است و نمیتوان به جزییات نقش دیگر نیروهای آزادیخواهی علیه استبداد تزاری در اینجا پرداخت)

فنلاند مخالف حکومت روسیه بود و بمانند آلمان امیدوار بود که روسیه از داخل از هم به پاشد. لنین مخفیانه به پتروگراد بازگشت تا مستقیما قیام را به رهبری بلشویکها به دست گیرد در 23 اکتبر جلسه سری کمیته مرکزی با حضور زینوویف، کامنف، استالین ، تروتسکی، دزرژینسکی، اوریتسکی، کولانتی، لوموف و تعدادی دیگر بر سر طرح قیام فوری شکل گرفت و تا دیر وقت بحث های تندی در گرفت. کسی منتظر برگزاری مجلس موسسان نمیشود و قیام یک اقدام فوری است. لنین مدام به آنها گوشزد می کرد که ما در یک نقطه حساس تاریخی قرار گرفته ایم و حتی انقلاب اروپا بستگی به پیروزی بلشویکها دارد. در واقع لنین مسئله اروپا را بر اساس بزرگ نمایی نقش خودش مطرح می کرده است شاید بسیاری دقیقا نمیدانستند در ذهن این مرد مغرور چه میگذرد. از یک ماه قبل به ابتکار تروتسکی کمیته نظامی انقلابی مقدمات حمله های ضربتی را تدارک دیده بود. در طول این مدت کرنسکی به کمیته دولت موقت هشدار داده بود که بلشویکها ممکنه اقدامی عجولانه قبل از شروع مجلس موسسان بکنند. جناح چپ منشویک ها اعلام کرد نباید جنگ داخلی بین کمیته شوراها با بلشویک ها صورت گیرد و شکست هیچکدام به نفع جامعه روسیه نیست و جریان سومی ممکنه از این وسط بهره برداری کند. به هر صورت ما با آنها جنگ نخواهیم کرد. دیوید شوب در مورد لو رفتن قیام توسط زینوویف و کامنف در کتابش چیزی ننوشته اما این موضوع حتی در نوشته های لنین هم پوشیده نمانده است. اما این تصاحب قدرت به تنهایی توسط بلشویکها آن هم با وجود کمیته سراسری کارگران و سربازان که اساسا برای ایجاد قدرت شوراهاآماده میشدند طبعا موضوع عجیبی در چشم بسیاری از بلشویک ها بود و میتوان فهمید که هضم آن بسیار مشکل بوده است. زیرا نیروهای بیشماری در جهت کسب آزادی های اجتماعی بودند و خونهای بسیاری از عزیزانشان در این راه ریخته شده بود. ماکسیم گورکی رمان نویس مشهور و عضو برجسته حزب بلشویک، بعد از تملک انقلاب، همچنان شریک قدرت استبداد لنین باقی ماند. مثل بسیاری دیگر از مردان روس که بدترین توهین ها را به یکدیگر می کردند ولی باز، نفع قدرت سیاسی را در نظر داشتند. با وجود اینکه لنین آشکارا گام به گام عناصر آزادی را زیر چکمه های آهنین له می کرد اما وفاداری به منطق قدرت جایی برای عشق به آزادی باقی نمیگذاشت. به طور نمونه در 21 اکتبر 1917 در شرایط طوفانی انقلاب اجتماعی روسیه، ماکسیم گورکی در روزنامه اش موسوم به نووایا ژیزن (زندگی نو) نوشت:

نیروهای کور، بی هدف و ماجراجویان خبیث با آهنگی شتابان به سمت انقلاب اجتماعی پیش می روند که در واقع این به هرج و مرج و نابود کردن پرولتاریا و انقلاب خواهد انجامید. طبقه کارگر بی­گمان درک میکند که لنین با خون افراد آن طبقه آزمایش خود را انجام میدهد و میکوشد تا روحیه انقلابی پرولتاریا را تا حدی فرسوده نماید تا ببیند که نتیجه چه خواهد شد. طبقه کارگر نباید اجازه دهد که ماجراجویان و دیوانگان بار مسئولیت جنایات شرم آور، نامعقول و خونین را بر دوش پرولتاریا بگذارند، در حالیکه پرولتاریا مسئول آن کردارها به شمار خواهد آمد و نه شخص لنین. (ص288).

گورکی همواره مردم روسیه را عقب افتاده خطاب می کرد اما او میبایست میگفت آن عده ای که لنین ها را بر بالای سر آزادی مردم ساختند عقب افتاده بودند و نه آزادیخواهانی که جلویش ایستادند. از نظر اما گلدمن، گورکی مرد محافظه کاری بود که فقط به موقعیت خود در حزب می اندیشید و اتفاقا خانم آلباتس هم در کتابش جواب دندان شکنی به این نظریه گورکی که: مردم روسیه به خاطر عقب افتادگی، مسئول وضع دیکتاتوری بر خود هستند، میدهد، پس چرا روشنفکران در انقلاب فرانسه توسط استبداد ناپلئون سرکوب شدند. آیا برای توجیه جنایت دیگری باید به مردم توهین کرد و ما در اینجا جنایات چکا و لنین را محکوم میکنیم.(دولت در دولت).

تونس

تونس:

پاش ئەوەی کە جەماوەری ئازادیخوازی تونس توانیان مەشخەڵی شۆرش و راپەڕینە زنجیرەییەکانی ئەفەریکا و خۆرهەلاتی ناوین بەرزکەنەوە و مەشخەڵی راپەڕینیان هەڵکرد و توانیان لە ماوەی کەمتر لە مانگێکدا دیکتاتۆرەکەی ئەو ولاتە وەدەرنێن، لەتەك ئەوەشدا جەماوەری ئازادیخواز بە دەرکەوتنی نیازی کابینەی کاتی، گەرانەوە سەر شەقامەکان و ڕۆژانە خۆپیشاندان و ڕووبەڕووبەوەی جەماوەر و هێزە سەرکوتگەرەکانی دەوڵەت، دیاردەی بەیانی تا ئێوارەی شار و شارۆچکەکانن.

میسر

میسر:

خۆپیشاندان و مانگرتنەکان بەردوامن و جەماوەری نارازی خوزیاری گۆرانی بنەڕەتین لە سیستەم و کۆمەڵگەی میسریدا. بۆ زانیاری فرەتر ، خوێنەرانی هێژا دەتوانن، لەم لینکەدا دەستیان بە هەواڵ و راپۆرتەکانی میسر بگات.

یەمەن

یەمەن:

بۆ نزیکەی دوو مانگ دەچێت، جەماوەری ئازادیخوازی یەمەن لە شاری سەنعا، بەردەوام دەچنە سەر شەقام و دەنگی ناڕەزایەتییان بە گوێی ڕژێمەی علی عەبدوڵا و مشەخۆرانی ئەو ولاتەدا دەدەن و دەسەلاتداران بە ئاگر و ئاسن بەرەنگاری داخوازییەکانی خەڵك دەبنەوە و زیندانەکان لە ئازادیخوازان پڕ کردوون.

بەحرەین

بەحرەین:

ماوەی چەند هەفیەیە جەماوەری نارازی و ئازادیخوازی مەنامە وەك هاوچینەکانی لە میسر و تونس ڕژاونەتە سەر شەقامەکان و لەلایەن دەسەڵاتی قەرەقوشی پاشاکانی ئەو وڵاتەوە سەرکوت و کوشتوبڕ دەکرێت، کەچی میدیای جیهانی بە مەبەستەوە پەردەپۆشی هەواڵەکان دەکات و لە ئاستی لەشکرکێشی پاشاکانی (عەرەبستانی سعودیە)دا چاویان دەنووقێنن.

[youtube=http://www.youtube.com/v/vKVPi8z0IYQ&hl]

ئایا ئەگەر وڵاتێکی دیکە بەو کارە هەستایە، دێمۆکراتە-پارلەمانییەکان، هەر وا بێهەڵوێست دەبوون؟

[youtube=http://www.youtube.com/v/LAAqKH8Pstw&hl]

لیبیا:

لیبیا:

ئەوە بۆ چەندین هەفتە دەچێت، جەماوەری نارازی و شارە ئازادکراوەکانی لیبیا، ڕووبەڕووی کوشتن و تیرۆر و بۆمبارانی ئاسمانی و زەمینی دەبنەوە. بەبەرچاوی دەسەلاتدارە دێمۆکراتەکانی دونیاوە ناوچە ئازادکراوە کراونەتە کوشتارگەی ئازادیخوازان. دەوڵەتە بەناو دێمۆکراتە-پارلەمانییەکان نەك هەر پشی ڕژێمە دیکتاتۆرەکەی (قەزافی)یان بەرنەداوە، بەڵکو لەو دەمەدا دەیان ملیارد پارەی نەوتیان بۆ ڕەوانە کرد، تاوەکو باشتر بتوانێت پێداویستییەکانی کوشتوبڕی ئازادیخوازان دابین بکات.

لێرەدا پرسیارێك دێتە کایەوە، بۆ چی لە پرسی (یوگوسلاڤیا)دا، کە دێمۆکراتە جیهانخۆرەکان بێلایەن نامێننەوە، بەڵام لە پرسی لیبیادا، نەك هەر هەڵوێست وەرناگرن، بەڵکو پشتیوانی لە دیکتاۆرەکی بێپەردەی قەزافی دەکەن و گڵۆپی سەوزی بۆ نیشان دەدەن.

عیراق / هەرێمی کوردستان

عیراق / هەرێمی کوردستان:

لە 17ی فێبریوەری 2011ەوە جەماوەری ناڕازی لە شار و شارۆچکەکان دەڕژێنە سەر شەقامەکان و ڕووبەڕووی کوشتن، ڕاونان و فڕاندن و هەڕەشه دەبنەوە. تا ئیستا چەندین کوژراو و بریندار لەنێوان کوژراوەکاندا چەند مێردمناڵێك هەن، کەچی دەوڵەتە دێمۆکراتە پارلەمانییەکانی ئەوروپا، ناوەندە جیهانییەکان و تەکنۆکرات و قسەگەرانی دێمۆکراسی، مێشیك نابێتە میوانیان.

[youtube=http://www.youtube.com/v/O0mjXAr-m-Y&hl]

فجر الحرية القادم

مازن كم الماز

أتصفح كل موقع و مكان , أستمع إلى كل ما يقال , أو كل ما يمكنني أن أقرأه أو أسمعه , ليس هناك إلا الصمت , فلا البحرينيين يعيشون تحت إعلان طوارئ و لا القوات السعودية التي دخلت لدعم ملك مكروه من شعبه تحمل بنادق مصوبة لصدور البحرينيين بالضرورة .. لقد تمكن البترودولار من فرض الصمت , على البي بي سي ( العربية , لأنهم على البي بي سي الانكليزية يستخدمون لغة مختلفة تماما , كأنها و البي بي سي العربية لا تتبع نفس بيت المال أو المختبر السياسي الفكري الإعلامي ) وصلت الصفاقة بأن تفرغ المذيع المبتسم ذا الوجه الوسيم لمهاجمة المعارضة و إيران و كأن القوات التي دخلت إلى الرفاع هي إيرانية و كأن البحرين ملك لذلك المجرم من آل خليفة لا لمئات الآلاف من أبنائها … لكن المثير هو أن البحرينيون أنفسهم لا يستغيثون , لا يطلبون منا , أو من أي كان النجدة , حتى لو كانوا يتعرضون لسيل من الرصاص الحي و المطاطي و الغاز المسيل للدموع , هل هذا العالم قاس , متحجر القلب لهذه الدرجة , لدرجة أن الضحية تفضل أن تقاتل و تموت بصمت بينما صخب السادة و نعيق غربانهم يضج في كل مكان …

بعد الحماسة الأولية للسيدة كلينتون و الأنباء عن حشد عسكري وشيك قرب السواحل الليبية , تغيرت نبرة الأمريكان تماما , لا يمكن لأحد إلا أن يرى , إلا في حالات العمى المستفحل الناتج عن قناعة مدعمة بالبترودولار أن السلطة أو أمريكا أو إله ما على حق مطلق مهما فعل , أن أمريكا تحديدا تترك الآن الشعب الليبي ليذبح على يد جلادي القذافي , برا و بحرا و جوا , على الأغلب أنه لم يرق لها أن يرفض الثوار تدخلا على الأرض يعني استيلاء أمريكا على بترول ليبيا الذي أراده الثوار لهم , لا لأمريكا و لا للقذافي , اجتماعات تتلوها اجتماعات , و الجميع ينتظر أن يطبق جلادو القذافي على عنق بنغازي الثائرة لكي يتنفسوا الصعداء , من روسيا و الصين إلى أمريكا مرورا ببيرلوسكوني , عار أوروبا , إلى بشار الأسد الذي تؤكد التقارير أن مرتزقته يقاتلون إلى جانب جلادي القذافي و ربما يكونون هم من يقود تلك الطائرات التي تزرع الموت في بيوت المضطهدين و المقهورين في ليبيا , وحده القيصر البروسي , السعودي , الذي يتصرف كما كان القيصر الروسي أو البروسي في ثورات القرن 19 الأوروبية كمركز للرجعية و العداء المطلق للحرية و كداعم أساسي لكل الطغاة و الذي حاول إدامة نظام مبارك حتى آخر لحظة عندما رفض الجيش تنفيذ أوامره بارتكاب المجزرة ضد ساحة التحرير , يتمنى سقوط الجلاد القذافي , بسبب خلافات شخصية على الأغلب لا علاقة لها بحالة الليبيين أو بثروة القذافي نفسه … في 1986 قصفت أمريكا باب العزيزية نفسه عندما كان سلاح الجو الليبي و دفاعاتها المضادة أقوى و تعتبر حديثة نسبيا , بينما هي اليوم متهالكة و لا تستطيع إلا تنفيذ أوامر قتل المدنيين و الثوار فقط , لكن في البحرين , لا تحتاج أمريكا لأية استعدادات لوجستية , فهناك أسطول أمريكي بأكمله ( الأسطول الخامس ) يرابض هناك , و الألف جندي سعودي لم يكونوا ليدخلوا لولا موافقة أوباما و علمه , هذا عالم قذر , عالم السادة هذا , و أكثر ما ينضح بالقذارة فيه هو أن الفقراء لهم وجود إعلامي فقط , فارغ , ديكور , عبيد , تسقط دماء الفقراء منذ شهور في هذا الشرق غزيرة , حميمة على قلوبنا , و عدالة سادة و أثرياء الأرض في المحاكم الدولية لا ترى و لا تسمع و لا تتكلم , الصمت هو أفضل الكلام , لا تسوق هذه العدالة العوراء ملك البحرين المجرم و لا علي عبد الله صالح رئيس البلاطجة في شبه الجزيرة و لا كل من يدعم إجرامهما ضد شعوبهم , و غيرهم و غيرهم و لا حتى تزعجهم بكلمة , سحقا , و يثير المزيد من الغضب كلمات ابن الحريري عن محكمة والده و يثير السخط لدرجة الانفجار أن أحد أكبر القتلة في تاريخ لبنان يقف إلى جانب هذا الحريري و يتحدث بكل صفاقة عن دولة و جيش , بطل الميلشيا هذا الذي سجل اسمه بدماء ضحاياه في تاريخ لبنان , حسنا , هذه هي الثورة أيها الرفاق , أن تنتزع حقك في الحياة , حريتك , من أفواه الكلاب و الضباع و الذئاب , هذا صراع لا ينفع فيه الاستجداء و لا التوسل و لا التردد , مات رفاقنا هنا و هناك , و اليوم لا تراجع , إما أن نهدم هذا العالم لنبنيه من جديد , لنخلقه من جديد , و لنخلق معه أنفسنا , سادة , لا عبيد , أو أن نعود للخنوع و للعبودية , ليس أمامنا أي خيار آخر , باختصار علينا أن نقاتل , لا استجداء اليوم , و ليذهب الطغاة و أزلامهم و جلاديهم و كلابهم إلى الجحيم , أنا أعتقد أن الثورة ما تزال تملك زمام المبادرة في كل مكان , يستطيع أبناء طرابلس الغرب اليوم و بقية مدن المنطقة الغربية أن ينتهزوا فرصة غياب قوة النخبة في جيش جلادي القذافي و أن ينتفضوا من جديد , و خاصة إذا تمكنت بنغازي من الصمود , و قبلها أجدابيا , و من استدراج قوات القذافي لحرب شوارع طويلة و مكلفة , إن بطولات و تضحيات بنغازي قد تكون أحد أكثر أسلحتها أهمية في الأيام القادمة , و الشباب اليمني الرائع على وشك الانتصار , عليه فقط أن يصم أذنيه عن سماع نصائح أوباما و الإعلام السعودي , و العربي عموما , و الألف جندي سعودي عليهم أن يتسلحوا بأكثر من فتاوي تكفير الحرية و تكفير الشيعة و بأكثر من أسلحة القمع التي يحملونها ليقضوا على عزيمة الشباب البحريني … دمشق اليوم تتحرك , تنفض الغبار عن صوتها و إرادتها , و تنهض , و بغداد , و السليمانية , و الكوت , و الموصل , و بيروت , و صحارى و مسقط , يهز هذا الشرق قيوده و ينهض , فليرتعد الطغاة … إنه فجر الحرية فليذهب الطغاة إلى الجحيم ……

الأناركية

احمد زکی

الدولة والثورة
وهكذا تختلف الماركسية عن الاناركية في العديد من الاوجه، الا ان هناك بعض التماثل بين المدرستين في عدد من النقاط الفكرية والمنهجية. تشترك الماركسية مع الاناركية في اهداف طويلة المدى (المجتمع الاشتراكي بلا دولة)، وفي العداء لنفس الخصوم السياسيين (المحافظون واليمينيون واحيانا الليبراليون)، ونفس التحديات البنيوية (الرأسمالية والحكومات القائمة). بل طالما شارك العديد من الماركسيين في ثورات اناركية والعديد من الاناركيين في ثورات ماركسية.
ومع ذلك، يختلف الاناركيون مع الماركسيين في كثير من القضايا الهامة ومنها: الدولة، والبناء الطبقي للمجتمع، ومنهج الحتمية التاريخية.
النموذج الكلاسيكي والدامي فعلا للصدام بين الاناركية والماركسية حدث اثناء الحرب الاهلية الروسية (1918 – 1921) في اوكرانيا: قوات الانصار الماخنويين تعرضت للتدمير والقتل والاعتقال على ايدي الجيش الاحمر البلشفي في الوقت الذي كان يحارب فيه هذان الجيشان معا ضد القوات البيضاء وقوات الغزو الالماني النمساوي؛ وحدث ايضا اثناء الحرب الاهلية الاسبانية 1936: الماركسيون الثوريون من حزب العمال للتوحيد الماركسي (POUM)، والسينديكاليون الاناركيون في كونفدرالية العمل الوطنية (CNT)، واناركيو الفدرالية الاناركية الايبيرية (FAI) ثلاثتهم واجهوا القمع وتعرضوا لهجمات القوات المسلحة للحزب الشيوعي الاسباني والكتيبة الدولية الستالينية في الوقت الذي كان الجميع يحاربون ضد الحركة الفاشية بقيادة الجنرال فرانشيسكو فرانكو. هذا بعيدا عن التشهير بالعمالة للقيصر على غير اساس الذي وجهه ماركس وانجلز اكثر من مرة لباكونين في الاممية الاولى، وتصالحوا بعدها لبعض الوقت. الا انه على الجانب الايجابي، تواجدت تاريخيا حركات هجين طابقت فكريا ما بين المدرستين: مثل حركات الماركسيين التحرريين وانصار التسيير الذاتي.
الدولة:
بالنسبة للماركسيين، اي دولة هي بشكل اصيل ديكتاتورية طبقة على باقي الطبقات الاخرى. لذلك، في اطار النظرية الماركسية، فور ما يختفي التمايز بين الطبقات، سوف تختفي الدولة ايضا.
في اشهر مؤلفات لينين بعد قيام الثورة الروسية في فبراير 1917، الدولة والثورة ، يستند لينين بشدة على شروح لافكار ماركس وانجلز، مدافعا عن خطته للاستيلاء بجهاز حزبه السري على سلطة جهاز الدولة الامبراطورية الروسية المتهاوية تحت ضربات جيوش المحور في الحرب العالمية الاولى، وفراغ السلطة الناتج عن الثورة ضد القيصر وخلعه في ثورة فبراير 1917 الشعبية. في هذا الكتاب يستشهد لينين بفقرة كاملة من كتاب فردريك انجلز الاشهر “اصل العائلة والملكية الخاصة والدولة”، قام هو نفسه بترجمتها عن الالمانية، عن مفهوم الدولة في النظرية الماركسية:
“لذلك، فالدولة بلا أي قصد اخر هي سلطة مفروضة على المجتمع من خارجه؛ بالضبط كما هي اقل من ان تكون “حقيقة الفكرة الاخلاقية‘، و’صورة وحقيقة العقل‘، بنفس القدر الذي يستمر هيجل في وصفها به. بالاحرى، هي نتاج مجتمع وصل الى مرحلة معينة من التطور؛ انها القبول بأن هذا المجتمع قد وقع في حبائل تناقض مع نفسه غير قابل للحل ، وان هذا المجتمع قد انشق في تناقضات لا يمكن تسويتها، ولا يمتلك حولا ولا طولا للتخلص منها. ولكن بسبب هذه التناقضات، تلك الطبقات بمصالحها الاقتصادية المتصارعة، قد لا تستهلك نفسها ولا مجتمعها في صراع لا طائل من وراءه، ويصبح من الضروري ان تمتلك سلطة، تبدو من الظاهر أنها قائمة فوق المجتمع، تقوم بتطبيب اثار هذا الصراع وتخفيف ويلاته والاحتفاظ به داخل حدود ’النظام العام‘؛ وهذه السلطة، التي تخرج من المجتمع ولكن تضع نفسها فوقه، وتغترب بنفسها اكثر فأكثر عنه، هي الدولة “.
وبهذاالاستشهاد يؤكد لينين حجته في مواجهة خصومه، فيقول: “وطبقا لماركس، الدولة هي اداة الحكم الطبقي، اداة لاضطهاد طبقة بواسطة طبقة اخرى؛ انها عملية خلق ’للنظام العام‘، الذي يعطي شرعية وديمومة لهذا الاضطهاد عن طريق التحكم في درجات سخونة واشتعال الصراع بين الطبقات. ومع ذلك، في رأي السياسيين البرجوازيين الصغار[هنا يقصد لينين ماركسيي الدولية الثانية في اوروبا وروسيا]، النظام العام يعني التصالح بين الطبقات، وليس عدم اضطهاد طبقة بواسطة طبقة اخرى؛ وأن تخفف درجة اشتعال الصراع يعني تصالح الطبقات وليس حرمان الطبقات التي تخضع للاضطهاد من وسائل واساليب كفاحية محددة للاطاحة بظالميهم “.
ومع ذلك، هناك بعض التطابق في الاراء بين الاناركيين والماركسيين. يؤمن الاناركيون ان اي دولة سوف تهيمن عليها لا محالة نخبة سياسية اقتصادية، لذلك تتحول الدولة فعليا فتصبح اداة للسيطرة الطبقية.
وعلى خلاف الاناركيين، يؤمن الماركسيون أن القمع الطبقي الناجح دائما ما يتطلب تقريبا طاقة فائقة للعنف هي الدولة، وان المجتمعات السابقة على الاشتراكية كانت تحكمها طبقات اقلية، لذلك في النظرية الماركسية اي دولة غير اشتراكية تمتلك نفس الخصائص التي ينسبها الاناركيون والاخرون لكل شكل من اشكال الدولة.
المرحلة الانتقالية
تقود نظرية الدولة مباشرة الى السؤال العملي عما يكون عليه شكل المرحلة الانتقالية الى مجتمع حر بلا دولة في رأي كلا من الاناركيين والماركسيين بوصف هذا المجتمع هو الهدف النهائي لكلا منهما.
يؤمن الماركسيون ان الانتقال الناجح للمجتمع الشيوعي المتحرر من الدولة يتطلب قمع الرأسماليين وإلا فإنهم سوف يعيدون تأسيس سيطرتهم الخاصة بعد ان يستجمعوا قواهم مرة اخرى، ولذلك يرى الماركسيون ضرورة لوجود دولة في شكل ما يديرها العمال (ديكتاتورية البروليتاريا) لتأمين المرحلة الانتقالية. يعارض الاناركيون هذا المنطق بقولهم ان “دولة العمال” التي يدافع عنها الماركسيون هي استحالة منطقية، حيث انه فور ان تبدأ اي جماعة في الحكم بواسطة جهاز الدولة، فانهم يتوقفون عن كونهم عمال (هذا اذا كانوا كذلك من الاصل) ويتحولون الى طغاة. ايضا انتقد معظم الاناركيين فكرة ديكتاتورية البروليتاريا على كل من المستوى النظرى والتاريخي. بشكل اساسي، ما يقال لدحضها هو انها ليست الطبقة التي تستولى على السلطة ولكنها الاقلية، اي الحزب بالمعنى اللينيني، وبهذا الشكل تصبح ديكتاتورية ضد البروليتاريا. انهم يشيرون الى التدابير التي اتخذها لينين وتروتسكي وستالين اثناء الثورة الروسية منذ البدايات الاولى عام 1917 كدليل على ذلك. يدعم الاناركيون حججهم بالاشارة الى طبيعة الاتحاد السوفيتي الغير ديموقراطية وطبيعة الدول الاخرى التي تميز نفسها بأنها “ماركسية”، بينما يدعم الماركسيون حججهم بالاشارة الى هزيمة الثورات التي قادها الاناركيون مثل هزيمتهم ابان الحرب الاهلية الاسبانية.
لذلك كلا من الاناركيين والماركسيين يرغبون في “سحق” الدول القائمة. بعد “تحطيم” الدولة، يسعى الماركسيون الى استبدالها فورا بدولة عمال، اي بديكتاتورية البروليتاريا، او تنظيم العمال كطبقة حاكمة. من هذه النقطة، كما عبر عنها فردريك انجلز، سوف تبدأ دولة العمال في الافول. وفي الاخير تتوقف عن الوجود عندما ينهزم التناقض الطبقي تماما. من الناحية الاخرى، يشعر الاناركيون ان اي اعادة خلق لاي نوع من الدولة سوف يضع السلطة في ايدي اقلية ضئيلة، ولسوف يستمر بعدها قمع الدولة. يرد عديد من الماركسيين على ذلك بقولهم ان القمع المنظم والمركزي ضد الطبقة الرأسمالية سوف يكون ضروريا بشكل مطلق، وان البروليتاريا تستطيع تحقيق ذلك على اكمل وجه عن طريق استخدام الدولة. يندمج الموقف الماركسي مع موقف الاناركية في احد نهايات الطيف، حيث ان الاناركيين لا يتفقون بين انفسهم حول اذا ما كان نظاما لمجالس العمال الديموقراطية يحتكر العنف هو نفسه شكل من اشكال الدولة ام لا، بينما يختلف الماركسيون بين بعضهم البعض اختلافا واسعا على الشكل الذي تتخذه ديكتاتورية البروليتاريا.
الاحزاب السياسية
مسألة الاستيلاء على السلطة تستدعي معها مسألة الاحزاب السياسية، وهي ايضا القضية التي تفرق بين الاناركيين والماركسيين. معظم الماركسيين يرون في الاحزاب السياسية ادوات مفيدة بل انها حتى بالنسبة لهم اداة ضرورية للاستيلاء على السلطة، حيث انهم يرون ان الجهود التي يتم تنسيقها بشكل مركزي هي امر ضروري لهزيمة الرأسمالية ودولتها هزيمة تامة؛ وإن الاحزاب ضرورية ايضا من اجل تأسيس هيئة قادرة على الاحتفاظ بالسلطة.
باختصار يمثل الحزب عند الماركسيين فكرة الطليعة السياسية التي استخدمت بشكل واسع ورحب جدا في القرن التاسع عشر لوصف أي فرد، يعتبر من وجه نظر ما، ساعيا لاكتشاف طريق يؤدي إلى مجتمع مستقبلي حر. صك هنري دو سان سيمون مصطلح ’الطليعة‘ في سلسلة من مؤلفاته كتبها في أخريات أيام حياته. وحذا حذوه هذا الذي كان في احد الأوقات سكرتيره واحد حوارييه (وفيما بعد، أنكى منافسيه، أوجست كونت)؛ سان سيمون كان يكتب في ظل الثورة الفرنسية، وكان يسأل بالأساس ما هو الخطأ الذي وقع: انتقال مجتمع العصور الوسطى الإقطاعي الكاثوليكي إلى مجتمع ديموقراطي صناعي عصري لماذا يؤدي هذا الانتقال إلى إنتاج كل هذا العنف والانخلاع الاجتماعي الهائل؟ رأى سان سيمون في الفنانين طليعة مجتمعه الجديد بينما رأى اوجست كونت في العلماء طليعة مجتمعه الفاضل.
الا انه ماركس، هو الذي بدأ في إحداث تغيير له وزنه لمعنى الطليعة عن طريق تقديم فكرته القائلة بأن البروليتاريا هي الطبقة الوحيدة الثورية حقا لأنها ليس لديها ما تخسره عند الغاء الطبقات – هو لم يستخدم حرفيا مصطلح “الطليعة” في كتاباته. والنتيجة، “نعرفها جميعا! فكرة حزب الطليعة الذي ينذر نفسه لكلا من تنظيم هذه الطبقة الأكثر اضطهادا المختارة كوسيط لحركة التاريخ ومن اجل منحها مشروعا فكريا، ولكنه أيضا، حزب الطليعة الذي ينذر نفسه لإشعال شرارة الثورة من خلال استعداده لاستخدام العنف، هذه الفكرة أوضحها لأول مرة لينين في 1902 في كتابه ’ما العمل؟‘ وتردد صداها إلى ما لا نهاية منذ ذلك الحين “.
ففي وقت كتابته “ما العمل؟”، كان لينين شابا روسيا مهاجرا عاد من منفاه في سيبريا ويعيش في جنيف بسويسرا. كتاباته في الصحيفة الروسية الاشتراكية الديموقراطية “الايسكرا” (الشعلة)، وضعته في مركز الجدل المحتدم في ذلك الوقت بين الدوائر الماركسية الاوروبية حول افكار ادوارد برنشتاين “المراجعة او النقدية” للماركسية. كانت المشكلة اكثر الحاحا بالنسبة للينين الشاب حيث ان الماركسيين الروس المنفيين، المعروفين باسم الاقتصاديين، كانوا يدافعون عن افكار برنشتاين بحجة ان الحزب الديموقراطي الاجتماعي الروسي يجب ان يركز على العمل الشرعي الذي يستهدف التحسن الاقتصادي للطبقة العاملة الروسية. رد لينين على ذلك كان جدلا كلاميا ساخنا وضع فيه الخطوط العريضة للحزب الثوري الماركسي، كتاب “ما العمل”.
يشرح لينين هذا المشهد بقوله: “ليس سرا ان هناك تياران قد تكونا في الاممية الاشتراكية الديموقراطية اليوم. يشتعل لهيب الصراع بين هذين التيارين الان، وتتحول اوراق “قرارات الهدنة” الى رماد ودخان. جوهر الاتجاه الجديد، والذي يتبنى اتجاها “نقديا” ضد “التحجر العقائدي البائد” للماركسية، يعرضه برنشتاين بما يكفي من وضوح، ويعلنه ميليران” .
تيار “المراجعة – نقد الماركسية” الذي تزعمه برنشتاين احاط نفسه ببطارية كاملة من “الحجج المنطقية”، ورفض فكرة الافقار المتنامي واشتداد التناقضات داخل المجتمع الرأسمالي، ولم ير تناقضا من حيث المبدأ بين الاشتراكية والليبرالية. ومن هنا رفض هذا التيار المراجع فكرة الصراع الطبقي وبالتالي ديكتاتورية البروليتاريا على ارضية انه لا يمكن تطبيقها على مجتمع ديموقراطي بشكل خاص لأن الحكم فيه يتم طبقا لارادة الاغلبية. وهي النتيجة التي رأى لينين فيها “ليس اكثر ولا اقل من تنويعة جديدة من الانتهازية”… وان ما تتدعيه من “حرية الانتقاد” هو الحرية في تحويل الاشتراكية الديموقراطية الى حزب ديموقراطي للاصلاحات الاجتماعية.
ومن هنا جاءت اول اسس اللينينية: “دون نظرية ثورية لا يمكن ان تكون هناك حركة ثورية… دور مناضلي الطليعة لا يمكن الوفاء به الا بواسطة حزب ترشده اكثر النظريات تقدما” …
حجر الاساس الثاني في اللينينية كانت مقدماته تحليل لينين للاضرابات العمالية في سان بطرسبورج التي حدثت بشكل منهجي خلال تسعينات القرن التاسع عشر في سان بطرسبرج. في نظر لينين، كانت هذه الاضرابات في حد ذاتها، ببساطة كفاح نقابي، تمثل علامة على استيقاظ التناقضات بين العمال واصحاب العمل، ولكن لم يصبح العمال بعد، ولا يمكنهم ان يكونوا على وعي بالتناقضات التي لا يمكن حلها بين مصالحهم وبين كامل النظام السياسي والاجتماعي الحديث. بهذا المعنى، حكم لينين على اضرابات التسعينات، رغم التقدم الهائل الذي تمثله مقارنة “بالتمردات” المبكرة، بأنها “تظل حركة عفوية صرف”.
ترى اللينينية انه لا يمكن ان ينشأ وعي اشتراكي ديموقراطي وسط العمال من تلقاء انفسهم، بل يجب ان يجلب اليهم هذا الوعي من خارجهم: “تاريخ كل البلدان يظهر ان الطبقة العاملة، من خلال جهودها هي الحصرية، لا تستطيع سوى تطوير وعيا نقابيا فقط، اي، الاقتناع بضرورة الاتحاد والتجمع في نقابات، ومحاربة اصحاب العمل والسعي الحثيث لاجبار الحكومات على تمرير القوانين الضرورية لتشريعات العمل، الخ.
“…مذهب الاشتراكية الديموقراطية النظري نهض بشكل مستقل تماما عن النمو العفوي لحركة الطبقة العاملة، نهض كنتيجة طبيعية وحتمية لتطور الفكر وسط النخبة المثقفة الاشتراكية الثورية… ومن هنا، لدينا كل من النهوض العفوي لجماهير العمال، النهوض لحياة واعية وكفاح واع، ولدينا شباب ثوري، مسلح بالنظرية الاشتراكية الديموقراطية، شغوف لبناء اتصال بالعمال… ”
وبالتالي يصل لينين الى اكتشافه المؤسس وهو الحزب الثوري: “الكفاح السياسي للاشتراكية الديموقراطية هو كفاح اكثر تكثيفا واكثر تركيبا بكثير من الكفاح الاقتصادي للعمال ضد اصحاب العمل والحكومة. وبالمثل (فعليا لهذا السبب)، تنظيم حزب اشتراكي ديموقراطي ثوري يجب ان يكون حتميا نوع مختلف عن شكل تنظيم العمال من اجل كفاحهم الاقتصادي هذا…
“انا اشدد على:
1) لا يمكن لحركة ثورية ان تتحمل الصعاب وتبقى دون وجود منظمة ثابتة من قادة يضمنون الاستمرار؛
2) كلما جذب الكفاح العفوي جماهير اعرض، لتشكل اساس الحركة ولتشارك فيها، كلما كانت الحاجة اكثر الحاحا لمثل هذه المنظمة، وكلما كانت الحاجة اعظم لمنظمة متماسكة…؛
3) وأن مثل هذه المنظمة يجب ان تتشكل من اناس منخرطين بشكل محترف في النشاط الثوري؛
4) وانه في دولة استبدادية الحكم، كلما حصرنا عضوية مثل هذه المنظمة اكثر في الناس المنخرطين باحتراف في العمل الثوري والمدربين بشكل محترف على اساليب مكافحة البوليس السياسي، كلما كان اصعب اجتثاث هذه المنظمة وتدميرها؛
5) وبالتالي كان عدد افراد الطبقة العاملة والطبقات الاخرى من المجتمع، الذين سوف يستطيعون الانضمام الى الحركة والقيام بالعمل الايجابي فيها، اعظم… ”
يرى الاناركيون في منظماتهم النقيض من الجماعات الماركسية المغلقة. ففي رأيهم اهتمام الأحزاب “المركزية الديموقراطية” الاكبر ينصب على بلورة تحليل نظرى صحيح وتام، وبناء عليه تطلب هذه المنظمات من اعضائها توحدا ايديولوجيا صارما، وتميل إلى استكمال رؤيتها التفصيلية للمستقبل، بممارسات سلطوية متطرفة داخل التنظيم فى الوقت الحاضر. بينما المنظمات التى يتحدث عنها معظم الاناركيين تتخذ شكل المجالس او الفدراليات او الكونفدراليات تمارس الديموقراطية المباشرة وتسعى لخلق اليات تحقيق الاجماع والتوافق وتبحث عن التعددية بشكل مفتوح. الجدل داخل منظماتهم هذه يركز دائما حول جولات بعينها من الحركة؛ فمن المسلم به عندهم انه لن يستطيع أى احد أبدا ان يحول أحدا أخر إلى وجهة نظره بالكامل. قد يكون الشعار، “لو أنت على استعداد للتصرف كأناركى في هذا الاتجاه فى هذه اللحظة، فرؤيتك طويلة المدى هى شأنك الخاص تماما”. يقول جريبر: “وهذا فقط يبدو معقولا: فلا احد منا يعرف إلى أى مدى سوف تأخذنا هذه المبادئ فعلا، ولا أى تركيب مجتمعى مبنى على أساس هذه الافكار سوف تبدو صورته النهائية الفعلية”. اما بالنسبة لقضية الطليعة او النخبة المثقفة والجماهير، فهم يطرحونها على نحو مختلف نوعيا، “أن التحالفات الثورية تميل دائما للارتكان إلى نوع من الأحلاف بين عناصر المجتمع ’الأقل اغترابا‘ والعناصر ’الأكثر تعرضا للاضطهاد‘. ونستطيع القول، أن الثورات الفعلية مالت للحدوث عندما تداخلت هاتان الشريحتان الاجتماعيتان مع بعضهما البعض بشكل واسع “. وهم يصرون على عدم اعطاء اي وضع خاص متميز للبروليتاريا من خلال سؤال يطرحونه وهو، “لماذا تقريبا يبدو دائما أن الفلاحين والحرفيين، وحتى لدرجة اكبر، العمال الصناعيين الذين كانوا فلاحين وحرفيين منذ وقت قريب، هم الذين أطاحوا فعلا بالأنظمة الرأسمالية؛ وليس أولئك الذين يتعيشون منذ أجيال على العمل المأجور “.
ومع ذلك، يختلف الماركسيون بين بعضهم البعض حول ما اذا كان للحزب الثوري ان يشارك في الانتخابات البرجوازية ام لا، واي دور يجب ان يلعبه الحزب بعد الثورة، وكيف يجب تنظيم هذا الحزب. من ناحية اخرى، يرفض الاناركيون بشكل عام المشاركة في الحكومات، ولهذا هم لا يشكلون احزابا سياسية، حيث انهم يرون اي هيكل ذو بناء هرمي يمتلك ميلا اصيلا نحو التحول الى كيان سلطوي وظالم. الا ان الكثير منهم ينتظمون سياسيا على اساس الديموقراطية المباشرة والفدرالية من اجل المشاركة بشكل اكثر فعالية في الكفاحات الجماهيرية وقيادة الناس نحو الثورة الاشتراكية (عن طريق ضرب النموذج ونشر الافكار).
العنف والثورة
هناك سؤال اخر يتعلق بقوة بنظرية الدولة وهو اذا ما كان استخدام العنف الواسع المنهجي امرا مقبولا ام لا؟ وكيف يتم تطبيق هذا العنف من اجل تحقيق الثورة الناجحة. منطق الاناركيين هو ان كل الدول هي دول “غير شرعية” لأن كل الدول تركن الى استخدام العنف المنهجي، في الوقت الذي ترى فيه الاناركية ان استخدام العنف على نطاق ضيق او حتى استخدام عمليات الاغتيال الذي يستهدف النخب الاجرامية قد يكون مفيدا او حتى ضروريا في بعض الظروف (الدعاية بواسطة الفعل)، اما استخدام العنف الجماعي ضد الناس العاديين – مثل ذلك الذي مارسه ستالين في عمليات التطهير الكبرى، او بواسطة ماو في الثورة الثقافية – هو امر غير مقبول ابدا وغير مبرر. معظم الماركسيين يقدمون منطقا يطرح ان العنف الواسع المدى هو امر مشروع وهكذا “الحرب العادلة” هي امر ممكن، على الاقل في ظروف محددة كالدفاع الجماعي عن النفس، مثلا ضد محاولة انقلاب او ضد غزو امبريالي. وبعض الماركسيين خصوصا الستالينيون يزيدون في منطق استخدام العنف الواسع المدى بقولهم عموما “ان الغاية تبرر الوسيلة”، وهكذا نظريا اي درجة من العنف واهراق الدماء قد تكون مبررة من اجل تحقيق الشيوعية.
من الناحية الاخرى، بعض الاناركيين يرتقون بفكرة الدفاع الجماعي بدلا من فكرة العنف واسع المدى ضد الدولة. فبعضهم يروج للاحتجاجات والمسيرات والاضرابات العامة السلمية، ويرضون عن العنف فقط كدفاع عن النفس في مواجهة التحركات العدوانية التي تقوم بها الدولة لمنع ثورات الاناركيين السلمية. الا ان العديد من الاناركيين الاشتراكيين مثل جماعات الفردويين وجماعات العون المتبادل يفضلون عادة المقاربات الاصلاحية بديلا عن العنف الصريح ويدافعون فقط عن قدر محدود من العنف في ظل شروط مشددة للغاية. الاناركية الاجتماعية المعاصرة غالبا ما تروج لعدم العنف والكفاح السلمي واستخدام العنف فقط في حالات الدفاع عن النفس، ولكنها لا تؤمن بالمقاربات الاصلاحية.
الجدل حول قضية الطبقة
كلا من الماركسيين والاناركيين تستند تحاليلهم للطبقات الاجتماعية على اساس فكرة ان المجتمع ينقسم الى عديد من “الطبقات” المختلفة، لكل واحدة منهن مصالح مختلفة طبقا لشروط وجودها المادي. ولكن الاناركيين والماركسيين يختلفون في اين يمكن لكل منهما رسم الخطوط الفاصلة بين تلك المجموعات الطبقية.
بالنسبة للماركسيين، الطبقتان الاكثر اهمية بالنسبة للتغيير الاجتماعي هما “البرجوازية” (ملاك وسائل الانتاج) و”البروليتاريا” (العمال بالاجر). اعتقد ماركس ان الظروف التاريخية الفريدة التي انشأت طبقة العمال الصناعيين سوف تدفعهم الى تنظيم انفسهم معا والاستيلاء على الدولة ووسائل الانتاج من بين ايدي طبقة البزنس، وتقوم بتحويل الاثنين (الدولة وعلاقات الملكية) الى الشكل التعاوني، من اجل خلق مجتمع لا طبقي يديره العمال من اجل العمال. ماركس يرفض بوضوح لا لبس فيه الفلاحين، و”البرجوازيين الصغار” اصحاب الممتلكات الصغيرة، و”البروليتاريا الرثة” – من العاطلين والطبقات السفلى” – بوصفهم غير قادرين على خلق ثورة.
التحليل الاناركي للطبقة سابق تاريخيا على الماركسية ويتناقض معها. منطق الاناركيين هو انه ليست كامل الطبقة الحاكمة هي التي تهيمن فعلا على الدولة، ولكنها اقلية تشكل جزء من الطبقة الحاكمة (وهكذا تدافع عن مصالحها هي)، ولكن من خلال منظور الاهتمامات الخاصة لهذه الاقلية، وخصوصا هم الاحتفاظ بكرسي السلطة. اقلية من الثوار تستولي على سلطة الدولة وتفرض ارادتها على الشعب سوف تصبح سلطوية بنفس القدر الذي تكون عليه الاقلية الرأسمالية الحاكمة، ولسوف تؤسس نفسها فعليا بوصفها طبقة حاكمة. مثل هذا الوضع تنبأ به باكونين منذ زمن طويل سابق على الثورة الروسية وسقوط الاتحاد السوفيتي .
ايضا وبشكل تقليدي دافع الاناركيون عن ان الثورة الناجحة تحتاج الى دعم الفلاحين وان الثورة تستطيع الحصول على هذا الدعم عن طريق اعادة توزيع الارض على المعدمين منهم وصغار الملاك الفقراء. وبهذا المعنى، يتضح بلا اي لبس ان الاناركيين يرفضون امتلاك الدولة للارض بالارغام، رغم رؤيتهم الايجابية للملكية التعاونية الطوعية وانها اكثر كفاءة ومن هنا دعم الاناركيين لها (فعليا، اثناء الحرب الاهلية الاسبانية اطلق الاناركيون مبادرات لمئات من عمليات انشاء التعاونيات ولكن اقلية صغيرة فقط من هذه التعاونيات امتلكت كامل الارض، وقد اصبح مسموحا للفلاحين الصغار ان يزرعوا مزارعهم الخاصة دون استخدام العمل المأجور).
منطق بعض الاناركيين المعاصرين (خصوصا انصار الباريكون- “اقتصاد المشاركة” ) يقول بأن المجتمع الرأسمالي لديه ثلاث “طبقات” محورية في عملية التغيير الاجتماعي – وليس طبقتان. الاولى هي طبقة العمال (التي تتضمن كل من يدخل بعمله في انتاج او توزيع السلع اضافة الى كثير مما يسمى صناعة “الخدمات”). وبهذا تتضمن هذه الطبقة الفلاحين، المزارعين واصحاب الملكيات الصغيرة، واصحاب البزنس الصغير الذين يعملون مع عمالهم واصحاب الياقات الزرقاء والبيضاء والوردية . الطبقة الثانية هي طبقة المدراء (coordinator) التي تتضمن كل من تصبح طبيعة عمله بشكل اولي تتعلق “بضبط مسار” وادارة عمل الاخرين ويكون ذلك بهدف مصلحة البرجوازية بشكل اولي، وايضا تتعلق بادارة المؤسسات، واعداد وتأسيس الحالة الفكرية الراهنة، او ادارة جهاز الدولة. التعريف الاناركي “لطبقة المدراء ” يتضمن اشخاصا مثل البيروقراطيين، والتكنوقراط، والمدراء ، والاداريين الكبار، ومثقفي الطبقة الوسطى (مثل علماء الاقتصاد، وعلماء السياسة والاجتماع، وعلماء الرياضيات، والفلاسفة، الخ)، وعلماء الطبيعة والقضاة والمحامين وضباط الجيش ومنظمي الاحزاب السياسية والزعماء الخ. واخيرا طبقة النخبة المالكة او “الطبقة الرأسمالية” (والتي تستمد دخلها من خلال سيطرتها على الثروة والارض والملكية والموارد). بل ان هؤلاء الاناركيين يجادلون بالمزيد ان الماركسية تفشل، ولسوف تفشل دائما، لأنها تخلق، وسوف تخلق دائما، ديكتاتورية طبقة المدراء هذه حيث ان “ديكتاتورية البروليتاريا” هي استحالة منطقية. يعتقد البعض ان الماركسية تفشل لان “نمطها الاشتراكي في الانتاج” على المستوى النظري يجعل جهاز الدولة محوريا ويمنحه المكانة والنفوذ مما يجعله بدوره يمنح المكانة والنفوذ لاشخاص من طبقة المدراء هذه ليسيطروا على الدولة ووسائل الانتاج لادارة الطبقة العاملة، متصرفين فعليا بوصفهم طبقة رأسمالية بديلة. ومع ذلك، هذا لا يمثل مشكلة كبيرة امام الماركسيين التحرريين الذين يؤمنون بأن مثل جهاز الدولة هذا يجب ان يعمل من خلال ديموقراطية مشاركة تقودها الطبقة العاملة او حتى في شكل دولة اشبه بدولة الطوائف (Consociational state).
نقاط الاختلاف الرئيسية تتضمن هكذا حقيقة ان الاناركيين لا يميزون بين الفلاحين والبروليتاريا الرثة والبروليتاريا الصناعية وبدلا من ذلك يحددون كل الناس الذين يعملون من اجل تحقيق ربح للاخرين بوصفهم اعضاء في الطبقة العاملة، بغض النظر عن الوظيفة؛ وان الاناركيين يميزون بين النخب الاقتصادية والسياسية التي تضع السياسة ومشاريع الاعمال وبين موظفي الدولة الذين ينفذون هذه السياسات في الوقت الذي يضع الماركسيون المجموعتين في سلة واحدة.
يتهم كلا من الاناركيين والماركسيين بعضهم البعض بأن افكار الاخر تنبع من عقول مثقفي الطبقة الوسطى، بينما يدعي كل منهم ان فكره الخاص ينبع من الطبقة العاملة. فهم يشيرون الى حقيقة ان من ابتدع الماركسية عموما هو حامل لدرجة الدكتوراة، ومدارس الماركسية غالبا ما يطلق عليها اسماء مشتقة من المثقف الذي شكل الحركة من خلال رياضة ذهنية راقية في التنظير الفلسفي والتحليلي. بينما مدارس الاناركية تميل للظهور على اساس مبادئ تنظيمية او شكل من اشكال الممارسة العملية ونادرا (ان لم يكن مطلقا) ما تسمى باسم او تتمحور حول احد الافراد المثقفين. “لدى مدارس الماركسية دائما مؤسسون. وبالضبط، كما أن الماركسية انبثقت من عقل ماركس، فهكذا لدينا اللينينيون Leninists، والماويون Maoists، والالتوسيريون Althusserians. (لاحظ كيف أن القائمة تبدأ برؤساء الدول وتتدرج بلا فواصل حتى تصل إلى أساتذة الجامعات الفرنسيين – الذين بدورهم يستطيعون توليد شيعهم الخاصة: لاكانيون Lacanians، وفوكوديون Foucauldians…). مدارس الأناركية على العكس، تنبثق من بعض أشكال المبادئ التنظيمية أو أشكال الممارسة العملية: النقابيون الأناركيون Anarcho-Syndicalists، الأناركيون الشيوعيون Anarcho-Communists ، والانتفاضويون Insurrectionists ، والبرنامجيون Platformists ، والتعاونيون Cooperatives ، والمجالسيون Councilists ، والفردويون Individualists وهكذا دواليك.”
يدافع الماركسيون عن ان افكارهم ليست ايديولوجيات جديدة ولم تخرج عنوة من فكر المثقفين ولكنها افكار تشكلت من خلال التناقضات الطبقية في كل نمط اقتصادي اجتماعي في التاريخ. هم يدافعون بقولهم ان الاشتراكية الماركسية على وجه اخص نشأت من عقول الطبقة العاملة بسبب التناقض الطبقي للنمط الرأسمالي في الانتاج. بعض الماركسيين موقفهم ايضا ان الاناركية قفزت من افكار البروليتاريا (او حتى البورجوازية الصغيرة) الذين همشتهم الرأسمالية بوصفها كفاح ضد قوى الرأسمالية عشوائي وغشيم ورجعي.
محاور الظلم والاضطهاد الاخرى
التحليل الطبقي الماركسي يؤدي الى نتائج تتعلق بالكيفية التي ينخرط فيها الماركسيون مع حركات التحرر الاخرى في قضايا المرأة والسكان الاصليين وجماعات الاقلية العرقية والاقليات الثقافية مثل المثليين جنسيا. يدعم الماركسيون مثل هذه الحركات التحررية، ليس فقط لانها حركات ذات قيمة في حد ذاتها، ولكن ايضا على ارضية انها حركات ضرورية بالنسبة لثورة الطبقة العاملة، والتي لا يمكن لها ان تنجح دون الوحدة معها. ومع ذلك، يؤمن الماركسيون ان المحاولات التي تقوم بها الجماعات النوعية المضطهدة هذه، على اختلاف مجالاتها، من اجل تحرير نفسها سوف تستمر في الفشل ولا تحقق اهدافها كاملة حتى ينتهي المجتمع الطبقي، ولانه في ظل الرأسمالية والمجتمعات الطبقية الاخرى، السلطة الاجتماعية تستقر على اساس الانتاج.
ينتقد الاناركيون ومعهم اخرون الماركسية لوضعها اولوية للطبقة بهذه الطريقة وينتقدون كذلك تفسير الماركسية لاسباب التغيير التاريخي، ومنطقهم في ذلك ان هذا الموقف الماركسي يخفي انواع اخرى من المظالم الاجتماعية والثقافية، والتي تتواجد لاسباب تتعلق بديناميكياتها الداخلية الخاصة. يرى الاناركيون كل حركات التحرر لهؤلاء المضطهدين حركات مشروعة بشكل اصيل، سواء اكانوا فلاحين ام بروليتاريا، او اخرين، دون الحاجة الى تسكين هذه الحركات في مكان معين بمخطط مسبق للثورة. ومع ذلك، هذا الموقف ليس واحدا عبر كل الحركة الاناركية، فالعديد من الاناركيين يؤمنون ان كفاحات قضية واحدة بمفردها، تصبح محدودة الابعاد للغاية، رغم انهم يشاركونها (مثل الماركسيين) كفاحاتها ويحاولون دفع مواقفها للامام وتحسين اساليب كفاحها بطريقة اناركية.
يميل الماركسيون الى رؤية الناس مشتركين في وعي طبقي معين قائم على اساس الوضع الذي يحتلونه في المجتمع الرأسمالي. يؤمن الماركسيون ان الناس تشترك في مجموعة من القيم والتصورات العقلية الجماعية اقتصادية-اجتماعية وان الحرية تأتي من تحرير الطبقة من قيود وضعها الطبقي، وهكذا يمكننا تمكين المرء الفرد فعليا. الاناركيون من ناحية اخرى يميلون الى رؤية الناس بوصفهم افراد اجتماعيين يعيشون ظرفا مشتركا في المجتمع الرأسمالي، ولكنهم لا يشتركون بالضرورة في وعي طبقي منسجم. يؤمن الاناركيون ان الحرية تنبع من تمكين الفرد حتى يحررون انفسهم من الخضوع والتبعية والطاعة للقوى السلطوية والتراتبية الهرمية، وهكذا يشجعون الافراد على نسج علاقات بشكل حر وجماعي مع بعضهم البعض.
الدين مساحة اخرى للاختلاف بين الاناركيين والماركسين. يرى الماركسيون الدين كاداة برجوازية للهيمنة على عقول الطبقات الدنيا والتبشير للخنوع امام السلطة وقبول الوضع الراهن في مقابل وعود بمكافآت عظيمة في المستقبل. يتفق الاناركيون مع هذا التحليل، ولكنهم لا يعتقدون ان كل الاديان بحكم تكوينها تقوم بهذه الوظيفة. يميل الماركسيون الى تصوير المجتمع الشيوعي الخالي من وجود دولة مجتمعا خال ايضا من وجود الدين، بل انهم احيانا يروجون للعنف ضد رجال الدين والمؤسسات الدينية. رغم ذلك، هناك من الماركسيين الكاثوليك في امريكا اللاتينية الذين يتخذون مواقف ماركسية تحركهم دوافع لاهوت التحرير ومنهم من انضم حتى الى القتال في صفوف رجال حرب العصابات مثل حالة الراهب الكولومبي الشهير كاميليو توريس الذي قاتل في صفوف جيش التحرر الوطني الكولومبي ومات في احد المعارك. يستمر ماركسيون من لاهوت التحرير حتى اليوم في العمل بين صفوف حركة المنظمات الاجتماعية القاعدية كما هي الحالة في حركة الفلاحين بلا ارض البرازيلية. وبينما يروج الاناركيون احيانا للعنف ضد مؤسسات دينية معينة طاغية وسلطوية، فالاناركية اشتهرت تاريخيا انها تتقبل برحابة صدر اكبر الروحانيات الشخصية والاديان التي تدعو للمساواة وتمارسها. ايضا اكتسبت الاناركية تاريخيا دعما اكبر بين الطوائف الدينية وفي اوقات واماكن متنوعة جذبت اشكال اناركية من المسيحية والبوذية والهندوسية والاديان الاخرى عشرات الالاف من الاعضاء. بعض الاناركيون يتصورون مجتمع المستقبل مجتمعا خال من الاديان بينما يتصوره اخرون منهم مجتمعا يحتفظ باشكال مساواتية من الاديان وروحانيات حرة منفتحة.
العلاقة بالسكان الاصليين والامم دون دولة
يختلف الاناركيون والماركسيون فيما بينهما اختلافا بينا في علاقتهم بالسكان الاصليين والاقليات القومية. في البدايات الاولى لكلا الحركتين تنبأ المفكرون من ماركس الى باكونين الى كروبتكين ان الثورة القادمة سوف تكتنس كل التمايزات بين الهويات القومية، وان عمال العالم ليس لديهم “امة”، وان الشكل الطبيعي للاشتراكية كان هو الاممية التي لا تعترف بالحدود ولا تحترمها. ظل هذا هو الموقف الثابت لكل معسكر اليسار المعادي للرأسمالية حتى اوائل القرن العشرين وما زال يمتلك تأثيرا ملموسا في دوائر كلا من الاناركية والماركسية حتى اليوم.
اثناء السنوات التي ادت الى الثورة الروسية، وجد لينين والبلاشفة انه من المناسب قطع وعود بالاستقلال للاقليات القومية من السكان الاصليين العديدين غير الروس الذين يعيشون داخل حدود الامبراطورية القيصرية الشاسعة، خصوصا الاوكرانيين والبولنديين، في مقابل كسب دعمهم ضد القيصر. وفور استيلائهم على السلطة تبخرت كل هذه الوعود وتحطمت كل الحركات القومية في انحاء روسيا كلها وفي انحاء اتحاد الجمهوريات الاشتراكية السوفيتية فيما بعد وبشكل وحشي، حطمها لينين وتروتسكي وستالين وكل خلفائهم استمروا في نفس السياسة حتى انهيار الاتحاد السوفيتي كوحدة سياسية. في سنوات ما قبل احتدام الحرب العالمية الثانية، تمحورت سياسة الاتحاد السوفيتي الخارجية حول فكرة البلشفية القومية (الاشتراكية في وطن واحد)، عبرها سعت النخبة السياسية البلشفية في روسيا الى تحريض ودعم ثورات شيوعية-قومية في انحاء العالم، ابرزها الثورة في المجر والمانيا، ثم بعدها يقوم المركز بابتلاع المناطق الجديدة المستقلة في كومنولث سوفيتي – وهو الهدف الذي تحقق بعد الحرب العالمية الثانية مع حلف وارسو. فشل محاولة الهبة البلشفية القومية في المانيا عام 1939 عوقت اليسار الالماني، ومهدت الطريق لنهوض النازي واستيلاؤهم على السلطة وكانت الاثار الجانبية لهذه العملية الفاشلة حاسمة في السماح لستالين بالانفراد بسلطة الكرملين وطرد وقتل منافسيه الداخليين. عناصر هذا الفكر استمرت في السياسة الخارجية السوفيتية طوال سنوات الحرب الباردة وساعدت على خلق جاذبية لدعم الحركات الوطنية والمناهضة للامبريالية في انحاء العالم الثالث. وكانت تلك هي ايضا الدوافع التي حكمت معونة روسيا للحزب الشيوعي الصيني اثناء الثورة الصينية، لكن فور استيلاء ماو على السلطة رفض السماح للاتحاد السوفيتي بالسيطرة على السياسة الصينية، مما ادى الى الخلاف مع ستالين الذي تصاعد الى حرب قصيرة بين القوتين. وهو نفس السياق الذي حدث فيما بعد بين الحكام الشيوعيين في الصين وفيتنام.
اثناء الثورة الصينية حدث سياق مواز عندما وعد ماو والحزب الشيوعي الصيني في البداية كل امم الصين العديدة، التي تعيش بلا دولة خاصة بها على ارض الصين الشاسعة ، بالاستقلال وحق تقرير المصير، ثم لم يرفض ماو والحزب الشيوعي الصيني الوفاء بالوعود فور استيلاءهم على السلطة وفقط ولكنهم فعليا قاموا بغزو والحاق التبت، التي كان يعتبرها ماو مقاطعة رجعية. كل الحكومات الشيوعية المتتالية في انحاء العالم اتبعت نفس السياق في اطلاق الوعود اولا للاقليات القومية من السكان الاصليين بحق تقرير المصير من اجل اكتساب تأييدهم ثم المعارضة النشيطة لحقوقهم في تقرير المصير فور استيلاءهم على السلطة. الموقف الثابت الذي لا يلين ولا يتغير، السياسة العامة للحكومات الماركسية بداية من لينين فصاعدا كانت دعم النزعة القومية الثورية وحقوق جماعات الاقلية القومية نظريا ومعارضتها في الممارسة العملية. الاحدث، حركة الساندينستا في نيكاراجوا متهمة، بعد استيلاؤها على السلطة، بتنفيذ حملات تطهير عرقي ضد الشعوب الاصلية في البلاد من اجل الاستيلاء على اراضيهم.
موقف الاناركية هو لحد ما النقيض من ذلك. معظم الاناركيين، تاريخيا وحتى اليوم، يرى في الحدود والتقسيمات القومية امرا مدمرا ويتصورون عالما تتلاشى فيه التمايزات العرقية والعنصرية وتختفي مع الوقت بوصف هذا العالم هو العالم المثال. ومع ذلك، في الممارسة العملية، يقوم بنيان الاناركية على اساس انظمة ذات حجم صغير تتمتع بحق تقرير المصير، والحاكمية المحلية الذاتية، والعون المتبادل الذي يشبع رغبات الاقليات القومية في تقرير مصيرها على اساس من الامر الواقع؛ وبهذا المنوال اصبحت الاناركية تاريخيا متصالحة مع اشكال من القومية المناهضة للدولة. احد ابرز اشكال هذا التعاون بين نزعة الاقليات القومية للاستقلال الذاتي والاناركية كان التعاون مع الحركات التي تناضل من اجل الحكم الذاتي في قطالونيا واقليم الباسك في اسبانيا والذي وجد تعبيرا عنه تحت راية الكونفدرالية الوطنية للعمال اثناء الحرب الاهلية الاسبانية. والاحدث هو محاولة الانصهار الصريح بين الاناركية والتقاليد السياسية للامريكيين الاصليين التي تجد تعبيرا عنها في حركة السكان الاصليين الحديثة (indigenist movement). المنظمات القومية المناهضة للدولة والتي تصف عملها السياسي بصفة الاناركية توجد حاليا في ايرلندا. والعديد من اعضاء حركة الهنود الامريكيين المعاصرة يعتبرون انفسهم اناركيين.

المادية التاريخية
المادية التاريخية هي مقاربة منهجية لدراسة المجتمع والاقتصاد والتاريخ صاغها بادئ ذي بدء كارل ماركس.
انقى صياغة عند ماركس “لمفهومه المادي للتاريخ” كان في مقدمة كتابه الشهير، “الرأسمال” : “في الانتاج الاجتماعي لوجودهم، يدخل البشر حتميا في علاقات محددة، مستقلة عن ارادتهم، وهي بالاسم علاقات الانتاج التي تلائم مرحلة معينة من تطور قوى الانتاج المادية. الحصيلة الكلية لعلاقات الانتاج هذه تؤسس البنية الاقتصادية للمجتمع، الاركان الحقيقية له، التي تنهض عليها البنية الفوقية القانونية والسياسية المتوافقة بدورها مع اشكال محددة من الوعي الاجتماعي. نمط انتاج الحياة المادية يكيف المسيرة العامة للحياة الفكرية والسياسية والاجتماعية ويطبعها بطابعه. انه ليس وعي البشر الذي يحدد وجودهم، ولكن وجودهم الاجتماعي هو الذي يحدد وعيهم”.
استمد ماركس صيغة المادية التاريخية من مفهوم الديالكتيك (الجدل) الذي وضعه هيجل الفيلسوف الالماني السابق عليه. خرجت هذه الطريقة من الافتراضات القائلة بأن اي ظاهرة طبيعية تتكون من خلال تباينها مع ظاهرة اخرى، وان ما هو كمي يمكن رؤيته بشكل نوعي، وأن الفهم الدقيق لما يمثل ظاهرة عشوائية هو امر ممكن (على غرار العديد من مبادئ عدم اليقين الفيزيقية). ماركس وشريكه في العمل فردريك انجلز “قلبا هيجل على رأسه” وحجتهم هي ان تلك الطرائق يمكن تطبيقها على المجتمع الانساني في شكل المادية التاريخية، لذلك يمكن دراسة الطبقات باستخدام التباين بين صاحب الملكية والعامل مثلا، او بتناول ما هو كمي للخروج بما هو نوعي، مثل تفسير التوزيع الغير عادل للملكية الخاصة من اجل اظهار المظالم الطبقية.

ورغم ان ماركس نفسه لم يستخدم مصطلح المادية التاريخية ابدا، (كان يشير اليه بوصفه “المادية الفلسفية”، وهو مصطلح استخدمه ليميزه عما سماه “المادية الشعبوية”)، ففي السنوات الاخيرة من عمره، عام 1877، كتب ماركس رسالة الى رئيس تحرير الصحيفة الروسية “اوتيتشيستفيني زابيسكي (Otetchestvennye Zapisky)”، احتوت على هذا التصحيح ذو المغزى الكبير: “…. لو ان روسيا تنوي ان تصبح امة رأسمالية على منوال بلدان اوروبا الغربية، واثناء السنوات الاخيرة الماضية تحملت كثير من الصعاب في هذا الاتجاه – فهي لن تنجح دون ان تتحول اولا بقدر كاف من فلاحيها ليصبحوا بروليتاريا؛ وبعد ذلك، فور انتقالها الى الاحضان الدافئة للنظام الرأسمالي، سوف تجرب روسيا قوانين هذا النظام الذي لا يرحم مثل باقي الشعوب التي ارتكبت هذه الخطيئة. هذا هو كل شيء. ولكن ذلك لا يكفي ناقدي. انه يشعر من جراء نفسه انه ملزم بتشويه مخططي التاريخي الذي وضعته حول نشوء وتكون الرأسمالية في غرب اوروبا وحوله هو الى نظرية فلسفية تاريخية للمسيرة العمومية التي فرضها القدر المحتوم على كل شعب، مهما كانت الظروف التاريخية التي يجد فيها هذا الشعب نفسه، من اجل هدف محتمل وهو وصول هذا المجتمع في نهاية المطاف الى شكل من الاقتصاد يضمن، بالتوسع الاكبر في قوى العمل الاجتماعي المنتجة، بلوغ التنمية الكاملة الاعظم للبشر. ولكني استميحه عذرا. (انه يسبغ على شرفا وفي نفس الوقت يلطخ سمعتي بشكل بالغ)”.
اما انجلز فقد كتب: “انا استخدم ’المادية التاريخية‘ لاضع مخططا حتى ارى مسار التاريخ السابق، الذي يسعى نحو الغايات النهائية والقوة المحركة العظمى، في كل الاحداث التاريخية الهامة للتطورات الاقتصادية في المجتمع، وأراه في التغييرات الحادثة بانماط الانتاج والتبادل، مع التقسيم التالي للمجتمع الى طبقات متمايزة والصراع بين تلك الطبقات “.
ورغم ان ماركس قد قال انه بذلك يقترح خطوطا استرشادية للبحث التاريخي، اصبح مفهوم المادية التاريخية بحلول القرن العشرين احد اركان المذهب الشيوعي، وقد توسع في بناءه وصقله مثقفون ماركسيون كبار مثل ادوارد برنشتاين وكارل كاوتسكي وجيورجي بليخانوف ونيكولاي بوخارين اضافة الى الاف من الدراسات الاكاديمية منذ وفاة ماركس وانجلز، حتى الان.
وهكذا اصبح الماركسيين يستخدمون شكلا لتحليل المجتمعات الانسانية يسمى “المادية التاريخية”، يفترض دائما ان البشر من اجل البقاء يستغلون الطبيعة معا بشكل جماعي من اجل انتاج وسائل العيش. ولكن بالطبع لا يؤدي جميع البشر نفس الاعمال، ولذلك يقوم بينهم تقسيم للعمل حيث يتكفل كل منهم بوظائف تختلف عن الاخرين. ولكن بعض الناس يعيشون على عمل الاخرين نتيجة لامتلاكهم وسائل الانتاج. والطريقة التي يتم بها ذلك تختلف باختلاف نوع المجتمع. وبناء عليه تفترض المادية التاريخية ان المجتمع ينتقل عبر عدد من الانواع او انماط الانتاج. تتضمن هذه الانماط عموما المشاعية البدائية او المجتمع القبلي (مرحلة ما قبل التاريخ)، والمجتمع القديم والاقطاعية والرأسمالية. في كل من هذه المراحل الاجتماعية يتفاعل الناس مع الطبيعة ويصنعون سبل عيشهم بطرق مختلفة. يتم توزيع فائض الانتاج بطرق متنوعة. المجتمع القديم يقوم على الطبقة الحاكمة من مالكي العبيد وطبقة العبيد، والمجتمع الاقطاعي يقوم على ملاك الارض الكبار واقنانهم. ينتظم المجتمع الرأسمالي على اساس الرأسماليين الذين يملكون وسائل الانتاج، والتوزيع والتبادل (اي المصانع والمناجم والدكاكين والبنوك)، والطبقة العاملة التي تعيش على بيع عملها للرأسماليين مقابل الاجر.
على قمة هذا التحليل المادي التاريخي تقف فكرة ان الناس يجدون انفسهم اسرى عالم مادي محدد مسبقا، وان تحركاتهم من اجل احداث تغيير فيه تصبح داخل اطار ما يستطيعون هم تصوره عنه او وعيهم به. وبشكل خاص اكثر، علاقات الانتاج الاقتصادية الاكثر جوهرية، هي القوة المحركة والدافعة للتاريخ، وتجد تفسيرها في ميادين “البنية الفوقية” من الايديولوجيا والقانون، على الاقل في المدى الطويل.
طبقا للعديد من الماركسيين الذين وقعوا تحت نفوذ الماركسية السوفيتية، المادية التاريخية هي اسلوب من اساليب علم الاجتماع، بينما المادية الجدلية تتعلق بالفلسفة الاكثر عمومية وتجريدا. الادبيات الماركسية الارثوذكسية السوفيتية، صاحبة النفوذ القوي والتأثير القوي لمدة نصف قرن، قامت على مبادئ كتيب جوزيف ستالين “المادية الجدلية والمادية التاريخية”، وعلى المراجع التي اصدرها “معهد الماركسية اللينينية التابع للجنة المركزية للحزب الشيوعي السوفيتي”.
وعلى الجانب الاخر، يستخدم الاناركيون نوعيات واسعة من الادوات للتحليل الاجتماعي وبعضهم يرون جدارة في المادية التاريخية بوصفها اداة للتحليل الاجتماعي. الا ان معظم الاناركيين يرفضون المادية التاريخية بوصفها علم كاذب يقوم على اساس مزاعم عمومية لم تختبر ومصطنعة. كان الاناركيون من بين الاوائل الذين انتقدوا اتجاه الديالكتيك المادي على هذا الاساس، وعلى اساس انه ينزع انسانية التحليل السياسي والاجتماعي ولا يمكن الاعتماد عليه باستمرار كمنهجية شاملة.
الحتمية التاريخية
التفسير البسيط للمادية التاريخية يفترض انه لو كانت الماركسية على حق في فهمها للقوى الطبقية التي تتصارع في ظل الرأسمالية، فثورة الطبقة العاملة الناجحة هي امر حادث لا محالة. ففي تحليله لحركة التاريخ، تنبأ ماركس بانهيار الرأسمالية (نتيجة للصراع الطبقي وانهيار معدل الربح)، وتأسيس مجتمعا شيوعيا في الوقت المناسب يمكن التغلب فيه على الصراع بين البشر، القائم بسبب الصراع بين الطبقات.
وما هو حقيقي بدرجة كبيرة هو ان ماركس وانجلز كان ينظرا الى مسارات التاريخ بوصفها مسارات تحكمها قوانين، وان الاتجاهات المستقبلية الممكنة للتطور التاريخي محدودة ومحكومة بقدر كبير بما قد حدث من قبل. وبالنظر الى الوراء، يرى ماركس وانجلز انه يمكن فهم المسارات التاريخية التي حدثت في الماضي بوصفها حدثت بحكم الضرورة بطريقة معينة وليست اخرى، ولحد ما على الاقل، يمكن تحديد المتغيرات الاكثر ترجيحا في المستقبل على اساس دراسة متأنية لحقائق معلومة.
بعض الماركسيين، خصوصا زعماء الدولية الثانية في اواخر القرن التاسع عشر واوائل القرن العشرين، آمنوا بذلك. ومع ذلك، الدرجة التي يجب ان تصنع بها الثورة قوى واعية، كانت دائما قضية محل خلاف بينهم، والعديد منهم دافع عن موقفه بأن مقولة ماركس الشهيرة، “انا لست ماركسيا” هي رفض للحتمية التاريخية. وقد تعمق هذا الانشقاق بالحرب العالمية الاولى، عندما دعم كل حزب من احزاب الاشتراكية الديموقراطية في الدولية الثانية المجهود الحربي للامة التي ينتمي اليها هذا الحزب منهم او ذاك، باعتبار أن انتصار الرأسمالية في وطنها سوف يفسح المجال للانتصار النهائي الحتمي لبروليتاريتها. العديد من خصوم الحرب الماركسيين، مثل روزا لكسمبورج، القوا باللوم على “خيانة الدولية الثانية” جزئيا بسبب مذهبهم في حتمية الاشتراكية، الذي يبرر محاولتهم اصلاح الدول الرأسمالية القائمة. بدائل المستقبل التي طرحتها روزا لكسمبورج بديلا عما يطرحه زعماء الاشتراكية الديموقراطية كانت “الاشتراكية او البربرية”.
وحيث ان معظم الاناركيين يرفضون الديالكتيك والمادية التاريخية، فهم لا يزعمون ان الثورة واعادة تنظيم المجتمع هي امور حتمية، فقط هم يرونها امور مرغوب بها [جدا].
كتب لينين كتابه الدولة والثورة بين اغسطس وسبتمبر 1917، ولكنه لم ينشر الا بعد استيلاء البلاشفة على السلطة في نوفمبر 1917.
فردريك انجلز، اصل العائلة والملكية الخاصة والدولة، ص ص: 177-188. طبعة شتوتجارت الالمانية المنشورة عام 1894
فلاديمير ايليتش لينين، الدولة والثورة، ديسمبر 1918، الفصل الاول.
ديفيد جريبر، مقالة غروب الطليعة، يونيو 2001، موقع زي نت العربية.
فلاديمير ايليتش لينين، الاعمال الكاملة، المجلد الخامس، النسخة الانجليزية، ص 353.
فلاديمير ايليتش لينين، المرجع السابق، ص 375.
فلاديمير ايليتش لينين، المرجع السابق، ص 389.
فلاديمير ايليتش لينين، المرجع السابق، ص ص 354-364.
ديفيد جريبر، الاناركيون الجدد، نيو لفت رفيو، فبراير 2002.
ديفيد جريبر، المرجع السابق.
انظر الجزء الاخير من مقالته في هذا الكتاب، “كوميونة باريس وفكرة مبدأ الدولة”.
مايكل البرت، الباريكون: او الحياة بعد الرأسمالية، دار نشر فرسو، 2003.
الياقات الوردية اللون هي صفة تتعلق بشريحة من الوظائف والاعمال مثل كتابة الخطابات والمذكرات او سويتش التليفونات وهي مهن تقليديا كانت تشغلها النساء (السكرتيرة وعاملة التليفون…).
يعرف علماء الاجتماع السياسي دولة الطوائف تلك بوصفها دولة مجتمع ينقسم الى طوائف داخلية عرقية او دينية او لغوية دون وجود حجم واضح كبير لاحدها لتشكل جماعة اغلبية، الا ان دولة هذا المجتمع الطائفي تدير هذا الانقسام بطريقة ما تحافظ على استقراره، نتيجة للتشاور الدائم بين نخب كل قسم ولوجود توازن دقيق بين السلطة التشريعية والتنفيذية. اشهر هذه الدول هي سويسرا وبلجيكا والهند ولبنان واسبانيا.
اذا كانت هذه الفرقة تسمى باسم نستور ماخنو، فهو ليس مثقفا نظريا ولكنه مناضل حركي، كما انهم يتعرضون لهجوم شديد من مدى واسع من الاناركيين، حيث تتهم هذه الفرقة بممارسات سلطوية ونزوع لبناء اشكال هرمية من التنظيم وفرض ايديولوجية على اعضاءها. ولكن هذه الفرقة تسمي نفسها اسما اخر وهو اللائحيون او البرنامجيون “platformist”.
ديفيد جريبر واندريه جروباتشيك، الاناركية او الثورة في القرن الواحد وعشرين، موقع زي نت العربية.
كارل ماركس، الرأسمال “مساهمة في نقد الاقتصاد السياسي”، طبعة عام 1859
فردريك انجلز، الاشتراكية العلمية والطوباوية، ص 16. الناشرون الدوليون، نيويورك.

الأناركية

احمد زکی

الدولة والثورة

وهكذا تختلف الماركسية عن الاناركية في العديد من الاوجه، الا ان هناك بعض التماثل بين المدرستين في عدد من النقاط الفكرية والمنهجية. تشترك الماركسية مع الاناركية في اهداف طويلة المدى (المجتمع الاشتراكي بلا دولة)، وفي العداء لنفس الخصوم السياسيين (المحافظون واليمينيون واحيانا الليبراليون)، ونفس التحديات البنيوية (الرأسمالية والحكومات القائمة). بل طالما شارك العديد من الماركسيين في ثورات اناركية والعديد من الاناركيين في ثورات ماركسية.
ومع ذلك، يختلف الاناركيون مع الماركسيين في كثير من القضايا الهامة ومنها: الدولة، والبناء الطبقي للمجتمع، ومنهج الحتمية التاريخية.
النموذج الكلاسيكي والدامي فعلا للصدام بين الاناركية والماركسية حدث اثناء الحرب الاهلية الروسية (1918 – 1921) في اوكرانيا: قوات الانصار الماخنويين تعرضت للتدمير والقتل والاعتقال على ايدي الجيش الاحمر البلشفي في الوقت الذي كان يحارب فيه هذان الجيشان معا ضد القوات البيضاء وقوات الغزو الالماني النمساوي؛ وحدث ايضا اثناء الحرب الاهلية الاسبانية 1936: الماركسيون الثوريون من حزب العمال للتوحيد الماركسي (POUM)، والسينديكاليون الاناركيون في كونفدرالية العمل الوطنية (CNT)، واناركيو الفدرالية الاناركية الايبيرية (FAI) ثلاثتهم واجهوا القمع وتعرضوا لهجمات القوات المسلحة للحزب الشيوعي الاسباني والكتيبة الدولية الستالينية في الوقت الذي كان الجميع يحاربون ضد الحركة الفاشية بقيادة الجنرال فرانشيسكو فرانكو. هذا بعيدا عن التشهير بالعمالة للقيصر على غير اساس الذي وجهه ماركس وانجلز اكثر من مرة لباكونين في الاممية الاولى، وتصالحوا بعدها لبعض الوقت. الا انه على الجانب الايجابي، تواجدت تاريخيا حركات هجين طابقت فكريا ما بين المدرستين: مثل حركات الماركسيين التحرريين وانصار التسيير الذاتي.

الدولة والثورة
وهكذا تختلف الماركسية عن الاناركية في العديد من الاوجه، الا ان هناك بعض التماثل بين المدرستين في عدد من النقاط الفكرية والمنهجية. تشترك الماركسية مع الاناركية في اهداف طويلة المدى (المجتمع الاشتراكي بلا دولة)، وفي العداء لنفس الخصوم السياسيين (المحافظون واليمينيون واحيانا الليبراليون)، ونفس التحديات البنيوية (الرأسمالية والحكومات القائمة). بل طالما شارك العديد من الماركسيين في ثورات اناركية والعديد من الاناركيين في ثورات ماركسية.
ومع ذلك، يختلف الاناركيون مع الماركسيين في كثير من القضايا الهامة ومنها: الدولة، والبناء الطبقي للمجتمع، ومنهج الحتمية التاريخية.
النموذج الكلاسيكي والدامي فعلا للصدام بين الاناركية والماركسية حدث اثناء الحرب الاهلية الروسية (1918 – 1921) في اوكرانيا: قوات الانصار الماخنويين تعرضت للتدمير والقتل والاعتقال على ايدي الجيش الاحمر البلشفي في الوقت الذي كان يحارب فيه هذان الجيشان معا ضد القوات البيضاء وقوات الغزو الالماني النمساوي؛ وحدث ايضا اثناء الحرب الاهلية الاسبانية 1936: الماركسيون الثوريون من حزب العمال للتوحيد الماركسي (POUM)، والسينديكاليون الاناركيون في كونفدرالية العمل الوطنية (CNT)، واناركيو الفدرالية الاناركية الايبيرية (FAI) ثلاثتهم واجهوا القمع وتعرضوا لهجمات القوات المسلحة للحزب الشيوعي الاسباني والكتيبة الدولية الستالينية في الوقت الذي كان الجميع يحاربون ضد الحركة الفاشية بقيادة الجنرال فرانشيسكو فرانكو. هذا بعيدا عن التشهير بالعمالة للقيصر على غير اساس الذي وجهه ماركس وانجلز اكثر من مرة لباكونين في الاممية الاولى، وتصالحوا بعدها لبعض الوقت. الا انه على الجانب الايجابي، تواجدت تاريخيا حركات هجين طابقت فكريا ما بين المدرستين: مثل حركات الماركسيين التحرريين وانصار التسيير الذاتي.
الدولة:
بالنسبة للماركسيين، اي دولة هي بشكل اصيل ديكتاتورية طبقة على باقي الطبقات الاخرى. لذلك، في اطار النظرية الماركسية، فور ما يختفي التمايز بين الطبقات، سوف تختفي الدولة ايضا.
في اشهر مؤلفات لينين بعد قيام الثورة الروسية في فبراير 1917، الدولة والثورة ، يستند لينين بشدة على شروح لافكار ماركس وانجلز، مدافعا عن خطته للاستيلاء بجهاز حزبه السري على سلطة جهاز الدولة الامبراطورية الروسية المتهاوية تحت ضربات جيوش المحور في الحرب العالمية الاولى، وفراغ السلطة الناتج عن الثورة ضد القيصر وخلعه في ثورة فبراير 1917 الشعبية. في هذا الكتاب يستشهد لينين بفقرة كاملة من كتاب فردريك انجلز الاشهر “اصل العائلة والملكية الخاصة والدولة”، قام هو نفسه بترجمتها عن الالمانية، عن مفهوم الدولة في النظرية الماركسية:
“لذلك، فالدولة بلا أي قصد اخر هي سلطة مفروضة على المجتمع من خارجه؛ بالضبط كما هي اقل من ان تكون “حقيقة الفكرة الاخلاقية‘، و’صورة وحقيقة العقل‘، بنفس القدر الذي يستمر هيجل في وصفها به. بالاحرى، هي نتاج مجتمع وصل الى مرحلة معينة من التطور؛ انها القبول بأن هذا المجتمع قد وقع في حبائل تناقض مع نفسه غير قابل للحل ، وان هذا المجتمع قد انشق في تناقضات لا يمكن تسويتها، ولا يمتلك حولا ولا طولا للتخلص منها. ولكن بسبب هذه التناقضات، تلك الطبقات بمصالحها الاقتصادية المتصارعة، قد لا تستهلك نفسها ولا مجتمعها في صراع لا طائل من وراءه، ويصبح من الضروري ان تمتلك سلطة، تبدو من الظاهر أنها قائمة فوق المجتمع، تقوم بتطبيب اثار هذا الصراع وتخفيف ويلاته والاحتفاظ به داخل حدود ’النظام العام‘؛ وهذه السلطة، التي تخرج من المجتمع ولكن تضع نفسها فوقه، وتغترب بنفسها اكثر فأكثر عنه، هي الدولة “.
وبهذاالاستشهاد يؤكد لينين حجته في مواجهة خصومه، فيقول: “وطبقا لماركس، الدولة هي اداة الحكم الطبقي، اداة لاضطهاد طبقة بواسطة طبقة اخرى؛ انها عملية خلق ’للنظام العام‘، الذي يعطي شرعية وديمومة لهذا الاضطهاد عن طريق التحكم في درجات سخونة واشتعال الصراع بين الطبقات. ومع ذلك، في رأي السياسيين البرجوازيين الصغار[هنا يقصد لينين ماركسيي الدولية الثانية في اوروبا وروسيا]، النظام العام يعني التصالح بين الطبقات، وليس عدم اضطهاد طبقة بواسطة طبقة اخرى؛ وأن تخفف درجة اشتعال الصراع يعني تصالح الطبقات وليس حرمان الطبقات التي تخضع للاضطهاد من وسائل واساليب كفاحية محددة للاطاحة بظالميهم “.
ومع ذلك، هناك بعض التطابق في الاراء بين الاناركيين والماركسيين. يؤمن الاناركيون ان اي دولة سوف تهيمن عليها لا محالة نخبة سياسية اقتصادية، لذلك تتحول الدولة فعليا فتصبح اداة للسيطرة الطبقية.
وعلى خلاف الاناركيين، يؤمن الماركسيون أن القمع الطبقي الناجح دائما ما يتطلب تقريبا طاقة فائقة للعنف هي الدولة، وان المجتمعات السابقة على الاشتراكية كانت تحكمها طبقات اقلية، لذلك في النظرية الماركسية اي دولة غير اشتراكية تمتلك نفس الخصائص التي ينسبها الاناركيون والاخرون لكل شكل من اشكال الدولة.
المرحلة الانتقالية
تقود نظرية الدولة مباشرة الى السؤال العملي عما يكون عليه شكل المرحلة الانتقالية الى مجتمع حر بلا دولة في رأي كلا من الاناركيين والماركسيين بوصف هذا المجتمع هو الهدف النهائي لكلا منهما.
يؤمن الماركسيون ان الانتقال الناجح للمجتمع الشيوعي المتحرر من الدولة يتطلب قمع الرأسماليين وإلا فإنهم سوف يعيدون تأسيس سيطرتهم الخاصة بعد ان يستجمعوا قواهم مرة اخرى، ولذلك يرى الماركسيون ضرورة لوجود دولة في شكل ما يديرها العمال (ديكتاتورية البروليتاريا) لتأمين المرحلة الانتقالية. يعارض الاناركيون هذا المنطق بقولهم ان “دولة العمال” التي يدافع عنها الماركسيون هي استحالة منطقية، حيث انه فور ان تبدأ اي جماعة في الحكم بواسطة جهاز الدولة، فانهم يتوقفون عن كونهم عمال (هذا اذا كانوا كذلك من الاصل) ويتحولون الى طغاة. ايضا انتقد معظم الاناركيين فكرة ديكتاتورية البروليتاريا على كل من المستوى النظرى والتاريخي. بشكل اساسي، ما يقال لدحضها هو انها ليست الطبقة التي تستولى على السلطة ولكنها الاقلية، اي الحزب بالمعنى اللينيني، وبهذا الشكل تصبح ديكتاتورية ضد البروليتاريا. انهم يشيرون الى التدابير التي اتخذها لينين وتروتسكي وستالين اثناء الثورة الروسية منذ البدايات الاولى عام 1917 كدليل على ذلك. يدعم الاناركيون حججهم بالاشارة الى طبيعة الاتحاد السوفيتي الغير ديموقراطية وطبيعة الدول الاخرى التي تميز نفسها بأنها “ماركسية”، بينما يدعم الماركسيون حججهم بالاشارة الى هزيمة الثورات التي قادها الاناركيون مثل هزيمتهم ابان الحرب الاهلية الاسبانية.
لذلك كلا من الاناركيين والماركسيين يرغبون في “سحق” الدول القائمة. بعد “تحطيم” الدولة، يسعى الماركسيون الى استبدالها فورا بدولة عمال، اي بديكتاتورية البروليتاريا، او تنظيم العمال كطبقة حاكمة. من هذه النقطة، كما عبر عنها فردريك انجلز، سوف تبدأ دولة العمال في الافول. وفي الاخير تتوقف عن الوجود عندما ينهزم التناقض الطبقي تماما. من الناحية الاخرى، يشعر الاناركيون ان اي اعادة خلق لاي نوع من الدولة سوف يضع السلطة في ايدي اقلية ضئيلة، ولسوف يستمر بعدها قمع الدولة. يرد عديد من الماركسيين على ذلك بقولهم ان القمع المنظم والمركزي ضد الطبقة الرأسمالية سوف يكون ضروريا بشكل مطلق، وان البروليتاريا تستطيع تحقيق ذلك على اكمل وجه عن طريق استخدام الدولة. يندمج الموقف الماركسي مع موقف الاناركية في احد نهايات الطيف، حيث ان الاناركيين لا يتفقون بين انفسهم حول اذا ما كان نظاما لمجالس العمال الديموقراطية يحتكر العنف هو نفسه شكل من اشكال الدولة ام لا، بينما يختلف الماركسيون بين بعضهم البعض اختلافا واسعا على الشكل الذي تتخذه ديكتاتورية البروليتاريا.
الاحزاب السياسية
مسألة الاستيلاء على السلطة تستدعي معها مسألة الاحزاب السياسية، وهي ايضا القضية التي تفرق بين الاناركيين والماركسيين. معظم الماركسيين يرون في الاحزاب السياسية ادوات مفيدة بل انها حتى بالنسبة لهم اداة ضرورية للاستيلاء على السلطة، حيث انهم يرون ان الجهود التي يتم تنسيقها بشكل مركزي هي امر ضروري لهزيمة الرأسمالية ودولتها هزيمة تامة؛ وإن الاحزاب ضرورية ايضا من اجل تأسيس هيئة قادرة على الاحتفاظ بالسلطة.
باختصار يمثل الحزب عند الماركسيين فكرة الطليعة السياسية التي استخدمت بشكل واسع ورحب جدا في القرن التاسع عشر لوصف أي فرد، يعتبر من وجه نظر ما، ساعيا لاكتشاف طريق يؤدي إلى مجتمع مستقبلي حر. صك هنري دو سان سيمون مصطلح ’الطليعة‘ في سلسلة من مؤلفاته كتبها في أخريات أيام حياته. وحذا حذوه هذا الذي كان في احد الأوقات سكرتيره واحد حوارييه (وفيما بعد، أنكى منافسيه، أوجست كونت)؛ سان سيمون كان يكتب في ظل الثورة الفرنسية، وكان يسأل بالأساس ما هو الخطأ الذي وقع: انتقال مجتمع العصور الوسطى الإقطاعي الكاثوليكي إلى مجتمع ديموقراطي صناعي عصري لماذا يؤدي هذا الانتقال إلى إنتاج كل هذا العنف والانخلاع الاجتماعي الهائل؟ رأى سان سيمون في الفنانين طليعة مجتمعه الجديد بينما رأى اوجست كونت في العلماء طليعة مجتمعه الفاضل.
الا انه ماركس، هو الذي بدأ في إحداث تغيير له وزنه لمعنى الطليعة عن طريق تقديم فكرته القائلة بأن البروليتاريا هي الطبقة الوحيدة الثورية حقا لأنها ليس لديها ما تخسره عند الغاء الطبقات – هو لم يستخدم حرفيا مصطلح “الطليعة” في كتاباته. والنتيجة، “نعرفها جميعا! فكرة حزب الطليعة الذي ينذر نفسه لكلا من تنظيم هذه الطبقة الأكثر اضطهادا المختارة كوسيط لحركة التاريخ ومن اجل منحها مشروعا فكريا، ولكنه أيضا، حزب الطليعة الذي ينذر نفسه لإشعال شرارة الثورة من خلال استعداده لاستخدام العنف، هذه الفكرة أوضحها لأول مرة لينين في 1902 في كتابه ’ما العمل؟‘ وتردد صداها إلى ما لا نهاية منذ ذلك الحين “.
ففي وقت كتابته “ما العمل؟”، كان لينين شابا روسيا مهاجرا عاد من منفاه في سيبريا ويعيش في جنيف بسويسرا. كتاباته في الصحيفة الروسية الاشتراكية الديموقراطية “الايسكرا” (الشعلة)، وضعته في مركز الجدل المحتدم في ذلك الوقت بين الدوائر الماركسية الاوروبية حول افكار ادوارد برنشتاين “المراجعة او النقدية” للماركسية. كانت المشكلة اكثر الحاحا بالنسبة للينين الشاب حيث ان الماركسيين الروس المنفيين، المعروفين باسم الاقتصاديين، كانوا يدافعون عن افكار برنشتاين بحجة ان الحزب الديموقراطي الاجتماعي الروسي يجب ان يركز على العمل الشرعي الذي يستهدف التحسن الاقتصادي للطبقة العاملة الروسية. رد لينين على ذلك كان جدلا كلاميا ساخنا وضع فيه الخطوط العريضة للحزب الثوري الماركسي، كتاب “ما العمل”.
يشرح لينين هذا المشهد بقوله: “ليس سرا ان هناك تياران قد تكونا في الاممية الاشتراكية الديموقراطية اليوم. يشتعل لهيب الصراع بين هذين التيارين الان، وتتحول اوراق “قرارات الهدنة” الى رماد ودخان. جوهر الاتجاه الجديد، والذي يتبنى اتجاها “نقديا” ضد “التحجر العقائدي البائد” للماركسية، يعرضه برنشتاين بما يكفي من وضوح، ويعلنه ميليران” .
تيار “المراجعة – نقد الماركسية” الذي تزعمه برنشتاين احاط نفسه ببطارية كاملة من “الحجج المنطقية”، ورفض فكرة الافقار المتنامي واشتداد التناقضات داخل المجتمع الرأسمالي، ولم ير تناقضا من حيث المبدأ بين الاشتراكية والليبرالية. ومن هنا رفض هذا التيار المراجع فكرة الصراع الطبقي وبالتالي ديكتاتورية البروليتاريا على ارضية انه لا يمكن تطبيقها على مجتمع ديموقراطي بشكل خاص لأن الحكم فيه يتم طبقا لارادة الاغلبية. وهي النتيجة التي رأى لينين فيها “ليس اكثر ولا اقل من تنويعة جديدة من الانتهازية”… وان ما تتدعيه من “حرية الانتقاد” هو الحرية في تحويل الاشتراكية الديموقراطية الى حزب ديموقراطي للاصلاحات الاجتماعية.
ومن هنا جاءت اول اسس اللينينية: “دون نظرية ثورية لا يمكن ان تكون هناك حركة ثورية… دور مناضلي الطليعة لا يمكن الوفاء به الا بواسطة حزب ترشده اكثر النظريات تقدما” …
حجر الاساس الثاني في اللينينية كانت مقدماته تحليل لينين للاضرابات العمالية في سان بطرسبورج التي حدثت بشكل منهجي خلال تسعينات القرن التاسع عشر في سان بطرسبرج. في نظر لينين، كانت هذه الاضرابات في حد ذاتها، ببساطة كفاح نقابي، تمثل علامة على استيقاظ التناقضات بين العمال واصحاب العمل، ولكن لم يصبح العمال بعد، ولا يمكنهم ان يكونوا على وعي بالتناقضات التي لا يمكن حلها بين مصالحهم وبين كامل النظام السياسي والاجتماعي الحديث. بهذا المعنى، حكم لينين على اضرابات التسعينات، رغم التقدم الهائل الذي تمثله مقارنة “بالتمردات” المبكرة، بأنها “تظل حركة عفوية صرف”.
ترى اللينينية انه لا يمكن ان ينشأ وعي اشتراكي ديموقراطي وسط العمال من تلقاء انفسهم، بل يجب ان يجلب اليهم هذا الوعي من خارجهم: “تاريخ كل البلدان يظهر ان الطبقة العاملة، من خلال جهودها هي الحصرية، لا تستطيع سوى تطوير وعيا نقابيا فقط، اي، الاقتناع بضرورة الاتحاد والتجمع في نقابات، ومحاربة اصحاب العمل والسعي الحثيث لاجبار الحكومات على تمرير القوانين الضرورية لتشريعات العمل، الخ.
“…مذهب الاشتراكية الديموقراطية النظري نهض بشكل مستقل تماما عن النمو العفوي لحركة الطبقة العاملة، نهض كنتيجة طبيعية وحتمية لتطور الفكر وسط النخبة المثقفة الاشتراكية الثورية… ومن هنا، لدينا كل من النهوض العفوي لجماهير العمال، النهوض لحياة واعية وكفاح واع، ولدينا شباب ثوري، مسلح بالنظرية الاشتراكية الديموقراطية، شغوف لبناء اتصال بالعمال… ”
وبالتالي يصل لينين الى اكتشافه المؤسس وهو الحزب الثوري: “الكفاح السياسي للاشتراكية الديموقراطية هو كفاح اكثر تكثيفا واكثر تركيبا بكثير من الكفاح الاقتصادي للعمال ضد اصحاب العمل والحكومة. وبالمثل (فعليا لهذا السبب)، تنظيم حزب اشتراكي ديموقراطي ثوري يجب ان يكون حتميا نوع مختلف عن شكل تنظيم العمال من اجل كفاحهم الاقتصادي هذا…
“انا اشدد على:
1) لا يمكن لحركة ثورية ان تتحمل الصعاب وتبقى دون وجود منظمة ثابتة من قادة يضمنون الاستمرار؛
2) كلما جذب الكفاح العفوي جماهير اعرض، لتشكل اساس الحركة ولتشارك فيها، كلما كانت الحاجة اكثر الحاحا لمثل هذه المنظمة، وكلما كانت الحاجة اعظم لمنظمة متماسكة…؛
3) وأن مثل هذه المنظمة يجب ان تتشكل من اناس منخرطين بشكل محترف في النشاط الثوري؛
4) وانه في دولة استبدادية الحكم، كلما حصرنا عضوية مثل هذه المنظمة اكثر في الناس المنخرطين باحتراف في العمل الثوري والمدربين بشكل محترف على اساليب مكافحة البوليس السياسي، كلما كان اصعب اجتثاث هذه المنظمة وتدميرها؛
5) وبالتالي كان عدد افراد الطبقة العاملة والطبقات الاخرى من المجتمع، الذين سوف يستطيعون الانضمام الى الحركة والقيام بالعمل الايجابي فيها، اعظم… ”
يرى الاناركيون في منظماتهم النقيض من الجماعات الماركسية المغلقة. ففي رأيهم اهتمام الأحزاب “المركزية الديموقراطية” الاكبر ينصب على بلورة تحليل نظرى صحيح وتام، وبناء عليه تطلب هذه المنظمات من اعضائها توحدا ايديولوجيا صارما، وتميل إلى استكمال رؤيتها التفصيلية للمستقبل، بممارسات سلطوية متطرفة داخل التنظيم فى الوقت الحاضر. بينما المنظمات التى يتحدث عنها معظم الاناركيين تتخذ شكل المجالس او الفدراليات او الكونفدراليات تمارس الديموقراطية المباشرة وتسعى لخلق اليات تحقيق الاجماع والتوافق وتبحث عن التعددية بشكل مفتوح. الجدل داخل منظماتهم هذه يركز دائما حول جولات بعينها من الحركة؛ فمن المسلم به عندهم انه لن يستطيع أى احد أبدا ان يحول أحدا أخر إلى وجهة نظره بالكامل. قد يكون الشعار، “لو أنت على استعداد للتصرف كأناركى في هذا الاتجاه فى هذه اللحظة، فرؤيتك طويلة المدى هى شأنك الخاص تماما”. يقول جريبر: “وهذا فقط يبدو معقولا: فلا احد منا يعرف إلى أى مدى سوف تأخذنا هذه المبادئ فعلا، ولا أى تركيب مجتمعى مبنى على أساس هذه الافكار سوف تبدو صورته النهائية الفعلية”. اما بالنسبة لقضية الطليعة او النخبة المثقفة والجماهير، فهم يطرحونها على نحو مختلف نوعيا، “أن التحالفات الثورية تميل دائما للارتكان إلى نوع من الأحلاف بين عناصر المجتمع ’الأقل اغترابا‘ والعناصر ’الأكثر تعرضا للاضطهاد‘. ونستطيع القول، أن الثورات الفعلية مالت للحدوث عندما تداخلت هاتان الشريحتان الاجتماعيتان مع بعضهما البعض بشكل واسع “. وهم يصرون على عدم اعطاء اي وضع خاص متميز للبروليتاريا من خلال سؤال يطرحونه وهو، “لماذا تقريبا يبدو دائما أن الفلاحين والحرفيين، وحتى لدرجة اكبر، العمال الصناعيين الذين كانوا فلاحين وحرفيين منذ وقت قريب، هم الذين أطاحوا فعلا بالأنظمة الرأسمالية؛ وليس أولئك الذين يتعيشون منذ أجيال على العمل المأجور “.
ومع ذلك، يختلف الماركسيون بين بعضهم البعض حول ما اذا كان للحزب الثوري ان يشارك في الانتخابات البرجوازية ام لا، واي دور يجب ان يلعبه الحزب بعد الثورة، وكيف يجب تنظيم هذا الحزب. من ناحية اخرى، يرفض الاناركيون بشكل عام المشاركة في الحكومات، ولهذا هم لا يشكلون احزابا سياسية، حيث انهم يرون اي هيكل ذو بناء هرمي يمتلك ميلا اصيلا نحو التحول الى كيان سلطوي وظالم. الا ان الكثير منهم ينتظمون سياسيا على اساس الديموقراطية المباشرة والفدرالية من اجل المشاركة بشكل اكثر فعالية في الكفاحات الجماهيرية وقيادة الناس نحو الثورة الاشتراكية (عن طريق ضرب النموذج ونشر الافكار).
العنف والثورة
هناك سؤال اخر يتعلق بقوة بنظرية الدولة وهو اذا ما كان استخدام العنف الواسع المنهجي امرا مقبولا ام لا؟ وكيف يتم تطبيق هذا العنف من اجل تحقيق الثورة الناجحة. منطق الاناركيين هو ان كل الدول هي دول “غير شرعية” لأن كل الدول تركن الى استخدام العنف المنهجي، في الوقت الذي ترى فيه الاناركية ان استخدام العنف على نطاق ضيق او حتى استخدام عمليات الاغتيال الذي يستهدف النخب الاجرامية قد يكون مفيدا او حتى ضروريا في بعض الظروف (الدعاية بواسطة الفعل)، اما استخدام العنف الجماعي ضد الناس العاديين – مثل ذلك الذي مارسه ستالين في عمليات التطهير الكبرى، او بواسطة ماو في الثورة الثقافية – هو امر غير مقبول ابدا وغير مبرر. معظم الماركسيين يقدمون منطقا يطرح ان العنف الواسع المدى هو امر مشروع وهكذا “الحرب العادلة” هي امر ممكن، على الاقل في ظروف محددة كالدفاع الجماعي عن النفس، مثلا ضد محاولة انقلاب او ضد غزو امبريالي. وبعض الماركسيين خصوصا الستالينيون يزيدون في منطق استخدام العنف الواسع المدى بقولهم عموما “ان الغاية تبرر الوسيلة”، وهكذا نظريا اي درجة من العنف واهراق الدماء قد تكون مبررة من اجل تحقيق الشيوعية.
من الناحية الاخرى، بعض الاناركيين يرتقون بفكرة الدفاع الجماعي بدلا من فكرة العنف واسع المدى ضد الدولة. فبعضهم يروج للاحتجاجات والمسيرات والاضرابات العامة السلمية، ويرضون عن العنف فقط كدفاع عن النفس في مواجهة التحركات العدوانية التي تقوم بها الدولة لمنع ثورات الاناركيين السلمية. الا ان العديد من الاناركيين الاشتراكيين مثل جماعات الفردويين وجماعات العون المتبادل يفضلون عادة المقاربات الاصلاحية بديلا عن العنف الصريح ويدافعون فقط عن قدر محدود من العنف في ظل شروط مشددة للغاية. الاناركية الاجتماعية المعاصرة غالبا ما تروج لعدم العنف والكفاح السلمي واستخدام العنف فقط في حالات الدفاع عن النفس، ولكنها لا تؤمن بالمقاربات الاصلاحية.
الجدل حول قضية الطبقة
كلا من الماركسيين والاناركيين تستند تحاليلهم للطبقات الاجتماعية على اساس فكرة ان المجتمع ينقسم الى عديد من “الطبقات” المختلفة، لكل واحدة منهن مصالح مختلفة طبقا لشروط وجودها المادي. ولكن الاناركيين والماركسيين يختلفون في اين يمكن لكل منهما رسم الخطوط الفاصلة بين تلك المجموعات الطبقية.
بالنسبة للماركسيين، الطبقتان الاكثر اهمية بالنسبة للتغيير الاجتماعي هما “البرجوازية” (ملاك وسائل الانتاج) و”البروليتاريا” (العمال بالاجر). اعتقد ماركس ان الظروف التاريخية الفريدة التي انشأت طبقة العمال الصناعيين سوف تدفعهم الى تنظيم انفسهم معا والاستيلاء على الدولة ووسائل الانتاج من بين ايدي طبقة البزنس، وتقوم بتحويل الاثنين (الدولة وعلاقات الملكية) الى الشكل التعاوني، من اجل خلق مجتمع لا طبقي يديره العمال من اجل العمال. ماركس يرفض بوضوح لا لبس فيه الفلاحين، و”البرجوازيين الصغار” اصحاب الممتلكات الصغيرة، و”البروليتاريا الرثة” – من العاطلين والطبقات السفلى” – بوصفهم غير قادرين على خلق ثورة.
التحليل الاناركي للطبقة سابق تاريخيا على الماركسية ويتناقض معها. منطق الاناركيين هو انه ليست كامل الطبقة الحاكمة هي التي تهيمن فعلا على الدولة، ولكنها اقلية تشكل جزء من الطبقة الحاكمة (وهكذا تدافع عن مصالحها هي)، ولكن من خلال منظور الاهتمامات الخاصة لهذه الاقلية، وخصوصا هم الاحتفاظ بكرسي السلطة. اقلية من الثوار تستولي على سلطة الدولة وتفرض ارادتها على الشعب سوف تصبح سلطوية بنفس القدر الذي تكون عليه الاقلية الرأسمالية الحاكمة، ولسوف تؤسس نفسها فعليا بوصفها طبقة حاكمة. مثل هذا الوضع تنبأ به باكونين منذ زمن طويل سابق على الثورة الروسية وسقوط الاتحاد السوفيتي .
ايضا وبشكل تقليدي دافع الاناركيون عن ان الثورة الناجحة تحتاج الى دعم الفلاحين وان الثورة تستطيع الحصول على هذا الدعم عن طريق اعادة توزيع الارض على المعدمين منهم وصغار الملاك الفقراء. وبهذا المعنى، يتضح بلا اي لبس ان الاناركيين يرفضون امتلاك الدولة للارض بالارغام، رغم رؤيتهم الايجابية للملكية التعاونية الطوعية وانها اكثر كفاءة ومن هنا دعم الاناركيين لها (فعليا، اثناء الحرب الاهلية الاسبانية اطلق الاناركيون مبادرات لمئات من عمليات انشاء التعاونيات ولكن اقلية صغيرة فقط من هذه التعاونيات امتلكت كامل الارض، وقد اصبح مسموحا للفلاحين الصغار ان يزرعوا مزارعهم الخاصة دون استخدام العمل المأجور).
منطق بعض الاناركيين المعاصرين (خصوصا انصار الباريكون- “اقتصاد المشاركة” ) يقول بأن المجتمع الرأسمالي لديه ثلاث “طبقات” محورية في عملية التغيير الاجتماعي – وليس طبقتان. الاولى هي طبقة العمال (التي تتضمن كل من يدخل بعمله في انتاج او توزيع السلع اضافة الى كثير مما يسمى صناعة “الخدمات”). وبهذا تتضمن هذه الطبقة الفلاحين، المزارعين واصحاب الملكيات الصغيرة، واصحاب البزنس الصغير الذين يعملون مع عمالهم واصحاب الياقات الزرقاء والبيضاء والوردية . الطبقة الثانية هي طبقة المدراء (coordinator) التي تتضمن كل من تصبح طبيعة عمله بشكل اولي تتعلق “بضبط مسار” وادارة عمل الاخرين ويكون ذلك بهدف مصلحة البرجوازية بشكل اولي، وايضا تتعلق بادارة المؤسسات، واعداد وتأسيس الحالة الفكرية الراهنة، او ادارة جهاز الدولة. التعريف الاناركي “لطبقة المدراء ” يتضمن اشخاصا مثل البيروقراطيين، والتكنوقراط، والمدراء ، والاداريين الكبار، ومثقفي الطبقة الوسطى (مثل علماء الاقتصاد، وعلماء السياسة والاجتماع، وعلماء الرياضيات، والفلاسفة، الخ)، وعلماء الطبيعة والقضاة والمحامين وضباط الجيش ومنظمي الاحزاب السياسية والزعماء الخ. واخيرا طبقة النخبة المالكة او “الطبقة الرأسمالية” (والتي تستمد دخلها من خلال سيطرتها على الثروة والارض والملكية والموارد). بل ان هؤلاء الاناركيين يجادلون بالمزيد ان الماركسية تفشل، ولسوف تفشل دائما، لأنها تخلق، وسوف تخلق دائما، ديكتاتورية طبقة المدراء هذه حيث ان “ديكتاتورية البروليتاريا” هي استحالة منطقية. يعتقد البعض ان الماركسية تفشل لان “نمطها الاشتراكي في الانتاج” على المستوى النظري يجعل جهاز الدولة محوريا ويمنحه المكانة والنفوذ مما يجعله بدوره يمنح المكانة والنفوذ لاشخاص من طبقة المدراء هذه ليسيطروا على الدولة ووسائل الانتاج لادارة الطبقة العاملة، متصرفين فعليا بوصفهم طبقة رأسمالية بديلة. ومع ذلك، هذا لا يمثل مشكلة كبيرة امام الماركسيين التحرريين الذين يؤمنون بأن مثل جهاز الدولة هذا يجب ان يعمل من خلال ديموقراطية مشاركة تقودها الطبقة العاملة او حتى في شكل دولة اشبه بدولة الطوائف (Consociational state).
نقاط الاختلاف الرئيسية تتضمن هكذا حقيقة ان الاناركيين لا يميزون بين الفلاحين والبروليتاريا الرثة والبروليتاريا الصناعية وبدلا من ذلك يحددون كل الناس الذين يعملون من اجل تحقيق ربح للاخرين بوصفهم اعضاء في الطبقة العاملة، بغض النظر عن الوظيفة؛ وان الاناركيين يميزون بين النخب الاقتصادية والسياسية التي تضع السياسة ومشاريع الاعمال وبين موظفي الدولة الذين ينفذون هذه السياسات في الوقت الذي يضع الماركسيون المجموعتين في سلة واحدة.
يتهم كلا من الاناركيين والماركسيين بعضهم البعض بأن افكار الاخر تنبع من عقول مثقفي الطبقة الوسطى، بينما يدعي كل منهم ان فكره الخاص ينبع من الطبقة العاملة. فهم يشيرون الى حقيقة ان من ابتدع الماركسية عموما هو حامل لدرجة الدكتوراة، ومدارس الماركسية غالبا ما يطلق عليها اسماء مشتقة من المثقف الذي شكل الحركة من خلال رياضة ذهنية راقية في التنظير الفلسفي والتحليلي. بينما مدارس الاناركية تميل للظهور على اساس مبادئ تنظيمية او شكل من اشكال الممارسة العملية ونادرا (ان لم يكن مطلقا) ما تسمى باسم او تتمحور حول احد الافراد المثقفين. “لدى مدارس الماركسية دائما مؤسسون. وبالضبط، كما أن الماركسية انبثقت من عقل ماركس، فهكذا لدينا اللينينيون Leninists، والماويون Maoists، والالتوسيريون Althusserians. (لاحظ كيف أن القائمة تبدأ برؤساء الدول وتتدرج بلا فواصل حتى تصل إلى أساتذة الجامعات الفرنسيين – الذين بدورهم يستطيعون توليد شيعهم الخاصة: لاكانيون Lacanians، وفوكوديون Foucauldians…). مدارس الأناركية على العكس، تنبثق من بعض أشكال المبادئ التنظيمية أو أشكال الممارسة العملية: النقابيون الأناركيون Anarcho-Syndicalists، الأناركيون الشيوعيون Anarcho-Communists ، والانتفاضويون Insurrectionists ، والبرنامجيون Platformists ، والتعاونيون Cooperatives ، والمجالسيون Councilists ، والفردويون Individualists وهكذا دواليك.”
يدافع الماركسيون عن ان افكارهم ليست ايديولوجيات جديدة ولم تخرج عنوة من فكر المثقفين ولكنها افكار تشكلت من خلال التناقضات الطبقية في كل نمط اقتصادي اجتماعي في التاريخ. هم يدافعون بقولهم ان الاشتراكية الماركسية على وجه اخص نشأت من عقول الطبقة العاملة بسبب التناقض الطبقي للنمط الرأسمالي في الانتاج. بعض الماركسيين موقفهم ايضا ان الاناركية قفزت من افكار البروليتاريا (او حتى البورجوازية الصغيرة) الذين همشتهم الرأسمالية بوصفها كفاح ضد قوى الرأسمالية عشوائي وغشيم ورجعي.
محاور الظلم والاضطهاد الاخرى
التحليل الطبقي الماركسي يؤدي الى نتائج تتعلق بالكيفية التي ينخرط فيها الماركسيون مع حركات التحرر الاخرى في قضايا المرأة والسكان الاصليين وجماعات الاقلية العرقية والاقليات الثقافية مثل المثليين جنسيا. يدعم الماركسيون مثل هذه الحركات التحررية، ليس فقط لانها حركات ذات قيمة في حد ذاتها، ولكن ايضا على ارضية انها حركات ضرورية بالنسبة لثورة الطبقة العاملة، والتي لا يمكن لها ان تنجح دون الوحدة معها. ومع ذلك، يؤمن الماركسيون ان المحاولات التي تقوم بها الجماعات النوعية المضطهدة هذه، على اختلاف مجالاتها، من اجل تحرير نفسها سوف تستمر في الفشل ولا تحقق اهدافها كاملة حتى ينتهي المجتمع الطبقي، ولانه في ظل الرأسمالية والمجتمعات الطبقية الاخرى، السلطة الاجتماعية تستقر على اساس الانتاج.
ينتقد الاناركيون ومعهم اخرون الماركسية لوضعها اولوية للطبقة بهذه الطريقة وينتقدون كذلك تفسير الماركسية لاسباب التغيير التاريخي، ومنطقهم في ذلك ان هذا الموقف الماركسي يخفي انواع اخرى من المظالم الاجتماعية والثقافية، والتي تتواجد لاسباب تتعلق بديناميكياتها الداخلية الخاصة. يرى الاناركيون كل حركات التحرر لهؤلاء المضطهدين حركات مشروعة بشكل اصيل، سواء اكانوا فلاحين ام بروليتاريا، او اخرين، دون الحاجة الى تسكين هذه الحركات في مكان معين بمخطط مسبق للثورة. ومع ذلك، هذا الموقف ليس واحدا عبر كل الحركة الاناركية، فالعديد من الاناركيين يؤمنون ان كفاحات قضية واحدة بمفردها، تصبح محدودة الابعاد للغاية، رغم انهم يشاركونها (مثل الماركسيين) كفاحاتها ويحاولون دفع مواقفها للامام وتحسين اساليب كفاحها بطريقة اناركية.
يميل الماركسيون الى رؤية الناس مشتركين في وعي طبقي معين قائم على اساس الوضع الذي يحتلونه في المجتمع الرأسمالي. يؤمن الماركسيون ان الناس تشترك في مجموعة من القيم والتصورات العقلية الجماعية اقتصادية-اجتماعية وان الحرية تأتي من تحرير الطبقة من قيود وضعها الطبقي، وهكذا يمكننا تمكين المرء الفرد فعليا. الاناركيون من ناحية اخرى يميلون الى رؤية الناس بوصفهم افراد اجتماعيين يعيشون ظرفا مشتركا في المجتمع الرأسمالي، ولكنهم لا يشتركون بالضرورة في وعي طبقي منسجم. يؤمن الاناركيون ان الحرية تنبع من تمكين الفرد حتى يحررون انفسهم من الخضوع والتبعية والطاعة للقوى السلطوية والتراتبية الهرمية، وهكذا يشجعون الافراد على نسج علاقات بشكل حر وجماعي مع بعضهم البعض.
الدين مساحة اخرى للاختلاف بين الاناركيين والماركسين. يرى الماركسيون الدين كاداة برجوازية للهيمنة على عقول الطبقات الدنيا والتبشير للخنوع امام السلطة وقبول الوضع الراهن في مقابل وعود بمكافآت عظيمة في المستقبل. يتفق الاناركيون مع هذا التحليل، ولكنهم لا يعتقدون ان كل الاديان بحكم تكوينها تقوم بهذه الوظيفة. يميل الماركسيون الى تصوير المجتمع الشيوعي الخالي من وجود دولة مجتمعا خال ايضا من وجود الدين، بل انهم احيانا يروجون للعنف ضد رجال الدين والمؤسسات الدينية. رغم ذلك، هناك من الماركسيين الكاثوليك في امريكا اللاتينية الذين يتخذون مواقف ماركسية تحركهم دوافع لاهوت التحرير ومنهم من انضم حتى الى القتال في صفوف رجال حرب العصابات مثل حالة الراهب الكولومبي الشهير كاميليو توريس الذي قاتل في صفوف جيش التحرر الوطني الكولومبي ومات في احد المعارك. يستمر ماركسيون من لاهوت التحرير حتى اليوم في العمل بين صفوف حركة المنظمات الاجتماعية القاعدية كما هي الحالة في حركة الفلاحين بلا ارض البرازيلية. وبينما يروج الاناركيون احيانا للعنف ضد مؤسسات دينية معينة طاغية وسلطوية، فالاناركية اشتهرت تاريخيا انها تتقبل برحابة صدر اكبر الروحانيات الشخصية والاديان التي تدعو للمساواة وتمارسها. ايضا اكتسبت الاناركية تاريخيا دعما اكبر بين الطوائف الدينية وفي اوقات واماكن متنوعة جذبت اشكال اناركية من المسيحية والبوذية والهندوسية والاديان الاخرى عشرات الالاف من الاعضاء. بعض الاناركيون يتصورون مجتمع المستقبل مجتمعا خال من الاديان بينما يتصوره اخرون منهم مجتمعا يحتفظ باشكال مساواتية من الاديان وروحانيات حرة منفتحة.
العلاقة بالسكان الاصليين والامم دون دولة
يختلف الاناركيون والماركسيون فيما بينهما اختلافا بينا في علاقتهم بالسكان الاصليين والاقليات القومية. في البدايات الاولى لكلا الحركتين تنبأ المفكرون من ماركس الى باكونين الى كروبتكين ان الثورة القادمة سوف تكتنس كل التمايزات بين الهويات القومية، وان عمال العالم ليس لديهم “امة”، وان الشكل الطبيعي للاشتراكية كان هو الاممية التي لا تعترف بالحدود ولا تحترمها. ظل هذا هو الموقف الثابت لكل معسكر اليسار المعادي للرأسمالية حتى اوائل القرن العشرين وما زال يمتلك تأثيرا ملموسا في دوائر كلا من الاناركية والماركسية حتى اليوم.
اثناء السنوات التي ادت الى الثورة الروسية، وجد لينين والبلاشفة انه من المناسب قطع وعود بالاستقلال للاقليات القومية من السكان الاصليين العديدين غير الروس الذين يعيشون داخل حدود الامبراطورية القيصرية الشاسعة، خصوصا الاوكرانيين والبولنديين، في مقابل كسب دعمهم ضد القيصر. وفور استيلائهم على السلطة تبخرت كل هذه الوعود وتحطمت كل الحركات القومية في انحاء روسيا كلها وفي انحاء اتحاد الجمهوريات الاشتراكية السوفيتية فيما بعد وبشكل وحشي، حطمها لينين وتروتسكي وستالين وكل خلفائهم استمروا في نفس السياسة حتى انهيار الاتحاد السوفيتي كوحدة سياسية. في سنوات ما قبل احتدام الحرب العالمية الثانية، تمحورت سياسة الاتحاد السوفيتي الخارجية حول فكرة البلشفية القومية (الاشتراكية في وطن واحد)، عبرها سعت النخبة السياسية البلشفية في روسيا الى تحريض ودعم ثورات شيوعية-قومية في انحاء العالم، ابرزها الثورة في المجر والمانيا، ثم بعدها يقوم المركز بابتلاع المناطق الجديدة المستقلة في كومنولث سوفيتي – وهو الهدف الذي تحقق بعد الحرب العالمية الثانية مع حلف وارسو. فشل محاولة الهبة البلشفية القومية في المانيا عام 1939 عوقت اليسار الالماني، ومهدت الطريق لنهوض النازي واستيلاؤهم على السلطة وكانت الاثار الجانبية لهذه العملية الفاشلة حاسمة في السماح لستالين بالانفراد بسلطة الكرملين وطرد وقتل منافسيه الداخليين. عناصر هذا الفكر استمرت في السياسة الخارجية السوفيتية طوال سنوات الحرب الباردة وساعدت على خلق جاذبية لدعم الحركات الوطنية والمناهضة للامبريالية في انحاء العالم الثالث. وكانت تلك هي ايضا الدوافع التي حكمت معونة روسيا للحزب الشيوعي الصيني اثناء الثورة الصينية، لكن فور استيلاء ماو على السلطة رفض السماح للاتحاد السوفيتي بالسيطرة على السياسة الصينية، مما ادى الى الخلاف مع ستالين الذي تصاعد الى حرب قصيرة بين القوتين. وهو نفس السياق الذي حدث فيما بعد بين الحكام الشيوعيين في الصين وفيتنام.
اثناء الثورة الصينية حدث سياق مواز عندما وعد ماو والحزب الشيوعي الصيني في البداية كل امم الصين العديدة، التي تعيش بلا دولة خاصة بها على ارض الصين الشاسعة ، بالاستقلال وحق تقرير المصير، ثم لم يرفض ماو والحزب الشيوعي الصيني الوفاء بالوعود فور استيلاءهم على السلطة وفقط ولكنهم فعليا قاموا بغزو والحاق التبت، التي كان يعتبرها ماو مقاطعة رجعية. كل الحكومات الشيوعية المتتالية في انحاء العالم اتبعت نفس السياق في اطلاق الوعود اولا للاقليات القومية من السكان الاصليين بحق تقرير المصير من اجل اكتساب تأييدهم ثم المعارضة النشيطة لحقوقهم في تقرير المصير فور استيلاءهم على السلطة. الموقف الثابت الذي لا يلين ولا يتغير، السياسة العامة للحكومات الماركسية بداية من لينين فصاعدا كانت دعم النزعة القومية الثورية وحقوق جماعات الاقلية القومية نظريا ومعارضتها في الممارسة العملية. الاحدث، حركة الساندينستا في نيكاراجوا متهمة، بعد استيلاؤها على السلطة، بتنفيذ حملات تطهير عرقي ضد الشعوب الاصلية في البلاد من اجل الاستيلاء على اراضيهم.
موقف الاناركية هو لحد ما النقيض من ذلك. معظم الاناركيين، تاريخيا وحتى اليوم، يرى في الحدود والتقسيمات القومية امرا مدمرا ويتصورون عالما تتلاشى فيه التمايزات العرقية والعنصرية وتختفي مع الوقت بوصف هذا العالم هو العالم المثال. ومع ذلك، في الممارسة العملية، يقوم بنيان الاناركية على اساس انظمة ذات حجم صغير تتمتع بحق تقرير المصير، والحاكمية المحلية الذاتية، والعون المتبادل الذي يشبع رغبات الاقليات القومية في تقرير مصيرها على اساس من الامر الواقع؛ وبهذا المنوال اصبحت الاناركية تاريخيا متصالحة مع اشكال من القومية المناهضة للدولة. احد ابرز اشكال هذا التعاون بين نزعة الاقليات القومية للاستقلال الذاتي والاناركية كان التعاون مع الحركات التي تناضل من اجل الحكم الذاتي في قطالونيا واقليم الباسك في اسبانيا والذي وجد تعبيرا عنه تحت راية الكونفدرالية الوطنية للعمال اثناء الحرب الاهلية الاسبانية. والاحدث هو محاولة الانصهار الصريح بين الاناركية والتقاليد السياسية للامريكيين الاصليين التي تجد تعبيرا عنها في حركة السكان الاصليين الحديثة (indigenist movement). المنظمات القومية المناهضة للدولة والتي تصف عملها السياسي بصفة الاناركية توجد حاليا في ايرلندا. والعديد من اعضاء حركة الهنود الامريكيين المعاصرة يعتبرون انفسهم اناركيين.

 

 

Blackblog to blog back